ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

چقدر امروز نور دیدم..




+ازت ممنونم که دست دلم رو گرفتی..

+بالا بری پایین بیای، من همون لوسی می خودتم

خدایی کن و اشکهای من رو مایه ی طهارت چشمام قرار بده..

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۷
لوسی می

- من تو را بزرگ کردم،

با جان و شیره ی خود تو را پرورش دادم

و اکنون که می روی از تو هیچ نمی خواهم

و هیچ انتظاری از تو ندارم ،

فقط یک وصیت می کنم

و آن این که

«خدای بزرگ را فراموش نکنی»


+ای مادر!

بعد از بیست و دو سال به میهن عزیز خود باز می گردم

و به تو اطمینان می دهم

که در این مدت دراز

حتی یک لحظه

حتی یک لحظه

«خدا را فراموش نکردم...»



+رویای بزرگ من برای خودم و بچه هام و همه و همه و همه!

که هرکار میخوان بکنن،

هرجا میخوان برن،

با هرکس که میخوان باشن،

هرطور دوست دارند زندگی کنن،

فقط هیچوقتِ هیچوقتِ هیچوقت خدا رو فراموش نکنند...

خدایا بخواه براشون.. و برای همه..

و استجب لمن لایملک الا الدعا و سلاحه البکاء

(و اجابت فرما برای منی که جز دعا سرمایه ای ندارم و سلاحم گریه است...فرازی از دعای کمیل)

+متن بالا از خاطرات چمران عزیز، بود.. چمرانِ بزرگ..

چمرانِ چمران!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۹
لوسی می

انگار جدی جدی تو منو می بینی!!



+دلم را بردم...

+

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۲
لوسی می

دردم از یار است و درمان نیز هم..



+این روزها فرکانس شعر نویسیم زیاد شده! نه؟

+بازم جناب حضرت حافظ :)


بعدا نوشت: تو چه خووووب بلدی درمان دردم رو..

خوب بلدی.. الحمدلله.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۱۹
لوسی می

ای کاروان! ای ساربان!

رویا*ی من کجا می بری؟

با بردن رویای من

جان و دل مرا می بری..

ای ساربان کجا می روی؟

رویای من چرا می بری؟!



+اصل این ترانه، با صدای نامجو انصافا با روح و روان آدم بازی میکنه

اما من نباید بذارم صدای نامجو، روح و روانم رو به بازی بگیره!!

نامجو رو نباید دوست داشت.. حتی صداشو!! :|

*لیلا.


نکته نوشت: برای اینکه کامنتهاتون رو راحت تر پیدا کنید، ستون نمایش آخرین نظرات رو در حاشیه ی وب فعال کردم :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۲۴
لوسی می

دقت کردین که بعضیها

چقدر پررو، غد و متکبر هستند؟!

گاهی اونقدر که درک وسعت این "چقدر"ها

اصلا کار ساده ای نیست...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۲۲
لوسی می

گاهی کاری میکنی که اصلا نمیدونی اثرش چیه!

هرچند کار من کاملا غیرارادی بود

اما فکر کنم باید منتظر مشاهده ی اثر مثبت یا منفی ش باشم!!



+و جالبه که هیچ اصراری ندارم که اثر منفی احتمالی رو کاهش بدم!

من عوض شده م انگار!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۲۰
لوسی می

وقتی من میگم دلم شکسته

و تو باور نمیکنی

نتیجه ش میشه همین دیگه!!

حالا باور کردی؟!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۱۷
لوسی می

جام می و خون دل،

هریک به کسی دادند.

در دایره ی قسمت،

اوضاع چنین باشد!



+ [...]حکم ازلی این بود...

+این یک بیت آرامبخشه برای من! ههههه هه! :)

+حضرت حافظ عزیز.. خدا رحمتت کنه.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۸
لوسی می

یه لحظه فکر کن و ببین چه ساده میشه بد شد

ساده و بی تفاوت از هر کسی میشه رد شد...



+این پستم تکراریه، اما دوست داشتم دوباره بنویسمش! :)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۸
لوسی می

هر از گاهی به تمامی جوانب رفتاریتون فکر کنید

و ببینید که آیا خوب بود اگر شخص مقابلتون

رفتاری مثل شما در پیش بگیره

و با شما همونطور رفتار کنه

که شما باهاش رفتار میکنید؟



+مهمترین نکته ش اینه که

هیج جنبه ای از شخصیتتون رو سانسور نکنید!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۴
لوسی می

تا به حال شده شخصیتی در دنیای مجازی

ذهن شما رو درگیر خودش کنه؟!

زندگیش، شخصیتش، تلاشش، همسرش یا هرچیزیش که به نظر شما خاص بوده!

بعد اگر براتون موقعیتی پیش بیاد که با یک هزینه ی خیلی مختصر و به سادگی

بتونید برید ببینیدش،

میرید؟!



+نه اینکه آدم زیادی جذابی باشه یا شما رو مرید خودش کرده باشه،

فقط ذهن شما رو درگیر خودش کرده!

۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۳۲
لوسی می

فکرشو بکن!

کسی که من مدتها بود فکر میکردم اهل کجاست،

به نوعی همسایه مون بود!



+حالا نه همسایه ی دیوار به دیوار!

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۵۷
لوسی می

دیشب خودمو وارد یک ماجرای پلیسی کردم!

هههه هه!

انقدر هیجان داشتم که واقعا لرزش دستمو احساس میکردم

حس خوبی نداشتم!

حس میکردم آمار در آوردن یه جور گناه شاید باشه!



+به نظر شما اینکه از یه نفری آمار دراری،

بدون سوء استفاده از آمارت.

فقط محض رفع کنجکاوی هات،

گناهه؟!

+اتفاقی که دیشب افتاده رو تو پاسخ کامنت خانم الف شبیه سازی کردم!

البته یک مثال بود! نه عین ماجرا! یه وقت با خوندن این پست فکر نکنید آدم خفنی هستم! :|

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۴۶
لوسی می

پسرک تشک گل پسر رو میگیره

و می کشه ش دور تا دور خونه

این وسط خنده های گل پسر

بیش از همه خود پسرک رو به وجد میاره

هربار که گل پسر میخنده

پسرک میگه: الهی قربونت برم من!!

:)


+ برادرانه ها..

باید یه تگ هم با این عنوان اضافه کنم :)

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۵۲
لوسی می