ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۴۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱. رفته بودم آموزش کل که کارهای فارغ التحصیلیمو انجام بدم،

به من گفت برو پرونده تو از فلان اتاق بگیر.

اسممو پرسید،

پرونده رو آورد،

آقای سین که کاملا معطل طور اونجا نشسته بود رو صدا زد

پرونده رو داد به دستش!

آقای سین گفت اتاق چند میری؟

گفتم ۱۰۸

گفت دنبالم بیا!

بعد مثل ماشین بازیهایی که با گل پسر انجام میدادم او شد راننده و من مسافرش!

رفتیم اتاق ۱۰۸.

کارم که تموم شد گفتن آقای سین رو دوباره صدا کن بیاد.

پرونده رو دادن دستش و من باز مسافر او شدم بین راهروها.

پرونده ی تحصیلی حتی برای صاحب پرونده محرمانه ست!


۲. به آقای آموزشی میگم ضریب و امتیاز هر فاکتور مصاحبه دکترا رو بهم میگین؟

میگه اینها محرمانه ست!


۳. آقای خ که خودش رییس دانشگاه فلان هم هست دانشجوی دکترای اینجاست. داشت کارهای فارغ التحصیلی دکتراشو انجام میداد و میخواست گواهی ای بگیره که تو سازمانشون افزایش حقوقش (ضریب ارتقای مدرک) همزمان با فارغ التحصیلی اجرا بشه.

مسئول آموزش گفت هیچ گواهی ای به شما داده نمیشه، این چیزها محرمانه ست. شما تشریف ببرید دانشگاهتون. از بخش مریوطه که یک استعلام محرمانه برای دانشگاه ما بفرستند، این دانشگاه به صورت محرمانه پاسخ نهاد مربوطه رو میده و این افزایش در حقوق شما اعمال میشه.


چرا این چیزهای به غایت ساده هم محرمانه ست؟

بهش فکر کردین؟

فکر کنین!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۰
لوسی می

دارم از دانشگاه بر میگردم خونه.

صبح ساعت ده که میومدم فکر میکردم یه ربعه بازخواهم گشت!

لذا در اقدامی شجاعانه غذا رو گذاشتم رو گاز!

الان ساعت یک هم رد شده و من هنوز به خونه نرسیدم.

نمیدونم چه صحنه ای در انتظارمه!



+کار رو نیمه کاره رها کردم گفتم باشه فردا میام دنبال بقیه ش!

از اول میخواستم برگردم بذارم برای فردا.

گفتن چون تاریخ خورده و ثبت شده باید کار رو تموم کنی! :((

+قابلمه عزیزم و محتویاتش!

خوشحالم که قابلمه استیل بود!

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۴۵
لوسی می

اون استادمون که فامیلمون بود، رو یادتونه؟! 4352 پست پیش در موردش گفته بودم! :دی  (+)

در قالب یک سوتی عظما امروز به مسئول آموزشمون گفت که یه سری اطلاعات به خانم لوسی می بده.

و بعد جلوی همون مسئول آموزش به من فرمود:

شما با من نمیای بریم؟! :|

خب این باعث شد که مسئول آموزش تو خماریِ چرایی این حرف بمونه دیگه طبیعتا!

به من گفت آقای دکتر خیلی خاطر شما رو میخواد که این اطلاعات رو میخواد بهت بده ها!

گفتم آره شاید! :|

بعد دید من چیزی نمیگم،

به نحوی کاملاً حرفه ای گولم زد،

و من با اعتمادی ساده لوحانه گول خوردم و رابطه م با استاد رو لو دادم!

البته اصراری بر مخفی بودن رابطه ی ما نبود،

ولی ازش خوشم نیومد!

و از خودم!

:|


+در تلاشی مذبوحانه، فردا برم دانشگاه به روش میارم! :|

شاکی بودنم از این جهته که کلا داشتیم در مورد شفافیت و صداقت حرف میزدیم! :|

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۵۶
لوسی می

میگفت پل صراط توسط آتش جهنم احاطه شده،

مؤمن بدون لغزش از این پل میگذره و آتش به وجود او آسیبی نمیزنه

و به بهشت میرسه.

