ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۲۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

دیروز رفتم باشگاه نزدیک خونه مون.

و تصمیم دارم کلاس ورزشی ثبت نام کنم.

در مورد موسیقی هایی که احتمالا میذارن ازش پرسیدم

بهم گفت اگه آهنگ هیجان آور نمیخوای فقط بیا پیلاتس! بقیه ش همه آهنگی و موزیکاله.

بعدم بدون اینکه من چیزی بگم کلی توضیح داد که به خدا ما آهنگ گوش کُنا کافر نیستیم! :/

نمیتونستم و نتونستم تو اون دو دقیقه صحبتمون براش جا بندازم که اصلا تصورم در موردشون این نیست.

اما دلم سوخت. خیلی خیلی.

از این بابت که چقدر بده که مردم رو به سلیقه ی دینداریِ خودمون به سه دسته ی مومن، ملحد و بی غیرت دسته بندی میکنیم و اینقدر بین مردم تفرقه ایجاد کردیم.

که این بنده خدا فکر میکنه خوبه برای منِ چادری توضیح بده که مسلمونه! :/




به یاد برنامه ی نقدی افتادم که چند وقت پیش در مورد کتابهای انتشارات سمت تو تی وی پخش شد.

یک طرفِ میز مناظره آقای زرشناس بود که من تا اون روز نمیشناختمش.

مردی با صورت و محاسن کاملاً تراشیده و آستینهای بالا زده که اصلا و ابدا چهره ی مذهبی رو متصاعد نمیکرد،

و طرف دیگه ی صحبت حجه الاسلام دکتر ذبیحی بود سرپرست سازمان سمت که چهره ی یک حجه الاسلام نیاز به توضیح نداره.

بحث بر سر این بود که کتابهای سمت به عنوان کتب رسمی درسی دانشگاه ها چقدر از اندیشه های نظام پاسداری میکنه.

خب در نگاه اول انتظار داشتم جناب زرشناس نقش لیبرالِ بحث رو بازی کنه اما کاملا برعکس بود و چنان با هیجان و از سوزِ دل به حمایت از مبانی نظام و کوبیدنِ متونِ کتابهای سمت و متهم کردنشون به ناسیونالیست بودن، لیبرال بودن، ضد نظام و ارزشهای اسلامی و ملی گرا بودن پرداخت که در یک کلام باید بگم شیفته ی تفکراتش، بیانش و دانش بالاش شدم‌.

مردی از رفقای شهید آوینی که در طول صحبتش چندین و چند بار با مستر متحیرانه به هم نگاه کردیم و گفتیم اصلا به تیپ و قیافه ش نمیاد اینقدر آرمان طلب و انقلابی باشه!

بعدم رفتم در موردش سرچ کردم و هی بیشتر ازش خوشم اومد.

جالبه از اون روز ایشون رو تو دوتا شبکه ی دیگه هم دیدم و نشستم پای حرفهاش.

به مستر میگم چی باعث میشه که با مشاهده ی تیپ و قیافه ی آدمها سریع خط کشی می کنیم و اجازه نمیدیم طرف از هویت واقعیش بگه.

من اصلا کار ایشون در نداشتنِ تیپ متدینین رو تایید نمیکنم، حیفِ ایشون که با این علم و سواد و اندیشه، چهره ی متعارف یک اندیشمند اسلامی رو بروز نده، اما با دیدنشون تلنگر خوبی دریافت کردم... قطعا ایشون از من با این ظاهری که دارم خیلی مسلمان تره.

امان از قضاوت بر مبنای فرعیاتِ دینی، امان از تفرقه، امان از حکم دادن به الحاد و ایمان مردم...الامان.



+نمیدونم چقدر منظورم گویا بود! دوست داشتم نکات دیگری هم بگم اما راستش ترسیدم..از دوستان متشرع ترسیدم که منو به کفر متهم کنند و از دوستان غیرمتشرع ترسیدم که توجیه و بهانه ای برای بی توجهی به احکام الهی پیدا کنند.

عمل به احکام الهی تحت هر شرایطی واجب است.

لطفا متن رو آزاد اندیشانه بخونید.

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۳۵
لوسی می

و من دوباره خاله شدم ^_^



+حضور گرمش مبارکِ زمین :)

۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۳۵
لوسی می

دیشب از فرط روان پریشی،

از مستر خواستم نیم ساعت هم که شده بچه ها رو ببره بیرون،

تا من سر و سامونی به خونه بدم.

