ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۴۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

خوشم میاد پامو انداختم رو پام،

دارم زندگیمو میکنم انگار از هفت دولت آزادم!

یعنی من از اونایی ام که بعد از دوره های سخت کار و تلاش

اگر دو روز تعطیلی ببینن دیگه کلا دِ برو که رفتی!

امروز یهو یادم اومد که باید تا ده اسفند،

کارهای فارغ التحصیلیمو انجام بدم وگرنه جریمه میشم!

:|



+شدیداً استرس گرفتم :|

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۱۶
لوسی می

همیشه دوست داشتم یه برنامه ریزی جامع برای زندگیم داشته باشم،

که کارهام روی هم تلنبار نشه،

و بین انجام چند کار نمونم.

خب بالاخره یه برنامه ی رویایی برای خودم چیدم!

اما هنوز زمان بندیهاش معلوم نیست.

مثلا نوشته م که در روز چهل و پنج دقیقه خصوصی برای پسرک باشم، و چهل و پنج دقیقه برای گل پسر و یک ساعت برای هر دو با هم.

میشه جمعا دو ساعت و نیم در روز!

حالا باید یه سری زمانبندی هم انجام بدم

و یه دمویی هم قبل از عید اجرا کنم که ببینم چه قدر از پسش برمیام.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۶:۲۵
لوسی می

دیروز با مستر روز مهندس رو برای خودمون جشن گرفتیم.

تا سفارش دادیم و نشستیم،

مستر چشمش خورد به شعبه ی جدیدی که از فست فودی مورد علاقه مون اونطرف خیابون افتتاح شده بود.

تا آخرین لقمه ای که من خوردم،

هی گفت کاش میرفتیم اونجا!

:|

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۵۷
لوسی می

این روزها خیلی بد شده م!

خیلی! یک مادرِ بدِ بد!

از اونهایی که زبان انتقادشون پیش از زبان محبتشون به کار میفته.

نمیدونم مشکل از کجاست اما اصلا اعصاب ندارم!

شاید بشه تقصیر رو انداخت گردن خونه،

و اسمشو بشه گذاشت سندروم بیقراری در خانه!

واقعا نمیتونم بودن در خونه و شیطنت بچه ها رو با هم تحمل کنم.

شاید چون چند وقته که هرچی تو خونه می چرخم و تمیزکاری میکنم تمیز و مرتب نمیشه که نمیشه!

همه ش به هم ریخته ست!

امروز یک ساعت تمام فقط داشتم پذیراییِ منفجر شده رو جمع میکردم!

اما تازه رسیدیم به یه پذیراییِ شلوغ!

خسته شدم از تو خونه بودن،

خب بچه ها هم که اصلا درکی از شرایط ندارن.

ولی دیشب رفتیم خرید،

و بچه ها شیطنت رو به حد اعلا رسوندن،

دیگه آخرهاش به غلت(غلط؟) زدن روی کف پاساژ رسیدیم!

مستر به شدت شاکی شده بود و کار داشت به کارد زنیِ بدون خونریزی میرسید،

اما من صبور بودم و خیلی حالم خوب بود. :)

ده بار پله برقی های پاساژ رو با بچه ها بالا و پایین رفتم

همه مون خوشحال و خرم بودیم جز مستر! :))

خب نتیجه میگیریم که مشکل از خونه ست!

نه؟!

:(

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۳۸
لوسی می

اگر کسی از دوستان سابقتون از شما درخواست کنه،

که برای نیم ساعت پسورد اینستاگرامتون رو بهش بدین،

تا با اکانت شما بتونه بره پیجِ پرایوتِ یکی از فالویینگ هاتون رو ببینه! (به هر علتی!!)

قبول می کنین؟!

:|



+به نظرتون درخواستش مسخره نیست؟! :|

+میگه اون بابا، فالویینگ رکوئست منو اکسپت نمیکنه! میخوام ببینم پیجشو! :|

۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۱۸
لوسی می

از صبح بیدار میشی،

میخوای به مناسبت روز مهندس کیک درست کنی،

با بچه ها مثلا خوش بگذرونی

و کلی برنامه داری برای اینکه بعد از کنکور خونه رو جمع و جور کنی

و یه روز خوب برای خانواده بسازی،

اما یهویی و کاملا بی مقدمه بچه ها تصمیم میگیرن روز رو به کامت تلخ کنن.

