ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۸۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

اگر فرزندتون رو از چیزی منع میکنین

(مثل تلویزیون دیدن زیاد، یا بازی با تبلت، یا نوشابه خوردن و امثالهم)

هیچوقت به عنوان جایزه اون مورد رو پیشنهاد ندین.

مثلا نگین اگر فلان کار خوب رو بکنی امروز میتونی بیشتر کامپیوتر بازی کنی!

اگر میخوایم برای بچه هامون جا بیفته که ما صلاحشون رو میخوایم و منع ما و ترغیب ما به خاطر صلاح خودشونه،

با این روشِ تشویقی، این تصور از خودمون رو ازشون سلب میکنیم.

علاوه بر این بهشون القا میکنیم که اون چیزی که ما تو رو ازش منع میکنیم،

اونقدر لذت بخش و با ارزشه که میتونه نقش جایزه رو بازی کنه و تو ازش لذت ببری!




+حالا نمیدونم بچه ها واقعا اینقدر فلسفی فکر میکنند یا نه،

اما من که خودم تعجب میکنم از کسانی که منعیات رو جایزه میکنن!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۰
لوسی می

جایی تو کتاب نقل کرده که امام به شخصی که برای دعوتش به حمایت رفته بودند فرمود:

تو در زندگی کارهای بد بسیاری کرده ای که خداوند برای همه ی اونها تو رو مواخذه خواهد کرد،

مگر اینکه،

الان به حمایت من بیای و من رو یاری کنی...



+فکر میکنم که یعنی میشه من یه روزی با یه تصمیم کل گذشته مو پاک کنم و دیگه آینده ای برای گناه پیش روم باقی نمونه؟!

واقعا خیر و سعادتی از این بیشتر هست آیا؟!

کاش خدا تو امتحان های بزرگ کمکمون کنه..

اون شخص که اسمش تو کتاب هست و من یادم نیست(همونی که میگه بیا اسبم رو ببر!) با تمام درکی که نسبت به امام داره و تو عباراتش معلومه، قبول نمی کنه و میگه شکست تو حتمیه اگر یاران بیشتری داشتی مطمئن باش من پیشتازشون میشدم..

به این هم فکر میکنم.. کمک کردن در جایی که شکست حتمیه(هفتاد و دو نفر در مقابل قریب به سی هزار نفر!)، یه تصمیمِ خیلی خیلی خییییییییلی بزرگه..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۵
لوسی می

مقتل میخونم..




+گفته بودم کتاب آه رو میخوام بخونم.

نمیدونستم مقتله وگرنه زودتر میخوندم!

باز نویسیِ کتاب "نَفَس المهموم" هست که ساده نویسی شده و به زیباییِ هرچه تمام تر، عبارت "نفس المهموم" رو آه معنی کرده!

همین تعبیر که بر عنوان کتاب گذاشته به اندازه ی کافی نشون میده که یاسین حجازی، چقدر تو کارش حرفه ای بوده..

خدا خیرش بده.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۰
لوسی می

این روزها همه ش دارم به مجلس روضه و غذای نذری فکر میکنم.

دلم خیلی چیزها میخواد..
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۶:۵۱
لوسی می

من و غذای نذریِ شما..



+اون چیزی که با الطاف شما قسمتمون شد.

ممنونم که در رو به رومون نبستید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۶:۵۰
لوسی می
برای دوستی عزیز.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۸
لوسی می

احساس میکنم همه دارن از زیر بار مسئولیت شونه خالی میکنن،

میدونم این قضاوت در حد و اندازه ی من نیست و تنها خداست که آگاهه.

اما حرصم گرفته.

ذهنم درگیر خیلی چیزها میشه

که اصلا این چه توقع بیجاییه که یک نفر هرچند مادر باشه، داره؟

بعد فکر میکنم حالا هرچقدر هم توقع بیجا باشه، آیا میشه به یک مادر گفت نمیایم؟!

