ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

2096.

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ق.ظ

ما از اول ازدواجمون

سرِ قضیه ی بردن و رسوندن مادر مستر

به نقاط مختلف شهر

داستان ها داشتیم

و همین باعث شده که

من هنوز که هنوزه

نتونم با این جمله ی مستر که "باید مامانو ببرم!" کنار بیام!

اینطور وقتها حس بدی نسبت به خودم و عدم سعه ی صدرم دارم

اما جالبه که هروقت خاطراتم رو مرور کردم به خودم حق دادم!

:(

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۵
لوسی می

نظرات  (۸)

۰۵ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۰۷ مامان محمدمهدی
و ما در آرزوی اینیم که برای یکبار هم که شده خانواده همسر مخصوصا مادرش ازمون درخواستی  مخصوصا در این زمینه ای که نوشته ای داشته باشن! یعنی حتی یکبار از ما همچین درخواستی نداشتن
چقدر آدمها متفاوتن. حالا اونا خودشون همچین درخواستی میکنن یا همسر شما همیشه داوطلبانه بسراغ خطر میره؟:) البته فکر کنم فرقی هم در عمل نکنه چون هردوش اگه از حد و اعتدال بگذره اعصاب خرد کنه
پاسخ:
باورت میشه همیشه به خودم یادآوری میکنم که وقتی پسرهام بزرگ شدن هییییچ درخواستی جز در مواقع ضرورت ازشون نداشته باشم.
ما خیلی داستان ها داشتیم.
مستر خودش اهل مرام گذاشتن هست اما بیشتر در مورد خانواده ی من! خخخ! حالا یا به این دلیله که میخواد موازنه برقرار کنه، یا اینکه می بینه خانواده ی من درخواستی نمی کنن میگه این کار ها رو بکنم که خانمم بدونه برای خانواده ی اونم مرام میذارم.
برای خانواده ی خودش هم که اصلا کار به مرام نمی کشه! همیشه از قبلش ارد ها داده میشه ولی اگر اردی ندن و فضا مناسب باشه پایه ست! :|
احتمالا مستر هم دوست داشت من یه خانمی با سعه ی صدر بالا باشم که خودم پیشاپیش بگم بیا بریم مامانتو ببریم فلان جا! :|
اما خب! یا ذاتا اینطوری نیستم یا هیچوقت فرصت بروز چنین شخصیتی رو پیدا نکردم! خودمم نمیدونم در شرایط شما بودم چطوری رفتار میکردم بس که اینجا شرایط خاصه! :|
۰۵ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۱ مامان محمدمهدی
مطمئنن اگه تو شرایط ما بودی خودت از اون زنهایی میشدی که پیشنهاد میدادی تا مادرشو ببره اینور اونور چون آدمها معمولا اینطورین
من هم مطمئنم اگه خانواده همسر ازونایی بودن که را براه میخواستن ارد بدن اصلا خوشم نمیومد واجازه نمیدادم .
و البته همسر من کلا آدمیه کهاصلا به هیچ کس بیشتر از حدش رو نمیده جز من ؛ اونم بنده خدا مجبوره دیگه پای زندگی و بچه هاش در میونه:))))
پاسخ:
:))
شاید..
من این موضوع رو با یه روانشناس در میون گذاشتم و به من حق داد و گفت که مدیریت همسرت بین روابط شما و خانواده ش غلطه. وقتی اینو گفت که براش یه ماجرای خیلی معمولی تعریف کردم که یه شب نصفه شبی مادرشوهر عروسی دعوت بود من و مستر با پسرک با شکم قلمبه ی من مادرشو برداشتیم بردیم عروسی، موندیم دم در تا عروسیشون تموم بشه تشریف بیارن! :|
حالا اینکه چرا منم رفتم به این خاطر بود که عروسی جای خوبی بود و مستر گفت ما هم میریم یه چرخی میزنیم و خوش بگذرونیم تا مامان برگرده! مثلا خواست منو نصفه شب تنها نذاره با پسرک و اون وضعیت و از طرفی این دستورِ عجیب رو به یه خاطره ی خوب تبدیل کنه، اما خب خوش گذروندنِ ما خیلی بدوبدویی شد که مبادا مامانشون معطل شن، و در عوض خودمون دو ساعت تو ماشین معطل شدیم! :|
نمیدونم اینو تعریف کرده بودم یا نه! اگر تکراری بود بگو یکی دیگه برات بگم! :))
میدونی اینطور اتفاقات که میفته آدم به ضعفهای شخصیتی خودش پی می بره. من خیلی دلم میخواست یه آدمی می بودم که بگم خب مادرشه و اگر مستر از این کارها بکنه کلی ثواب برای مستر خواهد بود و برکت زندگی ما و از این چیزا! اما واقعا نمیتونم دیگه! ترجیح میدم ثوابی نباشه اصلا! مخصوصا اینکه انقدر زیاد شده که بدبین شده م و این اقدامات رو در این جهت می بینم که میخوان به من ثابت کنن که ما هنوز قدرت اول زندگی مستر هستیم! بنا به شواهد و مدارک مستند قصدشون اینه! :|
که البته این اثباتشون برای من مهم نیست چون قدرت اول هم باشن اهمیتی برای من نداره، اما اگه قرار باشه آرامش زندگی من مدام به هم بریزه این منو آزار میده.
وگرنه خدایی کدوم پدر و مادری راضی میشن که از پسرشون با اون شرایط عروسشون چنین انتظاری داشته باشن؟ در شرایطی که این اتفاقات فقط به این دلیل بود که پدرشوهر حوصله نداشت بره عروسی! در حالی که دعوت بود.
۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۴ مامان محمدمهدی
آره قبلا تعریف کرده بودی فکر کنم
چی بگم.آدم واقعا میمونه تو بعضی رفتارها
پاسخ:
:)) خب میخوای یکی دیگه برات بگم جدید باشه؟ :دی
آره واقعا آدم می مونه. و من همیشه می ترسم از اینکه عاقبت خودم با بچه هام اینطور بشه! باز این ترس  پیش از موعد میشه یه فشار مضاعف! :|
خب مشکل اصلی همون حالت اجباره است دیگه
فکر کنم منم یه پست این شکلی دارم، منم وقتی در شرایط اجباریِ ثواب کردن قرار میگیرم، عصبی می شم، تازه جدیدا هم برای خودت دلیل آوردم که خود خدا هم گفته لا اکراه فی الدین   چرا باید بعضی ها به زور ما رو صاحب ثواب کنن
ولی خب امیدوارم خود خدا برکت این ثواب های اجباری رو به زندگیمون بده، که شاید اگه روزی توفیق همین اجباریها ازمون گرفته بشه، تازه متوجه بشیم چه برکتی داشته
من درمورد خودم که فکر میکنم انقدر رو خودم کارنکردم که همه این ثوابهای اجباری رو اختیاری هم انجام میدادم

