ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۱۲۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

آدمیزاد معمولا قدر لحظات خودش رو نمیدونه.

وقتی کودکه در انتظار بزرگسالیه،

وقتی نوجوان میشه در انتظار فرصتی برای اثبات هویتش بی توجه به اوقات فراغت بی نهایتی که در دسترسشه،

وقتی جوان میشه در انتظار فرصتی برای نیل به آرامش با یک همسر بدون توجه به خودسازی ای که چقدر راحت به صورت انفرادی میتونه به دست بیاد،

وقتی همسر میشه در جستجوی فراهم کردن شرایط آرامش دیگری و کسب درآمد بدون توجه به زمان آزادی که برای خودسازی دوطرفه وجود داره،

وقتی والد میشه در پی رشد فرزندش بدون توجه به فرصت هایی که با رشد فرزند کم و کمتر میشن،

وقتی دوباره والد میشه در پی رشد هردو فرزندش در آرزوی روزی که هردو بزرگ بشن و زمان فراغت دوباره شروع بشه،

غافل از اینکه هرچه زمان میگذره و عمر طی میشه

اوقات آدمیزاد فشرده تر و محدودتر میشه و

کمبود وقت بیشتر و بیشتر و بیشتر،

و انگار هیچوقت اون زمانی که آدم با فراغ بال بتونه به خودش و ز کجا آمدم و به کجا می رومش بپردازه،

فرا نمی رسه...




۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۵۲
لوسی می

وقتی پسرک حاضر نیست تنهایی بره بخوابه،

و گل پسر هم که اصلا بلد نیست تنهایی بخوابه،

و پسرک نمیتونه سکوت کنه تا من گل پسر رو بخوابونم و برم پیشش،

و گل پسر هم نمیتونه منتظر بمونه که پسرک بخوابه و بعد بخوابونمش؛

میشه وضعیت امشب من!

که به سختی هرچه تمام تر،

بالاخره هردوشون رو خوابوندم.

و احساسی مثل احساس قهرمان المپیک دارم!

:دی



+و نگران از دو دوره ی آتی المپیک خواباندن بچه ها!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۴
لوسی می

چقدر صدای اذان واضح میاد..

مدتها بود صدای اذان مسجد اینطور تو خونه مون نپیچیده بود..

چقدددددر دلم برای مسجد رفتن بی دغدغه تنگ شده..

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۲۵
لوسی می

اصلا حال و حوصله ندارم

امشب مستر میره ماموریت.

و من تنها می مونم تا سه چهار روز.

دیشب یه صحبتی رو با مستر شروع کردم

که باید قبول کنم وقتی میدونستم نه خودم جنبه شو دارم و نه مستر

شروع صحبت اقدام عاقلانه ای نبود!

:(

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۳۹
لوسی می

پر از حس های متناقضم..

پر از حس دلتنگی برای همه ی لحظه های تلخ و شیرین اینجا،

به همراه حس ناراحتی از اینکه بین ما و خانواده ی مستر خیلی سخت گذشت؛

و الان از هم ناراحتیم؛

و کاش اگر نه همه ی روزهای بینمون،

بلکه لااقل قسمت اعظم خاطراتمون ناشی از رخدادهای شیرین می بود،

که بعدها با لذت از این پنج شش سال یاد کنیم که نمی کنیم،

و البته حس غالبِ وجودم حس یه لذذذذت عمیییییییقه،

از اینکه من و مستر بالاخره مستقل شدیم!

:)

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۲
لوسی می

کلا ذهنم درگیر و پر از رویاپردازیه..

از دکوراسیون خونه

تا خرجهایی که باید بکنیم،

و دور ریز هایی که خواهیم داشت،

و دوست نداشتنی هایی که با خودم نمی برم،

و حتی!

حتی اینکه خوب نیست من با دلخوری از این خونه برم..

و چه کار کنم که همه چیز خوب بشه..

و حتی تر!

حتی تر اینکه خوبه قبل از رفتنمون،

برای پدر و مادر مستر هدیه ی خوبی بخریم..

من باب تشکر..

تشکر بابت اینکه اینجا بودیم..

همین!



+و شاید کمی باب ایجاد محبت!

شاید!

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۵۹
لوسی می

حسم درست بود!

دیشب آخرین شب بی خونگی ما بود!

:)



+پست فک رمز شده.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۹
لوسی می

از لحظه ای که خونه خریدیم

دارم مداااام تو ذهنم در موردش فانتزی میکنم

تصور میکنم که اون خونه

به یک بهشت تبدیل خواهد شد..

من مطمئنم..

:)


+البته بهشتی با ایرادات فیزیکی!

:))


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۶
لوسی می

بعضی چیزها روزیِ آدمه.

حتی اگر مدتها در پی چیزی غیر از اون باشی

و بر هیچکدوم از نظرات و ایده آلهات منطبق نباشه

و حتی اگر قیمتش بیش از چیزی باشه که برنامه ریزی کردی!

یه جوری همه چیز چپ و راست و درست میشه

که بالاخره به همون چیزی برسی که قسمتت بوده..