بعد فکر میکنم که شاید اگر ما بریم، دعای خیر یک مادر پشتمون باشه..

بعد فکر میکنم اصلا نخواستم دعای خیر کسانی پشتم باشه که خیرخواهیشون محل سواله!

بعد تر فکر میکنم که مستر از من خواهشی کرده، و آیا انصافه که بهش بگم نه یا اصلا به چالش بکشمش؟

و بعدتر تر احساس میکنم که نه گفتن به یک مادر،

به هر توجیه و دلیل و بهانه ای، بدتر از هر اتفاقیه..

تصمیممو میگیرم و از خدا میخوام نذاره با منت و حتی کوچکترین اشاره ای این کار خیر رو از بین ببرم..




+اصولا من تا یک کار رو خالص برای خدا انجام بدم، یه پروسه ی روانی طول می کشه.

یعنی میشینم با خودم هزارتا اما و اگر و ان قلت توش میارم، که تصمیمم خالص دربیاد،

و اگر احساس کنم که خالص نمیشه اصلا انجامش نمیدم. یا لااقل تکلیفم با خودم روشن میشه.

اصلا دوست ندارم ذره ای شک از برای خدا بودنِ کارم، برای خودم لااقل باقی بمونه.

البته این رفتار یه جاهایی خیلی خوبه و یه جاهایی خیلی رو اعصابه!

+من حرصم میگیره که تو خانواده ی مستر نعمت ها و خیرخواهی ها از آنِ دختر خانواده ست و کارها و تکالیف بر دوش پسر خانواده!

کلا اینها داماد رو به هیچ وجه من الوجوه تو گزینه های خیر رسانی به خانواده داخل نمی کنند.

یعنی اصلا هیچ توقعی از داماد و دختر وجود نداره. هرچی هست وظیفه ی عروس و پسره!

+مادر و پدر مستر به خونه ی ییلاقی که قبلا ازش گفته بودم رفته بودن، اونجا با شهر ما سه چهار ساعت فاصله ی زمانی داره.

و مادرش از بچه هاش خواست که یکی بیاد منو برگردونه خونه. پدرتون اینجا می مونه.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۱
لوسی می

امشب،

شهادت نامه ی عشاق،

امضا می شود..

...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۷:۴۱
لوسی می

اگر شما مورد منت و لطف خدا هستید،

و کسانی که همیشه باهاشون سر و کار دارین،

بهره ی مکفی از شعور انسانی و اجتماعی رو دارن،

دلیل نمیشه که تصور کنید همه ی آدمها همینطور هستند..



+گاهی خوبه با چنین آدمهایی مواجه بشیم،

که این نعمت مخفیِ خدا در همنشینانمون و مخاطبانمون رو درک کنیم.

الحمدلله علی کل حال.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۱:۱۳
لوسی می

نفسهام به شماره افتاده،

و قلب و مغزم دیگه کشش نداشت که اتفاقی که افتاده رو* پیگیری کنه.

چند دقیقه ای هست که صفحه رو بستم و هنووووز گریه میکنم..

خدای من..

هنوز وقتی یادم میاد که چطور گل پسرم رو نجات دادی،

با تک تک سلولهام شکرگزارت میشم

و یک خواهش ازت دارم

تو که پسرانم رو سالم تحویلم دادی که چشمم روشن شود و غمگین نباشم1

چی میشه بااااز منت بذاری و خودت هم تربیتشون رو برعهده بگیری2؟




+وای خدای من فقط خودت میدونی چقدر در مقابل تو احساس عجز و استیصال دارم و حجم سپاس از این همه منتی که بر من گذاشتی رو نمیتونم برآورده کنم

و چقدر تو کریمی که این همه سرکشیِ حقیری چون من رو به روم نمیاری و همیشه شنونده ی دعایم هستی...

*ماجرای تولد سختِ امیرعباسِ اینستاگرام که همین امروز دیدمش...