+دید من با دید پست تو متفاوته، و فقط نگاه از یه جنبه خاصه و گرنه از دید دیگه ای هم میشه نگاه کرد به قضیه، که اون دیگه احتمالا جنبه مثبتی نداره، حداقل من نمیبینمش!
پاسخ:
آره همون حالت اجبار مشکل داره. ولی دوست داشتم واقعا خودمون راغب باشیم. آدم باید به برطرف کردن مشکل والدینش راغب باشه دیگه ولی نیستیم.
احتمالا مشکل همون اجباره ست.

+انقدر دید تو دید آوردی که من اصلا نفهمیدم چی شد!
۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۳ آبجی خانوم
غصه نخور
خیلی مشکل شایعی هست بین زوج های جوون

این بنده خدا رو چی میگی پس
http://hosseinalemi.blogfa.com/post/810

پاسخ:
خوندمش. باورت میشه خط های اول رو که خوندم منم همون جواب حاج آقا به ذهنم اومد؟ گفتم بابا دمت گرم این همه بهتون میرسه و ساپورتتون میکنه از نظر مادی، خب یه کم هم شما برسین بهشون! هرچند که درخواست های مادرش یه کم نبود، اما خب.. بازم درخواستهاش در ازای ساپورتی که داره میکنه خییییییلی ناچیزه.
و من حتی یک قرون در این زندگی توسط خانواده ی همسرم ساپورت نشدم.( همین جایی هم که همسایه شون هستیم و زندگی میکنیم رهن بلاعوض (یعنی بدون پس دادن و حتی بدون اجازه ی ما) از ما گرفتند. پدرشوهرم بعد از عروسی ما همه ی هدایای ما رو برای خودش برداشت و من به همسرم گفتم که فقط با تصور اینکه این پولو به عنوان رهن این خونه برداشتن حلالشون میکنم (هرچند که گول زدن خودم بود چون هیچوقت هم بهمون پس ندادن و نمیدن) و برای خرید خونه ی جدید حتی یک قرون به ما قرض ندادن.
هزینه های عروسی و همه ی مخارج هم همیشه پای خودمون بوده خواهر!
من وقتی باردار بودم حدود دو تا سه هفته به علت ویار شدیدی که داشتم هر روز ناهار میرفتم بالا و حدود دو سه قاشق ناهارم بود. اما باور کن هروقت مستر مادرش رو میبره و میاره میگم حداقلش اینه که اینا رو به تلافی روزهایی که با همون چند قاشق ناهار من و پسرم رو از مرگ حتمی نجات دادن میذارم! :دی
برای همین به محض اینکه جملات اول رو خوندم همین جواب حاج آقا به ذهنم رسید :)
۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۹ مامان محمدمهدی
وای جوابت به آبجی خانوم کفریم کرد
عجب آدمایینا
پاسخ:
:((
این یکی جدید بود نه؟! :))
البته من گفته م که گه گداری محبتهایی به من کردن که واقعا ازشون ممنون شدم. مثل همین سه هفته ی ناهار، یا کمک های حضوری مادرشوهرم بعد از زایمانم، یا خیلی کارهای کوچک اما پر اهمیت دیگه که چندتاییشو تو وب هم نوشتم :)
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۶ سرباز جامانده
بنظرم ایشون به شما به چشم عروس(کسی که پسرشو ازش گرفته) نگاه میکنن و شماهم تاحدودی به چشم مادرشوهر(اینکه گفتم تاحدودی برای ناراحت نشدن شما نبود.چیزی ک حس کردمو گفتم) .اول که کامنتا رو باز کردم به قصد نوشتن اینکه بگم خب مادرشه و و خب ی جایی رسوندنش که ب جایی برنمیخوره ولی کامنتا رو که خوندم دیدم به شمام میشه حق داد.بنظرم براتون مهم نباشه.اصلا به این مسایل فکرنکنید و مثبت نگر باشین.حداقلش اینه کمتر اذیت میشین
پاسخ:
بله شاید!
ممنون امیدوارم بتونم. هرچند که الان دیگه گذشته و من خیلی بزرگتر شدم! قبلا خیلی بهش فکر میکردم الان نه زیاد.
خیلی تحملت بالاست
پاسخ:
^_^ چه کامنت دلگرم کننده ای. :)
البته منم خیلی نَفس دارم. و این خوب نیست..