این دنیا هم همونطوره.

فساد، دنیاگرایی، راحت طلبی و مکاره دنیا تمام دنیا رو گرفته،

و زندگی همه ی ما رو احاطه کرده،

اگر تو زندگیت تونستی وسط این همه فساد و فریب،

راه مستقیم رو بری و آلوده ی فساد نشی،

مطمئن باش اون دنیا هم از پل صراط به راحتی عبور می کنی،

و اگر اینجا بلغزی،

اونجا هم خواهی لغزید.



+اون دنیا، جلوه ای کامل و تمام از حقیقتِ همین دنیاست.

+بخشی از یک سخنرانی دلنشین که از امام گوش کرده بودم...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۰۰
لوسی می

امروز برای اولین بار پسرک رو بردیم دندانپزشکی و یکی از دندونهاشو پر کردیم.

و وای که عجب روزی شد برای من! حرص خوردم و حرص!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۳۳
لوسی می
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ اسفند ۹۶ ، ۱۶:۲۹
لوسی می

امروز با گل پسرم اومدیم دانشگاه

ینی کار به جایی رسید که استادم میگه

"بهت حق میدم پایان نامه ت سه سال طول بکشه.

حتما اتاق دکتر میم( استاد راهنمام) هم ببرش."

:))



+ به استاد قول دادم دیگه با بچه ها دانشگاه نرم!

+فک کن تو اتاق نشسته بودم به حرف استاد گوش میکردم یهو دیدم نیست.

عذرخواهی کردم رفتم بیرون دیدم یکی یکی داره در اتاقای استادا رو باز میکنه.

حالا من هی میخواستم بگیرمش فرار میکرد در دیگه رو باز میکرد! :/

+بعدم که از اتاق استاد اومدیم بیرون گیییییر داده بود صندلیشو بده ببریم.

کجا؟ اتاق پرینت که کامپیوترش صندلی نداشت نشد بشینم بازی کنم!

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۳۰
لوسی می

گل پسر یه بازی ترکی گرفته،

میوه ها رو به زبون ترکی میگه!

کلا سواد بچه م قاطی شده.

به توت فرنگی میگه چیلک،

به کلم میگه چلم!

منم که نمی فهمم چی میگه،

هی میاد میگه مامان این چیه؟

میگم سیب!

میگه نه، آلما!


+بقیه شم یاد نگرفتم هنوز :))

:|

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۱۳
لوسی می

امروز میرم دانشگاه برای صحافی پایان نامه م.

میخوام گل پسر رو هم با خودم ببرم:)

برای اولین بار.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۱۳
لوسی می
مدتهاست که در روانشناسی مدرن،

و جامعه ی مجازی _که واقعا سبک زندگی ماها رو با موفقیت داره مدیریت میکنه!_،

می شنویم که باید خودمون رو دوست داشته باشیم،

و با خودمون مهربون باشیم.

طبیعتاً و بدیهتاً حب نفس از قویترین غرایز آدمیزاده.

هیچ آدم زنده ای نیست که خودش رو دوست نداشته باشه.

اثبات این موضوع هم تلاش همه ی ما آدمها برای کسب منفعته_حالا چه این منفعت روحی روانی باشه، چه جسمی_

تلاش برای آسایش و آرامش نشانه ی بارز اینه که ما خودمون رو دوست داریم.

حالا نشانه های "دوست داشتنِ خود"ی که به ما آموختن چیه؟

اینکه با خودمون خرید بریم.

دست دلمون رو بگیریم و برای خودمون موسیقی بذاریم و برقصیم.

کتاب بخونیم،

تو ظرفهای قشنگ غذا بخوریم،

حتی وقتی تنها هستیم برای خودمون غذاهای خوشمزه بپزیم،

به علایقمون احترام بذاریم،

چیزهای رنگی رنگی و جیغ و جینگول مستون بخریم،

حواسمون باشه که اول خودمون، بعد بقیه.