یهو دلم کتابی رو خواست که در حس و حالی خاص به هوای "پیاده روی عشق" خریده بودم.

تا مستر برگرده مشغول خوندنش شدم.

هرچند کتاب اونقدرها که من انتظار داشتم که لایق اون حال و هوا باشه جذاب نیست،

و حتی اسمش هم "پیاده روی عشق" نیست (:/)

اما هرچی که باشه 

دست نوشته ی خودم بر صفحه ی اول کتاب (برای مشاهده کلیک کنید)

اون رو به ارزشمندترین کتاب دنیا برای من تبدیل میکنه. :)



+دقیقا چهار ساعت بعد، معجزه رو به چشم دیدم. ^_^

+عشق روی پیاده رو، اثر مصطفی مستور.

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۵۰
لوسی می

حتما تا حالا شده گزینه ای برای انتخاب به عنوان غذای ظهر نداشته باشین،

اما تا حالا شده هیچ رغبتی به غذا خوردن هم نداشته باشین؟

والا اوضاع من الان هردوی این مصائب به صورت همزمانه. 

دو ماهی هست که آشپزی برام به عذااااااب تبدیل شده!

این روزها به هزار زحمت و عذاب ظهرها یه غذای بخور و نمیر می پزم و عصرها با یه مکافاتی عصرونه درست میکنم که رفع تکلیف کرده باشم و شام هم که هیچی! 

و بعد مدام تو فکرم که امروز بچه ها گوشت نخوردن و تخم مرغ نخوردن و فلان و بهمان!

یعنی عذاب سوبله! :/

مستر میگه حوصله نداری غذا بپزی از بیرون سفارش بده!

بهش میگم والا این روزا منوی رایگان ارم رو هم جلوم بذارن هیچی انتخاب نمیکنم!

گاهی هم برای برداشتنِ بار تهیه ی غذا، شبها غذا سفارش میده،

اما من بیش از دو لقمه نمیتونم بخورم! 

نه اینکه زود سیر بشم بلکه رغبتی ندارم!

روزگار سختیه :/



+کلا انگیزه های غذاخوردنم رو از دست داده م!

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۰۴
لوسی می

من سالهای سال مُردم

تا این که یک دم زندگی کنم، 

تو می توانی یک ذره،

یک مثقال،

مثل من بمیری؟



+با تصرف از قیصر عزیز. 

امروز بخشی از خاطراتم رو مرور کردم. 

این جملات برازنده ترین جملات برای توصیف زندگیمه!

و لله الحمد.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۲۰
لوسی می

مستر میخواد گل پسر رو صدا کنه و به اشتباه اسم پسرک رو میگه.

پسرک: بله؟

مستر: نمیدونم چرا هی اسماتونو قاطی میکنم!

پسرک: از بسسسسسس که منو دوست داری!

 :))

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۵
لوسی می

سه سال از معجزه گون ترین سحرگاهِ چهاردهم ذی القعده ی زندگیمون گذشته.*

و من هنوز در مستیِ خویش سرگردانم، و مملو از هجوم احساساتِ متناقض.

نمیدونم چطور میتونم شکرت رو به جا بیارم

و چطور میتونم دِینم رو نسبت به رحمتی که بر من جاری کردی ادا کنم،

آیا ممکنه که تو باز هم به منِ سراپا تقصیر لطف کنی و این حداقلها رو از من بپذیری؟




+ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده.

*تولد گل پسرِ شیرینمممم :)


+خسوف رو تماشا کنید و نماز آیات بخونید :)

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۳
لوسی می

گناه دارم بخوام بنویسمش.

خودتون بخونین!

:)

اینجا


+نامه های بلوغ. عین صاد.

+این الگو می تونه راهگشای خیلی از سوء نظرهای ما باشه و به موضع گیریهای ما جهت درستی بده.

+به نظرم جای بحث هم داره! :)

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۲۵
لوسی می

دیروز از سفر برگشتیم

و امروزِ مستر در صافکاری و کارواش گذشت

و امروزِ من پای لباسشویی و ظرفشویی و اتوکشی!

و امروزِ بچه ها به کامپیوتر بازی و خواب!



