ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3469.

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۴۸ ب.ظ

دقیقا 5 ساعت دیگه تایم نبودن مستر به چهارشبانه روز میرسه

اما قراره ان شالله دو تا سه ساعت دیگه خونه باشه.

روزهای خوبی بود برای من پر از خاطره و جذابیت و کودکی،

فکر نمیکردم بتونم دووم بیارم

مستر هم فکرشو نمیکرد احتمالا الانم فکر میکنه روزهای فاجعه باری داشتیم

نه تنها دووم آوردیم که در تمام این روزها حالم خوب بود

و الان که مستر داره میاد یه دردی دچار شدم

یه بی اهمیت ترین شخص و موضوع زندگیم دارم فکر میکنم و هر کار میکنم از ذهنم نمیره

و میدونم این فکر رو رفتارم در لحظات اومدن مستر به شدت اثرگذار خواهد بود،

خدایا چرا اینطوری شدم؟!

آخه الان وقتشه واقعا؟؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۶
لوسی می

نظرات  (۸)

نه وقتش نیست 
اینو با صدای قورباغه ای بگو
وقتش نیست 
وقتش نیست 
به نظرم بشین با پسرکت که قراااااار بوووووود عکسشو برامون بذاری شعری در وصف پدر تمرین کن که وقتی بابایی اومد براش بخونه 
پاسخ:
:))
پسرک خوابید الحمدلله! اصلا بهش نگفتم امشب بابا میاد که وگرنه نمیخوابید!
قرار شد بخوابه که فردا صبح بتونه زود باباشو ببینه!
نمیدونم چمه!  :|
البته مطمئن باش به روی مستر نمیارم اما خب با این فکر مسخره از شوق خودم برای دیدن مستر تا حد زیادی کاسته شده!  :((
۲۶ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۳ خانم لبخند
با خوندن پستت ناخودآگاه یاد کتابی که تازه تموم کردم افتادم. دختر شینا.
خانومه با پنج تا بچه که نهایتِ اختلاف سنی یه بچه با بچه ی بعدیش دو سال بود، تنها زندگی میکرد و شوهرش هر چهل و پنج روز یکبار از جبهه میومد بهش سرمیزد و چند روز که اگه خیلی بود میشد یه هفته پیشش می موند و میرفت. از بس شوهرش نبود و این سختی میکشید بعضی جاها من کفری میشدم :|  فکر کن مثلا بعد چند ماه شوهرت بیاد و بهش بگی بازم یه بچه تو راهه و شوهرت بره و بار بعد که بیاد ببینه یه بچه ی جدیدِ چهل روزه داره :| چه صبری داشتن به خدا!
پاسخ:
والا! خیلی ها به من گفتن اونو بخون! دلم نیومده! ههه هه!
حالا چرا از این پست یاد اون افتادی؟
۲۶ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۹ خانم لبخند
اگه بخوای بخونی کتاب من زنده ام واقعاااا فوق العاده ست. به قلم خود دختری هست که اسیر عراقی ها شده. 

همینکه گفتی شوهرتون نبوده و سختی و اینا یاد اون خانومه و مشکلاتش افتادم..
پاسخ:
آره نویسنده ش اومده بود تو خندوانه! یادم نیست معصومه چی!
ممنونم عزیزم. راستش اصلا دلِ خوندن این کتابها رو ندارم.
دوست ندارم داستانهای اسارت و سختی های اون زمان رو بخونم!
نمیدونم چرا!
:|
ممنونم ازت.
۲۶ آبان ۹۵ ، ۲۳:۵۰ خانم لبخند
معصومه آباد.
میفهمم چی میگی :)
منم مامانم اول این کتابو خوند و هرچی بهم اصرار کرد خوبه بخون میگفتم نه من دل ندارم از شکنجه و سختی های اُسرا بخونم و اینا. هرچند الان که خوندم شکنجه ای درکار نبوده واسه خانم ها. ولی به صورت بسیار یکهویی رفتم سمت این قبیل کتاب ها و اونم شاید به خاطر اینکه این روزا سختی های زندگیم دارن زیاد میشن و فکر کردم خوندن این داستان ها میتونه صبرمو زیاد کنه و واقعا هم کرد. خیلی خیلی زیاد. تاثیر واقعا خوبی داشت. چیزی از شکنجه نداره به نظرم میتونی بخونیش :) به شددت توصیه میشه اما خب بازم تصمیم با خودته لوسی می جان :)
پاسخ:
آرههه معصومه آباد. :)
یادمه به عنوان بانوی موفق اومد خندوانه!  :|
ممنون از توصیه ت. میذارمش تو لیست :)
۲۷ آبان ۹۵ ، ۰۴:۰۲ تنها دلشکسته

حالا به یاد کی افتادین که رابطه شما و مستر را تحت تاثیر قرار میده؟!

متاسفانه منم اینجوریم! یعنی لحظات نرمال و خوب را گند میزنم و خاطرات تلخ مثل نوار میاد تو دهنم و بازگو میکنم و همه چی خراب میشه و من نهایتا پشیمان که چرا عقلمو دادم به شیطان...

خدا خودش کمک حالمان باشه.

پاسخ:
نه رابطه ی ما رو تحت تاثیر قرار نمیده! اعصاب منو خرد میکنه!
اصلا به مستر ربطی نداره اون شخص! یکی از دوستان قبلی خودمه که رابطه م باهاش به شدت رو اعصابمه و هروقت یادم میاد حسابی شاکی میشم و میره رو نرو زندگیم!
آرهههه  :(
چه خوب گفتی از نقش شیطان :(
ولی دختر شینا رو بخون...
پاسخ:
باوشه  :)
۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۳ دچــ ــــار
دخ‌تر شینا رو من خوندم که بسیار قشنگه :)
بخونید بچه هاتون خودبخود بزرگ میشن :))

+ شادی روح دختر شینا صلوات
پاسخ:
:)
+اللهم صل علی محمد و آل محمد.
دختر شینا خییییلی قشنگه خیییلی 
من زنده ام رو به اون اندازه دوست ندارم 
دختر شینا با هیچی قابل مقایسه نیست
پاسخ:
عه! تفاوت سلیقه ها.