1. فَرَدَدناهُ إِلىٰ أُمِّهِ کَی تَقَرَّ عَینُها وَلا تَحزَنَ (ما موسی را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود و غمگین نباشد-13 قصص)

2. و اصطَعَنتُکَ لِنَفسی (خداوند خطاب به حضرت موسی_علیه السلام: من تو را برای خودم ساختم.-41 طه)

+لازم به گفتن نیست اما حتی اگر مجرد هستید این روزها برای نسلتون خییییییلی دعا کنید.



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۳
لوسی می

رخدادهایی هست که بی نهایت از حتی تصور وقوعشون وحشت دارم.

کاش میشد جوری خدا رو راضی کرد

که هیچوقت ما رو به دردی مبتلا نکنه که طاقتش رو نداریم..




+این جور وقتها حتی جرئت نمیکنم از خدا طاقت داشتن و صبر بر مصائب رو بخوام،

میخوام مجابش کنم که هیچوقت منو به آزمونهای سخت علی الخصوص در مورد خانواده م مبتلا نکنه..

چطور میتونم این کار رو بکنم؟!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۹
لوسی می

احساس میکنم نسبت به نظم اسباب بازی های بچه ها

دچار وسواس شده م!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۵
لوسی می

دیروز تو مراسم شیرخوارگان حسینی،

پسرک عکس نمادین حضرت علی اصغر_علیه السلام  رو دید،

(که تیری تو گلوش بود و خون همه ی صورتش رو برداشته بود)

و از اون موقع مدام منو در مورد اون عکس سوال پیچ میکنه.

واقعا چی باید بهش بگم؟!



+بهش گفتم که این پسر امام حسینه که خیلی کوچولویه مثل گل پسر

میگه چرا اینطوری خونی بود؟

میگم امام حسین آدم خیلی خوبی بود که به جنگ آدمهای بد رفت و اونها خیلی اذیتش کردند.

و پسرش رو هم اذیت کردند.

میگه امام حسین مرده که گریه میکردن؟

بچه ش مرده؟

وقتی تولد من بود، امام حسین هنوز نمرده بود؟!

(حالا من موندم که از کجا فهمیده وقتی کسی بمیره گریه میکنن؟! :| اصلا چه تصوری از مردن داره!)

میگم نه مامان جون، امام حسین شهید شدن.

و به جنگ آدمهای بد رفتن. امام حسین بچه ها رو خیلی دوست داشت. ما هم اونها رو خیلی دوست داریم

و بهشون میگیم که ما هم قول میدیم همیشه مثل شما خوب باشیم.

( و فقط خودم میدونم که چقدر جملاتم شعاریه و چقدر از این آرمانهای ساده دورم!)

یه جوری که انگار چیزی رو به یاد آورده میگه آرهههه شهید شده!
من عکسشو دیدم! بعد توضیح میده که یه جایی عکس امام رو دیده،

(و من نمیدونم آیا از این عکسهای تمثال دیده یا داره عکس اون شهیدی رو میگه که به مراسمش رفته بودیم!:|)

چقدر سخته اینطور مباحثات با بچه ها.

کسی تجربه ای نداره لطفا؟!


۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۶
لوسی می

چند وقت پیش حدیثی خوندم از پیامبر،

که می فرمود اگر شما زبانتون رو نگه میداشتید،

آن چیزی که من می بینم را می دیدید.

هدف امسال و این ماه محرم و صفرم شده حفظ زبانم،

از هرچیزی که نیت الهی پشت اون نیست.



+قبلا هم این تصمیم رو گرفته بودم،

اما زمین خوردم!

دوباره بلند میشم :)

یا علی!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۹
لوسی می

دکتر افروز میگه،

به لحاظ عرفی، فقهی، شرعی و اخلاقی

صاحب حق ترین آدم در زندگی هرکسی همسرشه.

و محترم ترین انسانهای زندگی هر آدمی والدینش هستند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۲
لوسی می