هرچقدر در حذف آدمهایی که باعث رنجشمون میشن حرفه ای تر باشیم معلومه که بیشتر به خودمون احترام میذاریم.

کم کم یه جوری شده که اگر کسی این کارها رو انجام نده انگار خودش رو دوست نداره.

اگر وسایل جدید و فشن نخرم یعنی خودم رو دوست ندارم،

اگر وقتی که حوصله ی مهمون رو ندارم، اون رو بپذیرم یعنی خودم رو دوست ندارم.

اگر وقتی که خودم به چیزی نیاز دارم به  دیگری ببخشمش یعنی خودم رو دوست ندارم.

اگر به خواسته های "دلم" احترام نذارم و عملیشون نکنم یعنی خودم رو دوست ندارم.

در یک کلام اگر راحتی و لذت و آرامشم رو عامدانه(طبیعتاً کارهای غیرعمدی قابل بحث و ارزش گذاری نیستند) خدشه دار کنم،

یعنی خودم رو دوست ندارم!

چی شد که این چیزها نمادی برای دوست داشتنِ خودمون شد؟

آیا واقعا این کارها فضیلته؟

این که خودم رو بر سایرین ارجح بدونم نشانه ی بزرگی روح من و مورد احترام بودنمه یا حقارت نفس؟

اینطوری آیا به داشتن جامعه ای خودخواه و خودمحور دامن نمیزنیم؟

به نظر میرسه که داریم به حب نفسِ بیمارگونه ای خودمون رو تشویق میکنیم.

و راحت طلبی و لذت بردن از دنیا_ اگر نه تمام هدفمون_ که بخش مهمی از هدف زندگی هامون شده.

بدون اینکه بفهمیم و حتی بخوایم.

اصلا چرا با این کارها حالمون خوب میشه؟!

این که این چیزها حالمون رو خوب میکنه یعنی که داریم روز به روز روح خودمون رو کوچک و کوچکتر می کنیم.

حقیقت اینه که حب نفس تمام عیوب انسان رو برای خود انسان می پوشونه*،

هر عیبی که  داشته باشیم دیگه نمی بینیم.

خودمون رو پذیرفتیم برای همیشه:

"من همینم که هستم. و هرچه که هستم مهم نیست مهم اینه که من دوست داشتنی هستم."


حرف من این نیست که زندگیمون رو زاهدانه پیش ببریم و از لذات حلال دنیا خودمون رو محروم کنیم.

حرف من این نیست که مثل علما و فضلا تا احساس کردیم از چیزی لذت خواهیم برد، اون لذت رو به کام خودمون تلخ کنیم_که ما در اون مرتبه نیستیم اصلا_.

حرف من اینه که اینهایی که به ما آموختن نشانه های "اصلی" و "حقیقی" دوست داشتن خودمون نیست.

بیاین بهش فکر کنیم که صحیح ترین روشِ دوست داشتن خود چیه؟

من اگر خودم رو دوست دارم باید برای "خوب تر" شدن و "خوب تر" زندگی کردن تلاش کنم،

نه برای "راحت تر" و "باب میل" زندگی کردن.



+من هیچکدوم از پاسخهای شما رو رد و نفی نمیکنم میدونم منظورم رو متوجه شدید

و قطعا کسی احساس نمی کنه که دارم خرده میگیرم.

قبول دارم که این کارها واقعا نشانه هایی از دوست داشتنِ خودمونه.

اما سوال من اینجاست که آیا این نوع و این سبک از دوست داشتنِ خود، ارزشه؟

یا بهتره بپرسم آیا این سبک از دوست داشتنِ خودمون، باعث ارزشمندیِ وجودمون میشه؟!

*جمله ای از امام خمینی(ره)


۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۳۸
لوسی می

میگن فقط کسی میتونه بقیه رو دوست داشته باشه

که اول خودش رو دوست داشته باشه.

َشما خودتون رو دوست دارین؟

برای اثبات دوست داشتنِ خودتون چه کاری میکنین؟

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۵۳
لوسی می
این نرم افزار خیلی خوبه. امروز خیلی کمکم کرد.

کمکتون میکنه که برخی صفحات پی دی اف رو حذف کنین.

