1793.
الان متوجه شدم که
نیاز به بروز هیجانات زندگی
و تحسین شدنهای انگیزه بخش
در من خیلی قویه.
دیدین بعضیها تو پیجشون مدام در حال بیان هنرهای آشپزی و همسرداریشون هستن؟
بعد ما میخونیم میگیم خب که چی؟
در حالی که در پس این اقدام خیلی ظرافتها نهفته ست..
کسی که به هر نحوی، هیجاناتش رو بروز میده و تحسین میشه مدام در حال انگیزه گرفتن برای ادامه ی روشش و ایده پردازی خلاقانه تر برای دفعات بعدیه، و همین به تنهایی میتونه یک سیکل رشد دهنده ایجاد کنه.
به عنوان مثال از زندگی خودم، هزار سال پیش، روزی همکاران مستر به وعده ی عصرانه مهمان ما بودند و من دو تا از خلاقانه ترین مدلهای عصرونه رو از رو سایت های آشپزی نت برای پذیرایی درست کردم.
همکارانش هم اصلا خساست تعریفی نداشتند، و انقدر به همراه همسرانشون تعریف و به به و چه چه کردند که تا دو هفته من اساسی شارژ بودم و با وجود کوچک بودن پسرکمون، هی هنر بروز میدادم و مستر کلا کپ کرده بود که هر روز با چیز جدیدی رو به رو میشه! :))
اما در شرایط عادی چون مستر اهل تعریفات روحیه بخش نیست انگیزه ای برای انجام خیلی کارها ندارم و بعد از اون دو هفته هم با اینکه مستر کپ می کرد اما سرد شدم و بی خیال ادامه ی روند هیجانی زندگیم!
یه نمونه ی دیگه ش وقتاییه که مستر رو سورپرایز می کنم.. من اصلا با سورپرایز کردن مستر روحیه نمیگیرم! خودم به خودم روحیه میدم. چون مستر اصلا حرفی از اتفاقی که افتاد و ذوقی که کرد نمیزنه..تشکر میکنه اما نه در حدی که برای دفعه ی بعد به من انرژی بده.. و اگر من همچنان به سورپرایز کردن هام ادامه میدم به خاطر دل خودمه که به خودم ذوق و جوانی مداوم تزریق کنم. و احساس نکنم که کم گذاشتم؛ یا لااقل دو، سه تا خاطره ی خیلی هیجان انگیز در سال برام وجود داشته باشه که ازش یاد کنم!
و جالبه که کسی رو در کنار خودم دارم که وقتی بعد از سه چهار سال زندگی مشترک میخواست برای همسرش به صورت سورپرایز گونه کادوی تولد بخره، من باردار بودم، پسرک رو بردم خونه مامانم و با ماشین رفتم دنبال ایشون و رفتیم برای همسرش هدیه خریدیم. باورم نمیشد که تا شش ماه بعدش به من میگفت خدا خیرت بده هنوز که هنوزه همسر من از خودش ذوق نشون میده!! در حالی که فقط اون هدیه، سورپرایز بود و فضای تولد همسرش رسمی بود و خودشون رسماً تولد گرفته بودند.
بعد من با چه مشقتهایی با وجود داشتن پسرک میرفتم که برای مستر تولد بگیرم گاهی حتی بدون ماشین تا کجاها می رفتم، اما مستر جز بهت یک دقیقه ای، لبخند و تشکری که هنگام ورودش و مشاهده ی صحنه ی سورپرایزیک تحویلم میداد دیگه هیچی نمیگفت! :|
الان خیلی اتفاقی یه ایده پیدا کردم برای سالگرد عقدمون که شب عید خواهد بود، اما با خودم گفتم که چی؟ مستر که اصلا ذوقی نشون نمیده و اگر هم ذوقی داشته باشه، تو دلش برای خودش ذوق میکنه، ضایع هم هست که به خانواده هی نشون بدم و تعریف کنم که بگن آفرین و دمت گرم! (کاری که برای سورپرایز های قبلی گاهی انجام میدادم) پس بی خیال!! :|
اصلا باورم نمیشد که تهش به "بی خیال" ختم شد!!
به همین سادگی!
فقط به توجیه درونیِ دیده نشدن، همتم برای انجام این ایده ی قشنگ از بین رفت.
احتمالا مستر هیچوقت متوجه نشه که ذوق کردن و بروز هیجانات چقدر میتونه زندگیمون رو برای خودش هم قشنگ تر کنه، در حالی که واقعا کار سختی نیست بروز یک هیجانِ انگیزه دهنده!!
نمیدونم این پست رو اصلا به چه انگیزه ای نوشتم! شاید به این انگیزه که بدونید تقویت مثبت یک رفتار، یک روش تربیتی واقعیه که حتی تا بزرگسالی باید بهش اهمیت داد مخصوصا در زندگی مشترک :)
+مستر یکی از بهترین مردهاییه که من به عمرم دیده م..
اینو واقعا میگم.. اما مدلش این مدلیه دیگه!
این چیزهایی که نوشتم به معنای ناراضی بودن من از مستر نیست،
یک تحلیل ذهنی من بود از روند گذران ایام زندگیمون..
قسمت پوکوندن ظرافت ها رو مادرجان به عهده میگیره
قسمت نابودی سورپرایزها رو آقای پدر
:|