ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

توجه کردین که اگر بلاد کفر وجود نمیداشت

و همه ی ممالک، اسلامی می بودند

علم پزشکی و روانشناسی

به خاطر محدودیت های شرعی موجود

اصلا پیشرفت نمیکرد؟؟!

:|


۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۳۸
لوسی می

یه سوالی همیشه در پسِ پرده های ذهنم هست

و اون اینه که اگر دین مدلی ایده آل، برای زندگی ایده آله،

چرا همه از این مدل ایده آل (!) فراری اند؟!



+خسته شده م از این جواب:"چون دین به صورت همه جانبه پیاده نشده!"


۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۳۵
لوسی می

فک کن ببین که بازی

مهمتره یا این توپ؟؟!!



+این جمله ی خیــــــلی استراتژیک و فیلسوفانه و آموزنده و ایده آل،

یک بیت از یه کتاب پسرکه که اینجا گذاشته بودم.

که من این روزها مدااااام ازش استفاده میکنم و خیرش رو می بینم! :)

+ماجراش اینه که می می نی توپش رو به دوستش نمیده و دوستش میگه

تنهایی که نمیشه بازی کنی با این توپ

فک کن ببین که بازی مهمتره یا این توپ؟!

نه واقعا دقت کنین تو همین جمله چه نکته ی آموزنده ی عمیــــــقی نهفته ست..

:)

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۱۲
لوسی می

شب دوم مهمون داشتیم،

جاریم باورش نمیشد که من این سفرک رو

یک سفر واقعی حساب میکنم!!

هی میگفت این که سفر نیست!

:|


+ههه هه!

یه همچین همسر قانعی هستم من! :)

+چرا میگم سفرک؟

چون حتی بیست کیلومتر هم از خونه مون دور نشده بودیم! :))

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۷
لوسی می

وقتی پسرکمون

صندلی تو حیاط ویلا رو

پرت میکنه تو استخر پر از آب!

:))



+گاهی فکر میکنم پسرک واقعا شیطنتش فراتر از تصورات منه! :|

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۴
لوسی می

ما برگشتیم.

این دو روز پسرکمون مداااام بازی کرد،

و بهار تنفس کرد..



+الحمدلله :)

+وقتی مستر پرسید: از سفرکمون راضی بودی؟

با تمام وجود گفتم: بعلههههه! :)

ممنونم مستر عزیزم.. یک دنیا ممنونم..

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۵
لوسی می

من اهل دوست داشتنم،

تو اهل کجایی؟!



+از او که نامش ماث :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۰
لوسی می

فک کن یه ویلا اجاره کنی

نصفه شب برسی به منطقه ش

یه جای مخوووووف و تاریـــــــــک

که جز صدای پارس سگهای گرسنه*

هییییچ صدای دیگه ای نمیاد

و جز چراغهای ماشین خودت،

هیچ چراغی روشن نیست..

و از روی یک کروکی ناموزون

دنبال در ویلای مذبور بگردی

بعد در شرایطی که تپش قلبت رو تو گلوت احساس میکنی

مسترت تصمیم بگیره کروکی غلط مسخره رو بی خیال شه

و کلید بندازه ببینه در کدوم ویلا باهاش باز میشه!!!


+اولی که باز نشد،

دومی رو امحان کرد و در رو باز کرد..

ما هم تو ماشین برای غلبه بر ترسمون فریاد شادی سر دادیم

پسرک رفت تو ویلا یی که بی اغراق تاریک خونه ی محضضضضض بود

مستر هرکار کرد نتونست در پارکینگ رو باز کنه.

کلید تو در گیر میکرد اما نمی چرخید

زنگ زد به دوستش که با این وضع قفل خراب من چطوری ماشینمو ببرم تو؟؟!

کاشف به عمل اومد که وارد ویلای مردم شدیم!!

:\



+خیلی با احتیاط و پاورچین و آروم

اثر انگشتمون رو از رو در پاک کردیم

و برگشتیم دنبال ویلای خودمون! :))


*سگهای ویلا های همسایه.


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۱۹
لوسی می

ما به سفرکی آمدیم!

روبروی یک درخت پر از عطر بهار دارم پست میذارم:

دریافت

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۱۰
لوسی می

یک کتاب از نمیدونم کجای نت دانلود کرده م

که از آنِ محمود دولت آبادیه

ماشالله خدا قوت بده نزدیک 1500 صفحه ست!! :|

چیزی که الان سواله

اینه که صفحه ی اولش نوشته:

«هرگونه چاپ و تکثر در هر کجا، منوط به اجازه ی کتبی نویسنده ست»!

حالا نمیدونم آیا میشه شروع کنم به خوندن، یا نه؟!

:|

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۲۰
لوسی می

-مامان گل پسر داره کاغذ میخوره!

+وای مامانی ازش بگیر!

- شما مامانشی خودت ازش بگیر!

+شما هم داداششی دیگه! ازش بگیر لطفا!

-خب داداشش باشم! میگم شما مامانشی، باید مواظبش باشی، خودت باید بگیری ازش!!

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۶
لوسی می

نسبت به آیت الله طبسی احساس دین میکنم.

جایی باید ازشون حمایت میکردم که نکردم.

:(



+خدا رحمتشون کنه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۳
لوسی می

و پسرکی  که یاد گرفته ناز کنه..

و این روزها باید نازش رو کشید!

:)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۲
لوسی می

پسرک: کی این کاغذها رو ریخته اینجا؟

مستر: من ریختم.

پسرک با حالت ناراحتی:

چرا ریختی؟

شما نمیدونی من از این کار بدم میاد؟!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۸
لوسی می

الان متوجه شدم که

نیاز به بروز هیجانات زندگی

و تحسین شدنهای انگیزه بخش

در من خیلی قویه.

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۰۵
لوسی می