بعد میتونین به کمک این سایت خیلی خیلی مهربون

با یه سری صفحه ی جدید پی دی اف هاتون رو سرهم کنین.

:)




+روشهای دیگه ای هم برای ترکیب پی دی اف ها هست که شاید به نظر ساده تر بیاد،

اما من اینو بیشتر دوست داشتم.

امکانات دیگه ای هم تو سایت برای مانور دادن رو پی دی اف هست که واقعا خوبه.

+دقیقا از ساعت هشت صبح که فهمیدم به جریمه خوردم،

مشغول کارم :|

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۶ ، ۱۶:۲۶
لوسی می

فک کنم که برای فارغ التحصیلی به جریمه بخورم :((

چقدر اعصاب خرد کنه این فایل ورد!

چرا تموم نمیشه؟

من یه فایل پی دی اف تپل و قشنگ دارم چرا نمیتونم مثل آدمیزاد وردش کنم راحت شم؟

اصلا چرا من باید فایل ورد پایان نامه م رو برای اینا بفرستم؟؟؟!

همون پی دی افش کافیه دیگه! ای بابا!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۳۲
لوسی می

همین الان نشستم و سرخوشانه، درصدهامو تو کنکور حساب کردم.

ینی همینقدر بهتون بگم

که اگر سطح آزمون مثل کنکور پارسال بوده باشه،

و درصدهای رتبه ها رو هم بشه با بچه های پارسال همسان سازی کرد،

به جانِ خودم رتبه م تک رقمی میشه!

:)))



+درصدهایی که حساب کردم با رتبه های یکرقمی پارسال برابری میکنه! :|

هرچند که خیلی بعیده اما کاش که سطح درصدهای قبولی های امسال مثل پارسالیا باشه.

بلند بگو الهی آمین. :)

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۳۲
لوسی می

امروز صبح رفتم هدیه ای که از طرف فرشته ی مهربونِ مهد برای پسرک خریده بودم رو به مهد تحویل دادم!

بعد که برگشتیم خونه گفتم با گل پسر بریم دوچرخه سواری.

دوچرخه ها هم که از تابستون حسابی خاک گرفته بودن

در نتیجه شروع کردم به شستنشون.

دیدم بدون شلنگ و سطل شستن دوچرخه زیر شیر آب فقط اسرافه و خیلی هم سخته،

رفتم از مدیرساختمونمون شلنگ ساختمون رو بگیرم وصل کنم،

این شد که رفتیم تو خونه شون و مشغول حرف و بازی شدیم :)

و فهمیدم پسرشون مشکل داره،

یعنی مطابق با سنش رفتار نمیکرد و حتما مشکل فیزیولوژیک داشت،

به نظرم میومد که خانم همسایه خیلی مستأصل شده بود،

یا شاید خیلی با من تعارف داشت و نمیخواست مشکل پسرش رو بفهمم،

خیلی سعی کردم بفهمم در این شرایط رفتار و واکنش درست از جانب من چی میتونه باشه،

اما خب به نتیجه نرسیدم و برای همین اصلا چیزی بروز ندادم.

خیلی ناراحتم،

خیلی حالم بده :((

من اصلا نمیتونم این نوع از طبیعت رو هضم کنم،

و تعامل با این کودکان،

خیلی خیلی خیلی بهم فشار روحی و روانی وارد میکنه.

و واقعا از صمیم قلبم همیشه آرزو میکنم هیچ پدر و مادری به این آزمایش سخت با فرزند مبتلا نشن.

(خدایا کاش یک بار برای همیشه این دعا رو مستجاب می کردی :(()

بعد از اتمام خاله بازی،

دوباره رفتیم پایین که دوچرخه رو بشوریم.

وسط شستشو همسایه ی روبرومون اومد.

طفلک به خیانت همسرش پی برده بود! :((

فکر میکنم ظرفیت دریافت انرژی های منفی در من همین امروز پر و لبریز شد...

:(((



+چطور ظرفیت خود را بالا ببریم؟ :(

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۱۶:۰۹
لوسی می