ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3484.

دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۹ ب.ظ

در همین لحظات

مستر داره بساطشو جمع میکنه

که برای چند روز ما رو تنها بذاره..



+و یکی از بزرگترین چالشهایی که باهاش درگیره

اینه که کدوم جورابشو بپوشه!  :دی

+آآآآی مستر! هنوز نرفتی اما دلم برات تنگه..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۰۱
لوسی می

نظرات  (۱۰)

۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۲۱ تنها دلشکسته

اوا؟!!!!!!!!!!!!!!!!

تازه اومده بود که :((

آخرش نفهمیدیم این شغل همسرتون چیه که اینقد ماموریت داره والا؟!!!!!!!!!!!!!

خداییش سخته... هم برا خودش و برا خانواده اش.

پاسخ:
مستر کارمنده عزیزم.
تازه شنبه هم قرار بود بره دودره ش کرد!
چطور میتونید چند روز دور باشید ...

اگه ممکن بود سایت منو هم لینک کنید:

http://daynasor.ir


پاسخ:
چی بگم والا.
من لینک ندارم اصلا!
شرمنده تون.
ولی خودم میام اگر توجهمو جلب کنه حتما تو پست معرفیتون میکنم.
۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۲۵ نجمه خانم
ان شاءالله همه چالش های زندگیتون کوچولو و شیرین باشه 
پاسخ:
ههه هه! شدنیه یعنی؟!
۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۷ نجمه خانم
منم کارمندم ولی ماموریت نمیرم مرموز 
این چی کارمتدیه ماموریت میره کلا!؟
پاسخ:
:)))
خب قطعا سازمانها با هم فرق میکنن رفیق! شما پرستاری! ولی مستر مهندسه!
وای خدا بهت صبر بده ):
من اصلا نمیتونم همچین شرایطی رو تحمل کنم یکی از سختترین شرایط برای من تحمل تبلیغ رفتن همسرمه
پاسخ:
سلامت باشی.
آره خیلی سخته.
دیگه چه بکنیم که خدا برای ما اینطور خواسته..
کاش لااقل بپذیره ازمون یه نتیجه ای داشته باشه.. هعی.
وااااااااااااا، چقدر سوسول:دی
این بدجنسانه ترین کامنتی بود که میشد برای این پست گذاشت:دی

