توجه کردین که اگر بلاد کفر وجود نمیداشت
و همه ی ممالک، اسلامی می بودند
علم پزشکی و روانشناسی
به خاطر محدودیت های شرعی موجود
اصلا پیشرفت نمیکرد؟؟!
:|
توجه کردین که اگر بلاد کفر وجود نمیداشت
و همه ی ممالک، اسلامی می بودند
علم پزشکی و روانشناسی
به خاطر محدودیت های شرعی موجود
اصلا پیشرفت نمیکرد؟؟!
:|
یه سوالی همیشه در پسِ پرده های ذهنم هست
و اون اینه که اگر دین مدلی ایده آل، برای زندگی ایده آله،
چرا همه از این مدل ایده آل (!) فراری اند؟!
+خسته شده م از این جواب:"چون دین به صورت همه جانبه پیاده نشده!"
فک کن ببین که بازی
مهمتره یا این توپ؟؟!!
+این جمله ی خیــــــلی استراتژیک و فیلسوفانه و آموزنده و ایده آل،
یک بیت از یه کتاب پسرکه که اینجا گذاشته بودم.
که من این روزها مدااااام ازش استفاده میکنم و خیرش رو می بینم! :)
تنهایی که نمیشه بازی کنی با این توپ
فک کن ببین که بازی مهمتره یا این توپ؟!
نه واقعا دقت کنین تو همین جمله چه نکته ی آموزنده ی عمیــــــقی نهفته ست..
:)
شب دوم مهمون داشتیم،
جاریم باورش نمیشد که من این سفرک رو
یک سفر واقعی حساب میکنم!!
هی میگفت این که سفر نیست!
:|
+ههه هه!
یه همچین همسر قانعی هستم من! :)
+چرا میگم سفرک؟
چون حتی بیست کیلومتر هم از خونه مون دور نشده بودیم! :))
وقتی پسرکمون
صندلی تو حیاط ویلا رو
پرت میکنه تو استخر پر از آب!
:))
+گاهی فکر میکنم پسرک واقعا شیطنتش فراتر از تصورات منه! :|
ما برگشتیم.
این دو روز پسرکمون مداااام بازی کرد،
و بهار تنفس کرد..
+الحمدلله :)
+وقتی مستر پرسید: از سفرکمون راضی بودی؟
با تمام وجود گفتم: بعلههههه! :)
ممنونم مستر عزیزم.. یک دنیا ممنونم..
فک کن یه ویلا اجاره کنی
نصفه شب برسی به منطقه ش
یه جای مخوووووف و تاریـــــــــک
که جز صدای پارس سگهای گرسنه*
هییییچ صدای دیگه ای نمیاد
و جز چراغهای ماشین خودت،
هیچ چراغی روشن نیست..
و از روی یک کروکی ناموزون
دنبال در ویلای مذبور بگردی
بعد در شرایطی که تپش قلبت رو تو گلوت احساس میکنی
مسترت تصمیم بگیره کروکی غلط مسخره رو بی خیال شه
و کلید بندازه ببینه در کدوم ویلا باهاش باز میشه!!!
+اولی که باز نشد،
دومی رو امحان کرد و در رو باز کرد..
ما هم تو ماشین برای غلبه بر ترسمون فریاد شادی سر دادیم
پسرک رفت تو ویلا یی که بی اغراق تاریک خونه ی محضضضضض بود
مستر هرکار کرد نتونست در پارکینگ رو باز کنه.
کلید تو در گیر میکرد اما نمی چرخید
زنگ زد به دوستش که با این وضع قفل خراب من چطوری ماشینمو ببرم تو؟؟!
کاشف به عمل اومد که وارد ویلای مردم شدیم!!
:\
+خیلی با احتیاط و پاورچین و آروم
اثر انگشتمون رو از رو در پاک کردیم
و برگشتیم دنبال ویلای خودمون! :))
*سگهای ویلا های همسایه.
یک کتاب از نمیدونم کجای نت دانلود کرده م
که از آنِ محمود دولت آبادیه
ماشالله خدا قوت بده نزدیک 1500 صفحه ست!! :|
چیزی که الان سواله
اینه که صفحه ی اولش نوشته:
«هرگونه چاپ و تکثر در هر کجا، منوط به اجازه ی کتبی نویسنده ست»!
حالا نمیدونم آیا میشه شروع کنم به خوندن، یا نه؟!
:|
-مامان گل پسر داره کاغذ میخوره!
+وای مامانی ازش بگیر!
- شما مامانشی خودت ازش بگیر!
+شما هم داداششی دیگه! ازش بگیر لطفا!
-خب داداشش باشم! میگم شما مامانشی، باید مواظبش باشی، خودت باید بگیری ازش!!
نسبت به آیت الله طبسی احساس دین میکنم.
جایی باید ازشون حمایت میکردم که نکردم.
:(
+خدا رحمتشون کنه.
پسرک: کی این کاغذها رو ریخته اینجا؟
مستر: من ریختم.
پسرک با حالت ناراحتی:
چرا ریختی؟
شما نمیدونی من از این کار بدم میاد؟!
الان متوجه شدم که
نیاز به بروز هیجانات زندگی
و تحسین شدنهای انگیزه بخش
در من خیلی قویه.