ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

2083.

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۰ ب.ظ

خیلی دلم پره

خیلی حرف دارم

اما نمیدونم کدوم رو بگم

و از کی غیبت کنم! :دی

تو مرحله ی خودخوری هستم!

امروز از آزمون صحبت اندک در دور همی ها، نسبتاً (نه کاملاً) سربلند بیرون اومدم..

و کاملا حواسم بود که حتی جملاتی رو که به قصد مطلوبم شک دارم هم بر زبان نرانم..

دو نفر هم منو شاکی کردن و بهم توهین کردن! و من دلخور شدم اما تا الان که الانه هیچکدوم از ماجراهای آزاردهنده رو حتی برای مستر هم تعریف نکردم!

یاللعجب! :))

بعد چون خیلی رو اعصابمه و می بینم که خودخوری هم دردی رو دوا نمیکنه تصمیم گرفتم بیام اینجا بنویسم که غرم رو زده باشم و غرِ نزده تو دلم باقی نمونه. اما خب! دقیق که میشم می بینم خیلی مسخره ست که برای شما بخوام تعریف کنم که کی با ناجوانمردی چی گفت و کی چه کرد! :|

که چی مثلا؟!!

هیچی دیگه!

همین!

الان یک عدد لوسی میِ اعصاب داغون هستم که خیلی هم خسته ست و در فاز خودخوری است.

کی میشه که دلم به سکوت عادت کنه؟

فکر کنم چندین سااااااااااااال باید تحمل کنم..

اما به نظرم ارزشش رو داره. نه؟!



+حالا فکر نکنید که آدمِ اهل غیبتی هستم. نه واقعا نیستم و نزد سایرین که هرگز، فقط نزد مامانم و مستر گاهی لب به غیبت می گشایم و گلایه میکنم از رسم روزگار و آدمهاش که برای مستر، فقط من باب تخلیه ی روانی عرض میکنم و برای مامانم عموما به خاطر راه حل هاش، گاهی مسئله پیچیده هم بشه برای خواهرم هم میگم که نظرش رو در مورد اقدام احتمالی بدونم!

اما تصمیم گرفتم همین دو سه قلم رو هم مدیریت کنم و جز با هدف مطلوب و یا حتی مباح، لب به سخن نگشایم!

هرچند که همین خودخوری های امروزم باعث شد قدری عصبی رفتار کنم! فکر کن چقدر بهم فشار آورده! :)))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۳
لوسی می

نظرات  (۹)

سکوت میکنم پس

نزنیمون :/

پاسخ:
:))
نه من اهل زدن نیستم خواهر. بیا و هرچه میخواهد دل تنگت بگو :)
۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۸ مامان محمدمهدی
بنظرم حالا که تصمیمت جدیه اینجا بنویس حتما اینطوری تو عالم حقیقی هم راحت تری و تصمیمت عملی تر میشه
فقط میتونی رمزدارش کنی و فقط به خانومای خواننده وبلاگت رمزو بدی :))
جدی گفتم بهش فکر کن چون باهات همدردی هم میکنیم و آروم میشی و ...
پاسخ:
:))
آره فکر کنم یه تگ غیبتانه هم باید تشکیل بدم فقط غر بزنم توش :))
۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۳ آبجی خانوم

منم

منم

همچنین

دقیقا!

چه تفاهمی!

خوشبحالت

آفرین

والا!

هعییییی ، حتی تو نت هم نمیشه غر زد عقده دل وا کرد

هعی

هعیی

هعییی

هعیییی

هعییییییییییییی
پاسخ:
تو هم تو هم آبجی؟؟! :))
جالب بود کامنتت.
البته عقده های دل من در امروز خیلی مسخره بود! هردوش سر قوم شوهره که یکیشون خیلی بی ادبانه منو از اتاق بیرون کرد و دیگری که همیشه منتظر سودجویی از من و مستره و هیچوقت این خیرهایی که از قِبَل ما بهش رسیده رو حتی وقتی شرایطش رو داره جبران هم نمیکنه! :|
اما میدونم که یحتمل غرهای شما از مراتب بالاتری برخورداره :)
که ان شالله اینطوری باشه.
هعییییی!
۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۵ آبجی خانوم
دست رو دلم نذار که خون چکانه
پاسخ:
:((
استاد ما میگن برای تصمیم های جدی به شیطان باید کلک بزنیم
زمان طولانی نباید بذاریم برای انجام تصمیم هامون
باید مثلا بگیم از صبح تا ظهر فلان کارو انجام نمی دم
بعد دوباره از صبح تا شب و آروم آروم طولانی کنیم تا برامون ملکه بشه ان شاء الله
اگه از اول بگیم چهل روز فلان کارو ترک می کنم، شیطان احساس خطر می کنه و مانع پیش میاره
برای همین باید بازه های زمانی کوتاه در نظر گرفت