+جای شما خالی ما رفتیم یه کباب گلپایگان هم نوش جان کردیم که کباب اصیل ایرانی نخورده نمونیم، اما با اینکه یه جای خیلی معتبر هم رفتیم ولی کبابِ کبابیِ سرکوچه ی خودمونو خیلی بیشتر می پسندیدیم :دی

اینو گفتم که یه وقت تو یه سفری به خاطر شش سیخ کباب، سیخی شش هزارِ گلپایگان از باغ وحش ارم تهران نمونین. :)

+سفر خوبی بود خوش گذشت و من از مستر ممنونم. ^_^

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۱
لوسی می

معتقدم جامعه ما و آحاد آن، 

دانسته یا ندانسته،

مشغول یک تغییر بسیار مخرب و ویرانگر،

از یک انسانِ متعهدِ مسئولیت پذیرِ مقاوم و رسالت شناس و آرمانخواه،

به سمت آدمی منفعت خواهِ لذت طلبِ سست و بی آرمان است.



+دکتر حمید حبشی.

+نظرتون؟

۳۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۴۷
لوسی می

تو به اندازه ای که از غریزه و عادت الهام میگیری و طبیعی رفتار می کنی از آدمیت فاصله داری و به اندازه ای که نظارت و سنجش و حسابرسی و انتخاب در برخوردها و کارها داشته باشی آدم هستی.

و آدم بودن خیلی سخت است. چون آدم باید هر لحظه، و هر عمل و هر حالت و هر برخوردی را بسنجد و بررسی کند و از عکس العملهای غریزی و طبیعی فاصله بگیرد و به انتخابهای سنجیده روی بیاورد.

و این سخت است؛

ولی با تمرین آسان می شود و با شکر و تسلیم زیادتر و گسترده تر می شود و با بلاها و گرفتاری ها تثبیت می شود و تو باید با تمرین و شکر و بلاء آماده شوی و به تدریج این وجودِ شلوغ و درهم و این دلِ بی سامان را منظم کنی و در اختیار بگیری.

می دانی ریشه ی آدم چیست؟ 

ریشه ی تو، فهمِ تو، علاقه ی تو و انتخاب توست و عملِ تو از این ریشه ها سر بلند می کند.



+کتاب نامه های بلوغِ عین صاد. ص۱۶۱

+و فکر کنیم که چقدر با اصطلاحِ "طبیعیه"،

واکنشها و رفتارهای خودمون و سایرین رو توجیه کردیم! 

و چقدر از پسِ خودمون بر نیومدیم! :((

+عید شما مبارک ^_^

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۰۳
لوسی می

امروزمون با پنچریِ ماشین و تعویض لاستیک و پنچرگیری شروع شد!

بعد مزار شهید حججی رو زیارت کردیم و رفتیم اصفهان.

در بدو ورود به اصفهان یه تصادف تپل داشتیم که کل سپر و صندوق عقبمون رو داغون کرد، :/

و بعد رفتیم دنبال رستوران و انقدر پارکینگ شهرزاد شلوغ بود که بی خیالش شدیم و رفتیم آکواریوم!

بعد از آکواریوم نشستیم تو آلاچیق های ناژوان چای خوردیم و میخواستیم بریم پارک آبی که گفتن کلا تعطیله و ما هم به جاش رفتیم شهربازی ^_^

از فرط خستگی و گرمی هوا داشتم می مُردم ولی خب این سفرمون کلا وقف بچه هاست. :)

ساعت پنج در شرایطی که هرلحظه امکان داشت از گرما غش کنم، یه خانمی باب گفتگو رو باز کرد.

ازش پرسیدم شما اصفهانی هستین؟

گفت بله!

گفتم تو این جِزِّ گرما برای چی اومدین شهربازی؟ من مسافرم مجبورم الان بیام، شما برین دو ساعت دیگه بیاین خب! :/

میگه: مگه گرمه؟ :/

خلاصه که ساعت هفت و نیم اومدیم بیرون.

تو راه برگشت مستر رفت خرید کنه که یهو اومد گفت ببین چی پیدا کردممممم! :))

حالا شما هم ببینین چی پیدا کردیییییممم! :)

نوستالژیِ عزیز اما بی کیفیت! :/

والا قدیما یه بند انگشت خامه روش بود! :/

خلاصه اینم از امروزِ ما.

حالا هم که در اقامتگاهمون مستقر شدیم و ان شالله فردا با این آب و هوای قشنگ خداحافظی میکنیم.

اصفهان مثل همیشه جذاب بود :)

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۲
لوسی می


قسم به آیه ی لایمکن الفرار از عشق،

که پر شده ست جهان از حسین سرتاسر!


+السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۴۷
لوسی می