این ماشین برمیداره،

اون میگه بده به من،

این نمیده،

اون گریه میکنه،

اون گریه میکنه،

اون گریه میکنه!

و بعد هرکار بکنی اون هی گریه میکنه،

وسط کتاب خوندن یادش میاد که گریه ش تموم نشده،

وسط نقاشی کشیدن تا این بگه مداد رو بده یادش میاد که گریه ش هنوز نصفش مونده!

تا بگی گریه نکن، بیشتر دلش گریه میخواد!

و واااای از این روز که هنوز ساعت یازده نشده مخت تیلیت شده!



+دیگه حوصله ی هیچ کاری رو ندارم! :|

خدا بخیر بگذرونه.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۰۳
لوسی می

خب کنکور هم به سلامتی تموم شد.

اگر همه ی تستهایی که زدم درست باشه،

من بی شک نفر اول کنکور خواهم شد!

:)))




+هیچکدومو شانسی نزدم!

پشت هر تستی که زده شد، دریا دریا فکر کرده بودم!

اما نمیدونم فکر من با فکر طراحان سوال و نویسندگان منابع کنکور چقدر همخونی داشت! :))

دیگه هرچی خدا خواست همان میشود! :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۴
لوسی می

بچه ها رفتن و یکی از جعبه های اسباب بازیشون رو آوردن،

و با دیدن هر کدوم از اسباب بازی های قدیمی به حالت نوستالژیکی میگن عههههه ایـــــــــن!

:)

حالا وسط این دیدنها و نوستالژی ها و ابراز احساسات ها،

پسرک یه شاه شطرنج پیدا میکنه،

و یهو میخونه:

ای شاه خائن! آواره گشتی!

:)))

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۳۵
لوسی می

حس بدی دارم.

خیلی بد.

اینکه نتونستم برای کنکور اونجور که میخواستم و دلم میخواست درس بخونم واقعا حالم رو بد کرده.

نمیدونم تقدیرم چیه اما وااااقعا از اینکه امسال دانشجوی دکترا نخواهم شد حس بدی دارم :(

هرچند که به نظر هیچکسی مهم نیست!

مستر میگه مهم نیست،

و استادهام هم میگن بی اهمیته،

امسال یا سال بعد تفاوتی ایجاد نمیکنه.

ولی خب برای من مهمه مثل همه ی چیزهایی که در لحظه مهم بودن و با گذر زمان از اهمیتشون کاسته شد!

یادمه چهار سال پیش هم چنین حسی داشتم!

چهار سال گذشته و انگار نه انگار!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۳۹
لوسی می

هیچ کس نمیتونه ضربه ای محکم تر از زندگی بزنه،

اصلا مهم نیست تو چقدر میتونی محکم بزنی.

چیزی که خیلی اهمیت داره،

اینه تا چه حد میتونی محکم ضربه بخوری و به مسیرت ادامه بدی.



+راکی.

برای پست تسلیتِ مرگش این دیالوگش رو گذاشته بودن،

حالا ایشون که زنده ست اما برای منی که الان نشسته بودم برای مستر یه سری خاطرات میخوندم و اشک میریختم(!)

این جمله واقعا نوعی از حقیقته :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۰۳
لوسی می

همین الان کارت شرکت در آزمون دکترا رو گرفتم! :|

یادتونه قرار بود رتبه یک باشم؟!

ههه ههه هو ها!

:|


+واقعا احساس خسران مبین دارم از اینکه نشد بخونم.

فقط خدا رو شکر میکنم اجباری که در عدم شرکت در گرایش مورد علاقه ایجاد شد،

بخشی از عذاب وجدانم رو تسکین میده...

شیطونه میگه اصلا شرکت نکنیم خودمونم ضایع نکنیم و استهلاک سیستم ها رو کم کنیم :((

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۱۰
لوسی می