بعد هم این که خواهرجان چیزایی که می خواید بگید رو بنویسید حتی با کلمات یا جملات کوتاه کوتاه خیلی کمک کننده است برای این که اذیت هم نشید
اگر حوصله نوشتن ندارید همین جا بگید حتی به شکل پیش نویس که فقط خودتون ببینید، این طوری خیالتون راحته که چیزایی که می خواید بگید یه جا وجود داره و فکرتون از بند اون حرف ها آزاد میشه
پاسخ:
:)) حالا فکر کن من تصمیم گرفتم 26 سال مدیریت زبان کنم! :))
آره درست میگی. خب منم همینطورم تقریبا. معمولا تو جلسات و دور همی ها خیلی هوشیار میشم و حساس.
وگرنه در سایر موارد فعلا که اوضاع طبیعی داریم.
حالا یه سوال! اینکه از صبح تا شب انجام ندیم بعد شب که شد چه بکنیم؟ مثلا من برای مستر تعریف کنم؟


+درسته واقعا. من اینجا برای آبجی خانم نوشتم و احساس کردم خیلی خوبتر شدم :))
باید بنویسم حتما. تازه وقتی آدم برای غریبه ها یا حتی خودش تنهایی، می نویسه و کسی هم نمیخونه میتونه چهار تا فحش هم به طرف بده! :))
«حالا یه سوال! اینکه از صبح تا شب انجام ندیم بعد شب که شد چه بکنیم؟ مثلا من برای مستر تعریف کنم؟»
:))))))))))) واقعا الان همین شکلی ام!
شما مثل مامانم میمونی، مامانم هم مثل شما نمی تونه کم حرف بزنه :)


پاسخ:
:))
بی انصاف نباش این جمله بخش مزاحش بود.
من نمیدونم بقیه چقدر حرف می زنن اما وقتی مستر اومد خواستگاریم گفتم که من در طول روز گاهی یک ساعت و نیم حرف میزنم و انتظار دارم شخص مقابلم گوش بده!
مستر خیلی براش طبیعی بود و قبول کرد اما بعد که وارد میدان عمل شد دید شدنی نیست :))
من واقعا خیلی پرحرف نیستم اما وای از روزی که بالای منبر برم یا یه چیزی رو بخوام توضیح بدم یا به یکی مثل خودم برخورد کنم! خخخخ!
متوجه شدی که اصلا پرحرف نیستم یا بیشتر توضیح بدم؟؟ :))
جهاد بزرگی رو شروع کردید بانو:)))
خیلی سخته 
موفق باشید و ثابت قدم;)
پاسخ:
:(((
آرهههه فکر کنم دست گذاشتم رو قلمبه ی نفسم! :))
راستش نمیتونم بفهمم این پرحرفی که میگی چقدره، و من آیا مبتلا به هستم یا نه
ولی بذار جنبه مثبتش رو هم بگم: طرفهای مقابلت: مادر، همسر یا خواهرت مستمع های خوبی هستن که تو هنوز این خصلت رو داری
وگرنه مثل من تا حدامکان سکوت پیشه میکردی:)
پاسخ:
من خیلی پرحرف نیستم واقعا. منظورم گفتن حرفهایی بدون نیت مطلوب بود.
مثلا خیلی چیزها رو تعریف میکنم که هیچ سودی برای خودم و مستمع نداره.
مثلا تعریف کردن از اینکه امروز چه اتفاقاتی افتاد! بچه ها چه کار کردن، یا خودم چه تصمیمات و کارهایی گرفتم و کردم،
ینی تا جایی که میتونم حرفهایی بزنم که یه منفعتی برای طرفین پشتش باشه.
و مربوط به هیچ کسی هم نباشه. هیچکس. حتی اگر جنبه ی غیبتی نداشته باشه.
البته این یه مثلنِ معمولی بود دیگه.
اینا رو دارم ترک میکنم.

خب با توجه به این مثالت من مبتلابه نیستم:دی
پاسخ:
الحمدلله :)