ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3185.

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ق.ظ

امروز بارها از اعماق وجودم خدا رو شکر کردم

که رفتن ما به خونه ی پدر مستر

مثل مهمانهاست.

ما از اونجا برمیگردیم به خونه مون،

دور میشیم و میایم اینجا که خونه مونه!!

وای خدای من!

شکرت.


+مطمئنم که هیچکس نمیتونه درک کنه من چی میگم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۲۹
لوسی می

نظرات  (۸)

۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۲ فاطمه غلامی
شاید عجیب باشه ولی من درک میکنم و الان عمیقا دلم میخواد جای شما باشم :)
پاسخ:
واقعا؟؟!
شما که مجردی که! :|
نمیدونم ولی از اینکه درکم کردی ناراحت و نگران شدم و صمیمانه آرزو میکنم هرچه زودتر برات گشایش فراهم شه..
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۲ فاطمه غلامی
چرا ناراحت ؟ چرا نگران؟ ولی ممنون بابت آرزوی خوشگلت :)
مادرم تا سه سالگی من تو خونه پدر شوهر زندگی میکرد و بیست و اندی سال هست که با یاد آوری خاطرات اون سه چهار سال هر از گاهی اشک میشینه گوشه چشمش. این از درک قسمت خونه پدر شوهر.
از طرفی کمی دیرتر تصورات از تشکیل خانواده در ذهنم شکل گرفت و به جای اینکه از تور و عروسی و لباس سفید و پفی شروع بشه از مفهوم خانم خونه خودم بودن و ذوق مدیریت کردن جریان زندگی توی خونه شروع شد. این از درک خونه خودتون.
و اینکه من همیشه هر وقت دوستام بحث اسم بچه هاشون رو در آینده پیش میکشیدند بدون اینکه روش فکر کرده باشم دو تا اسم پسرونه رو میگفتم. این از درک بخش مادر دو تا وروجک بودن.
دیگه شفاف سازی کردم اساسی که از نگرانی در بیای :))
پاسخ:
:)
عجب! :(
یعنی الان تو یه خونه ی مستقل زندگی می کنی؟ یا همینطوری میگی؟
جالبه پس شما هم دو تا پسر خواهی داشت :) منم همیشه به داشتن دو تا پسر فکر میکردم اما خب رو اسامیشون خیلی دقیق نبودم. الانم اسامیشون روزیشون بوده نه چیزی که من از مدتها پیش فکر کرده باشم.
اما میدونستم دو پسر خواهم داشت. :)
ان شالله که روزگار خوب و خوش در انتظارت باشه.
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۰۷ تنها دلشکسته

سلام

خدا را شکر...

مطمئنا حس خیلی خوبیه...


پاسخ:
سلام. الحمدلله. بله عالیه :)
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۰۳ مهراد فروتن
اتفاقا کاملا قابل درکه 
مخصوصا برای کسایی که این جا رو خوندن قبلا و با شما و ماجراهاتون آشنا هستن!
پاسخ:
متشکرم :)
دارم فکر میکنم چه همه چیز رو من ننوشتم! ههههه!
ممنونم از لطفتون.
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۰۶ مامان محمدمهدی
وا چرا درک نمیکنیم؟
بهم بدخورد:)
خوبه ما هم همین شرایطو داشتیما البته ما اونجا که بودیم اذیت نداشتیم که حالا بهد دور شدن ازشون بخواهیم اینقده شکرگزار باشیم:)
پاسخ:
بد خورد هم خوبه :))
خب همین جمله ی آخرت سندی است بر اینکه میتونم بگم درک نمیکنین دیگه!! :)
منم این حستو درک کردم و آرزو دارم که زودتر ملموس بشه برام
پاسخ:
الهی آمین، الهی آمین، الهی آمین.. خیلی زود خیلی نزدیک ان شالله...
استقلال حس بی نهایت لذت بخشیه.
منم درکت میکنم :-)
می فهمم چی میگی
پاسخ:
:)
اینجا مثل اینکه همه همدردیم. :)
ممنون از درک متقابل :)
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۱ پلڪــــ شیشـہ اے
می فهمم چی می گید. مادر من هم این وضعیت رو داشتند. برای همین همیشه از خدا می خوام یه خووونه جدا قسمت مون کنه که احترام ها سر جاش بمونه.
پاسخ:
انگار هم درد زیاد دارم متاسفانه.
ان شالله..