خونه یکی از همون چیزهاست...

:)



+پستم گویا بود که ما خونه خریدیم؟ :)

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۹
لوسی می

خوب بود روز میلاد حضرت ابوالفضل_علیه السلام

به نام روز برادر نام گذاری میشد..

:)

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۳
لوسی می

دیشب در حین خوندن حدیث کساء

از خودم در شگفت بودم

که چطور روزهایی که به شدت به التیام روحی نیاز داشتم

از این حدیث شریف غافل شده بودم؟!



+البته شگفتی نداره، این نتیجه ی روحی است که آلوده می شود.. :((

+از قرائت حدیث کساء غفلت نکنین.

در مواقع بحران در زندگی اساسی راه گشاست..

و پر از نور و رحمته..

خانواده رو جمع کنین با هم حدیث کساء بخونین

که پیامبر سوگند خورده اند که ما ذُکِرَ خَبرُنا هذا فی محفلٍ مِن محافِلِ اهلِ الارضِ

و فیهِ جمعٌ مِن شیعَتِنا و مُحِبینا الّا و نَزَلَت علیهِم الرحمةُ و حفَّت بهِم الملائکةُ، و استغفَرَت لَهُم الی أن یتَفَرَّقوا..

(که بر شما رحمت نازل می شود و فرشتگان تا زمانی که متفرق بشوید

بر شما درود و رحمت می فرستند و برایتان استغفار میکنند.)



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۴
لوسی می

کشتمش! :)

همین الان!

در شرایطی که گل پسر رو دارم میخوابونم؛

مگسی رو که سه روز بود رو اعصابم بود؛

ناک اوت کردم!

:)

و من از مگس متنفرممممم! :|



+نرخ حضور حشرات در زندگیم زیاد شده! نه؟! خخخ!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۴۱
لوسی می

وَ اللَّهُ یَعلَمُ مُتَقَلَّبَکُم وَ مَثواکُم..



+آیه ی 19 سوره ی محمد_صلوات الله علیه


+توضیح نوشت: این روزها چند تا پست رمزی خواهم گذاشت

فقط برای ثبت لحظات، در جریانِ کارمون.

که ان شالله به زودی به محض نتیجه گرفتن، فک رمز میکنم! :)

دعا کنید برامون که تقدیر خیر برامون رقم بخوره.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۹
لوسی می

دیروز رفتیم شش تا خونه دیدیم.

ترکوندیم دیگه!

قبلا روزی دو تا سه تا خونه میدیدیم با بچه ها از پا میفتادیم!

خونه ی خانم محجب خیلی خوب به نظرم اومد

تقریبا همه ی فاکتورهای ما رو داشت

و یه فاکتور جانبی ایده آل داشت که مذهبی بودن صاحبخونه و همسایه ی روبرویی بود..

از محجب بودن خانمه خیلی انرژی مثبت گرفتم.

و بعدفکر کردم آیا بقیه هم از من همینقدر انرژی مثبت میگیرن؟

ان شالله اگه خیره برامون جور بشه.

به قول مستر لااقل مطمئنیم تو این خونه گناه وحشتناکی انجام نشده

و صاحبان خونه اطاعت امر خدا براشون مهم بوده.

همین خودش خیلیه :)

یه خونه هم دیدیم که از لحاظ قیمت و قدمت ساخت و متراژ و همه چی عالی بود

ولی پررررررررررر از انرژی منفی!

در حدی که به محض ورود هردومون انرژی رو دریافت کردیم و با اکراه خونه رو دیدیم!

بعدم دیگه در موردش حرف نزدیم! :(

یکی هم خونه قناسه بود. که خوب بود ولی اونقدری که خونه ی محجبه خوب بود، نبود!

چون یکی از اتاقاش پنجره نداشت و من پنجره داشتن اتاقها برام مهمه.

با یه خونه ی دو نبش که من دوستش داشتم اما گرون بود،

کلا خونه ی دو نبش دوست دارم چون نورگیریش خوبه :)

+دیشب وقتی داشت کم کم خوابم می برد

یهو احساس کردم شاید این آخرین شب بی خونگی ما باشه

برای همین بلند شدم و قدری دعا و مناجات خوندم..

:)

کاش که پذیرفته بشه.


++بعدا نوشت: همون خونه ی قناس روزی ما بود! :))



۲ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۱
لوسی می

امروز جنازه ی یک سوسک در خونه مون رویت شد! :(

و من دیوانه شدم وقتی که پسرک تا حد ممکن به سوسکه نزدیک شد که با دقت تمام تماشاش کنه.

خیلی خودمو کنترل کردم که اصصصصصلا نفهمه من چقدر نسبت به سوسک فوبیا دارم..

تازههههه! بهش گفتم بهم بگو چند تا دست و پا داره!!! فک کنننن!!!



+بعدم در اقدامی عجیب که در من کاملا بی سابقه ست مثل یک مادر شجاع جنازه رو جمع کردم!

تا نیم ساعت کل وجودم در حال مور موریسم مزمن بود :(

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۲
لوسی می