و امروز دوباره تجربه ی یک سال قبل برام تکرار شد.
دوست دارم نتیجه ی این تجربه هم،
مثل تجربه ی پارسال باشه.
لطفا خدایا.
لطفا.
و امروز دوباره تجربه ی یک سال قبل برام تکرار شد.
دوست دارم نتیجه ی این تجربه هم،
مثل تجربه ی پارسال باشه.
لطفا خدایا.
لطفا.
امشب مستر و پسرک رفتن به یک مراسم عروسی،
من و گل پسر هم رفتیم به یک مراسم عزا!
+یه همچین هماهنگی احساسی ای داریم با هم!
گاهی هوش هیجانیم به زیر صفر میرسه!
و امکان خود آرام سازیم رو از دست میدم!
میخوام به خودم حق بدم اصلا!
چرا حق ندم؟!
من حق دارم از کسی بخوام که مدام بهم تیکه نندازه!
و اصلا مهم نیست که این حرف من ناراحتش میکنه یا نه!
+وای چقدر سخته اینطوری بودن!
اما میخوام همینطوری باشم.
باید سرت شلوغ باشه،
باید همپا داشته باشی،
باید وسایل ارتباطیت قطع باشه،
باید یه عالمه کار داشته باشی که وقت نکنی به چیزی فکر کنی،
باید یکی باشه که باهات بیاد پارک،
باید موبایلت یه هفته گم و گور باشه،
باید هی بری بیرون،
هی بری دانشگاه،
هی پایان نامه بنویسی،
هی کار تحویل بدی،
درسته که این وسط قدری عصبی میشی؛
و احتمالا بچه هات باید ترکشهاشو تحمل کنن،
اما لااقل کمتر به غم فراق مشغول میشی،
به غم اینکه پنج روزه که مسترت نیست...
باید سرت شلوغ باشه..
وقتی دچار تضارب احساسی میشی!
:|
+گاهی دوست میدارم یک حسی رو تجربه کنم،
یا در هنگام بروز اون حس در یک اتفاق برای دیگری، به جای او باشم،
اما بعد می بینم هم اون حس رو تجربه کردم،
هم شبیه اون اتفاق رو.
اما انگار یه عمقی تو حس دیگران تصور میکنم،
گه در احساسات خودم نیست!
چرا و چطور؟ نمیدونم!
شاید چون از دغدغه های اونها بی خبرم،
و از دغدغه های خودم مطلعم.
در هر حال زندگیِ بی دغدغه واقعا چیز خوبی میتونه باشه!
اما نمیدونم وجود داره اصلا یا نه؟!
دیروز تو مراسم این بنده خدا،
معلم عربی دبیرستانم رو دیدم.
:)
+بعد از حدود 15 سال از اولین سالی که باهاش درس داشتم!
خدای من! چقدر سریع گذشته!
احساس میکردم فقط سه چهار ساله ندیدمش!
+صلواتی نثار اموات کنید. خدا خیرتون بده.
امروز صبح رفتم دانشگاه،
و فهمیدم استاد گرام خیلی دو دره باز تشریف دارن!
و باز هی فکر کردم چرا با آشنای عزیز پایان نامه برنداشتم آخه!
اما اهمیتی نداره من کار خودمو میکنم و دفاع میکنم. :)
برای ویرایش کارم، رفتم تو سایت دانشجویان دکترا
که حس خیلی خوبی بهم داد (عقده ای طور!)
بعد هم رفتم پرسشنامه رو برای تأیید دادم به اساتید!
کلاً چهار تا استاد تو دانشکده بود،
و از این چهارتا فقط دو تا قبول کردن پرسشنامه مو ببینن!
از کسی هم شنیدم که هفته ی دیگه کلا یونی تعطیله.
منم بدون اینکه ذره ای خم به ابرو بیارم گفتم پس همین دو تا بسه.
:)
بعد یه توفیق اجباری شد به یه دکتر سنتی سرزدم.
و کلی ایراد بر من وارد بنمود!
بعد رفتم خونه مامان،
بعدم یه ساعت و نیم با بچه ها تو پارک بودیم.
حالا هم صدای ما رو از خونه ی بی مسترمان می شنوید.
امشب چهارمین شب بی مستر بودنِ این خونه ست،
و ما نوید بازگشت ایشان را هنوز منتظر هستیم.
+امروز همه ش درود و رحمت فرستادم
بر روح پرفتوح کسی که تردد وسایل نقلیه در دانشگاه رو محدود کرد!
شاید واقعا بیش از ده هزار قدم در این آفتاب سوزان طی کرده باشم!
+خدایا کرمت را شکر :)
در راه بازگشت
دو تا دانشجوی عراقی رو سوار کردم،
دانشجوی ادبیات انگلیسی بودن.
میگم فارسی خوب صحبت میکنین،
از قبل بلد بودین یا اینجا یاد گرفتین؟
گفتن اینجا.
:)
+خیلی جالبه که آدم بره تو یه کشور دیگه با زبان متفاوت،
و بعد زبان سومی رو تحصیل کنه!
با استاد حرف میزدم،
و احساس کردم که
خدای من!
چقدر من تند حرف میزنم!
باورم نمیشه که اینقدر سریع صحبت میکنم!
گاهی که میخوام چیزی رو توضیح بدم
سرعت اسپیکینگم واقعا بالا میره!
واقعا!
باید آرامش بیشتری به خرج بدم!
+بعد فکر کردم اون موقع هایی که عمدا تند صحبت میکنم چی میشم! :|
فکر میکنم اگر همینطور قرار بذارم با استاد
و روز مشخص کنم
بالاخره همکاری خانواده جلب بشه و
کارم تموم بشه!
بنده رفتم و استاد فرمودند فلان بکن و بهمان،
و سه شنبه بیا!
بعد گفت سه شنبه ی همین ماه!
نه سه شنبه ی سال 98!
:|
+خوش انصاف تیکه شو انداخت دیگه!
بعد از هزار سال،
صبح با استاد هماهنگ کردم که فردا برم دانشگاه.
حالا که این بنده ی خدا فوت کرده،
مامان اینا میرن تشییع جنازه،
من می مونم و دو تا بچه م!
:|
+کلا قسمت نیست انگار!
+قرار شد خواهرم بچه ها رو نگه داره! خدا به خیر بگذرونه!
+دعا کنین که فردا استاد با همه چیز خیلی خوب و منطقی موافقت کنه
و بگه تو فوق العاده ای خانم لوسی می!
و مراجعه به استاد همین یکبار برای همیشه بس باشه،
و باعث بشه که من بگذرم از این مرحله!
این مرحله ی دست و پاگیر!
باورم نمیشه کمتر از سه ماه تا مهر وقت دارم :((
دختری که دو روز بعد از کنکورش،
پدرش فوت میکنه...
+خدا صبر بهتون بده و پدرت رو رحمت کنه ان شالله.
+برای روح پدری که تازه از بدن جدا شده،
صلواتی بفرستید لطفا.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.