ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

2051.

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ب.ظ

اصلا حال و حوصله ندارم

امشب مستر میره ماموریت.

و من تنها می مونم تا سه چهار روز.

دیشب یه صحبتی رو با مستر شروع کردم

که باید قبول کنم وقتی میدونستم نه خودم جنبه شو دارم و نه مستر

شروع صحبت اقدام عاقلانه ای نبود!

:(

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۵
لوسی می

نظرات  (۹)

از اینجور لحظه ها بدم میاد :(
پاسخ:
منم.
:|
پاسخ:
:(
متشکرم ولی منظورتون از این جملات زیاد واضح نیست 
موفق و مؤید باشید 
پاسخ:
:|
منم متشکرم.
منظورم این بود که اگر فضا برای صحبت در مورد موضوع خاصی مهیا نیست، بهتره اصلا در موردش صحبت نکنیم،
وگرنه تا مدتها اعصاب ما رو به بازی میگیره.
در رفتن جان از بدن گویند هرنوعی سخن/ من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود


اینم در حال و هوای رفتن مستر! :)
پاسخ:
بله واقعا.
ممنونم.
میفهممت
حال غریب و تلخیه...
درعوض حال ادم.موقع تموم شدن این دوره عجیب خوبه
پاسخ:
آرههه اصلا حال خوبی نیست.:(
۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۳۹ مامان محمدمهدی
فکر کنم خیلی وقت بود که ماموریت نرفته بودن درسته؟
حالا که جناب همسر بی خیالن و ناراحت هم نیستن تو هم سعی کن خودتو به بی خیالی بزنی و ناراحت نباشی. گرچه میدونم سخته.من قبلا اینطوری بود یعنی اگه حرفی میشد و بعد با دلخوری هرکدوم سر کار میرفتیم اونروزم خراب و جهنمی بود ولی بعد که دیدم مستر ما میره سرکار و اینگار نه اینگار و ناراحتم نیست و... کم کم یاد گرفتم که منم مثل ایشون شم.یعنی همینکه از هم جدا میشیم بی خیال هرچی دلخوریه.
البته من یه چیز دیگه م یاد گرفتم که الان بهت بگم ی جواب تلخ بهم خواهی داد و اون اینکه یاد گرفتم کلا بی خیال حرف زدن با همسر شم در همه مواردی که امکانش هست که اکثر موارد هم میشه :)) 
پاسخ:
آره مدتها بود که نرفته بودن. به مدت به خاطر خونه خریدن، هی ماموریت ها رو دو در میکردن! :دی
آره واقعا درستش همینه ولی خب خودت هم میدونی که سخته دیگه.
من اگر یاد بگیرم که با مستر حرف نزنم و در عین حال بتونم خوشحال و خوشبخت باشم باور کن یکی از مهمترین مهارت های زندگی رو کسب کرده م..
کِی میشه که بشه؟! ای خدا!
مستر ما هم امشب داره میره سفر :(
پاسخ:
عجب! :(
پس هم دردیم :)
۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۴ مامان محمدمهدی
سخته ولی تمرین و ممارست میخواد و تو میتونی
یعنی کسی که بتونه با صبر تیرامیسو درست کنه اینکارو هم میتونه بکنه:)) منم خیلی تمرین کردم و اوایل هم سخت بود و فشار میومد بهم ولی بمرور این قابلیتو به دست آوردم: دی.حالا اگه مورد ضروری هم پیش بیاد این ایشونن که میان حرف میزنن و تصمیم میگیرن جوری حرف بزنن که همسر و خدا و خودشون راضی تموم کنن. و در بقیه موارد کلا بی خیال صحبت هستیم وقتی که میدونیم بعدش ناراحتی و بحثی پیش خواهد اومد مخصوصا با وجود بچه ها این برا کل خانواده مون بهتره و اکثرا خانواده سرخوشی به حساب میاییم:))
پاسخ:
:))))
تیرامیسو رو خوب اومدی :))
خب من الان به حد خوبی رسیدم. اوایل ازدواجمون خیلی برام سخت بود حرف نزدن های مستر. البته ما هم رو دلخور نمیکردیم اصولا مستر حرفی برای گفتن نداشت و واکنشی هم به حرفهای من نداشت! ینی کلا از عضوی به نام زبان به اندازه ی کافی و وافی بهره نمی برد و این در شرایطیه که من فعال ترین عضوم زبانمه! ههههه هه!
درسته واقعا مخصوصا تو شرایطی که آدم میدونه بعدش دلخوری پیش میاد بهترین راه سکوته! من باید اینو یاد بگیرم..
البته اصولا تو حرفهای من و مستر آخرش این منم که دلخور میشم چون قدری خودخواهی درونیم در برقراری دیالوگ ها زیاده! هههه هه!
خوشا به حالتون با این سعادت واقعا. :)
۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۶ نجمه خانم
اینجا شما و مامان محمدمهدی به هم میگین تا جایی ممکنه با همسر حرف نزد.؟ یعنی چی دقیقا؟مگه هر روز ده ها مورد نیست که آدم باید به همسر بگه؟حتی در حد هماهنگی..
عجیبه کلا این دو تا نظر غیرقابل هضم یعنی
وقتی نگاه می کنی اول زندگی اون همه زنگ و ونگ و حرف و پرف و ...
بعد تبدیل میشه به این؟!   O____o ایده ال اینه که تبدیل بشه به حرف نزدن!!؟؟
واه!!  O_____o
توضیح اساسی لطفا
پاسخ:
بحثش به نظرم واضح بود دیگه. تو پست من میگم که وقتی میدونم نتیجه ی صحبت در مورد فلان موضوع تلخه و نتیجه ی خوب نداره اشتباه کردم در موردش حرف زدم!
یه موضوع خاص منظورم بود.
بعد مامان محمدمهدی هم همینو گفت. منظور این نیست که با همسر حرف نزنیم ولی مثل همون زنگ و ونگ و حرف و پرف(کشته مرده ی لغاتت شدم اصلا :))) چیزایی بگیم که خوشحالمون میکنه.
و اینکه منم یه جا میگم من اگر یاد بگیرم که با مستر حرف نزنم و در عین حال بتونم خوشحال و خوشبخت باشم باور کن یکی از مهمترین مهارت های زندگی رو کسب کرده م.. به این خاطره که من نمیتونم حرف نزنم و با حرف زدن لذت می گیرم اما مستر اینطور نیست.خب من عوض اینکه خودمو سر کم حرفی مستر حرص بدم بهتره بیاموزم بدون حرف زدن متوالی هم میشه خوشبخت بود.
حقیقتش رو بخوای هیچ دوره ای تو زندگی ما در دوران عقد و اینها زنگ و ونگ و حرف و پرف نداشته! اصلا هیچوقت! چون اصولا مستر حرفی برای گفتن نداشت و واکنشی هم به حرفهای من نداشت! ینی کلا از عضوی به نام زبان به اندازه ی کافی و وافی بهره نمی برد. اینا جملاتم تو پاسخ های کامنتهای قبله.
ایده آل اینه که همیشه در مورد چیزهایی حرف بزنیم که بهمون لذت میده و سیرابمون میکنه نه اینکه چیزهایی بگیم که میدونیم نتیجه ش تلخه.
ایده آل که حرف زدنِ صرف نیست. هست؟