ولی خب از شوخی گذشته، هرچیزی از حد که میگذره، غیرقابل تحمل میشه
پاسخ:
:)))
چی بگم الان؟!
۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۹ خانم لبخند
میدونی برای من عجیبه که چند روز نبودن شوهرتون انقد براتون عجیب و غیرقابل تحمله!
چند روز به نظرم چیزی نیست.
پدر من در حالت معمولی تو یک هفته مثلا سه یا شایدم چهار بار میاد خونه.
روزایی هم هست که خب یک هفته نیست.
قبلا هم پیش میومد واسه چند ماه، هفته ای یه بار میومد خونه. 
نمیتونم درک کنم شما رو!
اینکه انقدر نالانید رو .. 
:)
پاسخ:
اولا که شما زندگیت این مدلی بوده از بدو تولد! من کسی هستم که پدرم فرهنگیه که هیچ، کل خاندانم معلم و فرهنگی ان و سفره ی ناهارمون همیشه دور هم بوده و سه ماه تابستون و عیدها هم تعطیل بودیم و خوش گذرون. برای همین تحمل چنین شرایطی برام ساده نیست.
دوم اینکه دلتنگی خیلی موضوع معمولیه و من اصلا دوست ندارم دلم برای مستر تنگ نشه و بگم چه طبیعی! شاید بچه های من هم براشون خیلی طبیعی بشه که خودشون بخوان برن ماموریت یا از کسی بشنون که پدرش ماموریته، یا شاید منم اگر به سن ازدواج مادر شما برسم برام دیگه طبیعی بشه که البته امیدوارم نشه.
و سوم اینکه شرایط متفاوته. بچه های من به شدت دلتنگ پدرشون میشن و همینطوری در روزهای معمول هم بازی و کنترل بچه های این سنی از صبح تا شب برام راحت نیست چه برسه به اینکه شب هم مستر نیاد خونه و باز هم بازی و کنترل بچه ها تا موقع خواب با خودم باشه و دلتنگی بچه ها برای مستر رو هم به این اضافه کن که شرایط نگهداریشون رو سخت تر میکنه.
و چهارم اینکه خیلی ها رو می بینم که شرایط مشابه من دارن و خیلی راحتن چون در این شرایط پامیشن میرن خونه مامانشون یا هرکس دیگه ای. دوستی داشتم که میگفت هربار همسرم میخواد بره ماموریت من ساکمو زودتر از همسرم می بندم که برم خونه مامانم. اما من تمام مدت خودمم و بچه هام.
و اینکه من الان اصلا نالان نیستم، دلتنگم.
منم خیلی ها رو میشناسم که تو سن و سال چهل سالگی نه اینکه بگن مشکلی با نبود همسرمون نداریم بلکه ترجیحشون اینه که همسرشون نباشه، چون اگر مرد همه ش خونه باشه همه ش غر میزنه و زندگی سخت تر میشه. حتی اگر همسرانشون بازنشسته بشن اصرار دارن که یه کار دیگه پیدا کنه که تو خونه نمونه!!
برای من الحمدلله اینطور نیست و با بودن مستر اوضاع خیلی بهتر و دوست داشتنی تره برای همه مون.
:)
۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۸:۲۹ مامان محمدمهدی
خوش بحال مسترت:))
پاسخ:
:)))
۰۲ آذر ۹۵ ، ۲۰:۴۷ تنها دلشکسته

عزیزم :))

جوابت به خانوم لبخند، حرف دل من بود...

من هم خیلی دلبسته همسر هستم و نمیتونم دوریشو تحمل کنم واسه همین در حد لالیگا درکت میکنم عزیزجون.

پاسخ:
خب خانم لبخند مجرده و مطمئنا نظر مامانش این نیست :)
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۱۹ خانم لبخند
اینکه شما دلتنگ میشی و واست سخته، دلیل نمیشه که باقی اونایی که تحمل میکنن دلتنگ نمیشن!
همه ی این سختیایی که گفتی واسه مادر منم هست. بچه ی کوچیک و منی که اصلا اصلا فرصت ندارم یه ظرفو آب بزنم و بهش کمک کنم و شلوغی دوتا خواهرم که یکیشون خیلی زیاد بازیگوشه و ناهار و شامی که باید درست کنه و به منی که درس میخونم برسه و هیچوقت کم نذاره و وَ وَ وَ..
نمیدونم شاید اشتباه میکنم اما جوابت حالت توپیدن داشت. 
پاسخ:
نه مطمئن باش که جواب من حالت توپیدن نداشت! :)
شما گفتی درکت نمیکنم من هم مشکلات رو برشمردم!
الان با این کامنتت می بینم که کاملا مشکلات و دلتنگی ها رو درک میکنی!
پس چه موردیش رو درک نکردی و برات عجیب بود و احساس کردی من زیادی می نالم؟!
من در جواب تنها دلشکسته هم گفتم که مطمئنم نظر مامان شما این نیست.
و اگر مامانت پستهای به قول شما نالیدن های من رو میخوندن میگفتن درکت میکنم.
نه اینکه بگن همسر من هر هفته سه چهار روز بیشتر نمیاد و برای ما خیلی هم طبیعیه و من درکت نمیکنم که چرا اینقدر نالانی.
شاید میگفتن من وضعیت بدتر از تو داشتم و به اندازه ی تو ناله نمیکردم!
ولی قطعا نمیگفتن که نمی فهممت و برام عجیبه که نبودن همسرت اینقدر برات عجیب و غیرقابل تحمله!
کامنت شما از جانب یک دختر بود نه همسر.