همین الان 27 ساله شدم!
:)
پسرک روی زمین قل می خورد..
+این پست درخواستی پسرک بود!
خیلی بدقلقی می کرد
گفتم بیا ببین از تو چه چیزایی اینجا نوشتم!
بعد چند تا از خاطرات بدون بدآموزی رو که نوشته بودم از رو خوندم براش
کلی ذوق کرد از یادآوری خاطرات
و بعد اصرار، که بنویس:
پسرک(اسم خودش) روی زمین قل می خورد!
با همین الفاظ کتابی!
:))
به خاطر بازی های همیشگی سازمانی
مستر به آرزویی که حقش بود
نرسید...
+به نظرم خدا میخواد امتحانمون کنه..
+نمیدونم چقدر برای مستر همدل شدم و آرامبخش!
چقدر سخته زن بودن! :(
به نظرم خیلی فیض و سعادت میخواد
که در حق کسی یه کار خیری انجام بدی،
و امام حسین(ع) شخصاً ازت قبول کنند!
+بدون اینکه اصلا از امام خواسته باشی!
ماجرای امروز من،
و مادرشوهری
به مهربانی مادر!
+امیدوارم ایشون هم منو به چشم دخترش دیده باشه.
و ازم به دل نگیره.
با پسرک قرار گذاشتیم که
اگر قبل از اومدن مستر اسباب بازی هاشو جمع نکنه
هرچی که من جمع کنم، برای یک روز میره بالای کمد!
روز اول که حیوون هاشو جمع کردم
گفت حیوونامو بده
گفتم من نمیتونم بدم، چون قراره تا شب بالا بمونه.
روز دوم؛ موقع اومدن مستر:
- الان وقت جمع کردن اسباب بازی هاست،
بدو بیا با هم جمع کنیم.
+ من خیلی کوچیکم! خسته میشم تو جمع کن!
- اگر من همه شو جمع کنم، مجبور میشم بذارمشون بالا ها!
+ اشکالی نداره، بذار، فردا باهاشون بازی نمیکنم!!!
:))
+تو ریخت و پاش اتاقش آزاده!
این تاکید برای جمع کردن ها، مربوط به جمع کردن هال پذیراییه!
+سخت نمیگیرم، حتی اگر یک دونه لگو یا آجر یا هر اسباب بازی ای رو خودش جمع کنه ازش قبول میکنم!!
هرچند سعی میکنم متوجه نشه که اینقدر کم همکاری کرده!
:)
این آمار سایت کلا غلطه!
من الان شش نفر حاضر در سایت دارم،
و یک نفر بازدید کننده ی امروز!
مگه داریم؟
مگه میشه؟!
+صرفا جهت اطلاع رسانی به بلاگ داران محترم!
بوی لواشک تو خونه پیچیده
و عجیبه که
حالم داره از بوی این خوراکی خوشمزه
رسماً به هم میخوره!
+یا این لواشکه یه چیزیش هست یا من!
+فکر کنم تا حالم بدتر از این نشده،
بهتره برم خاموشش کنم
و عطای لواشک رو به لقاش ببخشم!
وقتی کامنتی رو بخونی
که دوستی مهربان
از جانب مسترت برات فرستاده!
+حس عجیبیه!
یه بغض بالفعله
ناشی از اختلاط عشق و دل شکستگی و ناامیدی!
پسرک غذای ظهرم رو دوست نداشت
نون خالی برداشت خورد،
و بعد رفت خوابید!
:(
+فکر نمیکردم دوست نداشته باشه، چون دفعه ی قبلی میخورد!
+وای که چقدر صحنه ی دیدن نون خوردنش دل منو ریش کرد :((
+نمیدونستم کار درستیه که بهش پیشنهاد بدم یک غذای صبحانه مانند بخوره یا نه!
ترسیدم این پیشنهاد رو بدم از فردا هی ناهار و شام بگه کره مربا بیار! آخه عاشق کره مرباست..