ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3572.

سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۸ ب.ظ

دیروز ناهار مهمون مامان بودیم

و بعد به طور رسمی از خونه بیرون انداخته شدیم!

خخخخ!



+باز هم همان حکایت همیشگی!

+قبول دارم که خوبه که مامان با ما تعارف نداره،

خوبه که حرفشو میزنه،

اما من دلخور میشم!

نه از گفتنش، نه از بی تعارف بودنش،

از فرکانس باااااالااااای این بی تعارفی دلخور میشم!

شاید باید راه های جایگزین توسط مامان اجرا بشه که نمیشه!

در هرحال،

مسئولیت دلخوری دیروز رو شخصاً به عهده میگیرم. :(


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۳۰
لوسی می

نظرات  (۸)

۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۵ دچــ ــــار
یعنی چجوری دقیقا ؟! 
+ مگه میشه!:)
پاسخ:
به صورتِ:
مامان: پاشید برید خونه تون،داداشت درس داره!
من: باشه، به محض اومدن مستر میریم!
مامان: نه تا مستر بیاد دیر میشه، بابا میرسوندتون خونه!
:))

+شده دیگه!

۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۲۰ دچــ ــــار
نمیخوام مقایسه کنم
ولی درود بر مادرخانوم خودم :))

پاسخ:
ممنون که مقایسه نکردید اصلا! :)))
البته کلا این مقایسات برای من اهمیتی نداره.
خدا حفظشون کنه.
۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۱ کوثر متقی
عاقا من یادمه اینو زمان بلاگفا هم ازش نوشته بودی که میگفتن نیاین خونمون دادشت درس داره بعد منم گفتم منم برای خواهرم همین جور بودم ...یعنی به مامانم غر میزدم که بگید نیان وقتی من درس دارم  تازه اون زمان خواهرم بچه هم نداشت :))
اونا هم گوش می دادن !!!قشششنگ شب امتحان فیزیکای من میومدن
دقیقا امتحان فیزیکای من با خاطره ی اون ها همراهه :)))
پاسخ:
ارهههه. منم یادمه. فک کن ماجرای ما از اون موقع همینه!
من با این صحبت مشکل ندارم با فرکانس بالای وقوعش مشکل دارم.
با اینکه خودشون هم نمیان مشکل دارم.
والا خاطرات کل دبیرستان من هم با حضور فعال دخترخاله و پسرخاله م همراهه! که همسایه مون بودن.
داداشم هم که بود! وااای الان یادم میاد چه روزایی بود! :))
۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۸:۱۲ خانم لبخند
باز مادر شما بهتون میگه و شما گوش میدید یا به دل میگیرید، ما بعضیا رو داریم تو فامیل که انگار این خانواده اصلا دختر شوهر نداده! بلکه فقط به همون خانواده داماد اضافه کرده! :| اینا هردم خونه ی مادرشون ان. تا حدی که ما هر وقت کار داشته باشیم خونه ی مادرشون زنگ میزنیم. با بهانه و بی بهانه با شوهراشون بلند میشن میرن خونه ی مادر و چندین روز برنمیگردن یا برگردنم باز یه کوچولو می مونن و دوباره همون داستان. 
و من به قدری از این کارشون متنفرررررررم که نگو! :|
ما بخوایم یه روز تنها بریم خونه ی مادر پدرشون و مثلا بخوایم فقط خودمون باشیم اصلا نمیشه. اینا همیشه به عنوان عضو میهمان اونجان. یا بخوایم مادرپدرشون رو هم گاهی تنها دعوت کنیم اونام همراهشون میان. تو هررررچقدم به اینا بگو که کارتون درست نیست، که میگن خیلیا، حتی خود پدر و مادرشون، اما اینا به شوخی رد میکنن و نمیدونی من چه حرصی میخورم از این حد از بی خیالی :| 
خیلی زشته واقعا، خیلی زیاد..
پاسخ:
عجب! تصورش هم برام عجیبه!
از این مدل خانواده که خانم لبخند مثال زد دیدم  که از اون ور بوم افتادن با این تفاوت که مادر خانواده به شدت راضی هست از کار دخترش که 24ساعته خونشون باشه حتی اگه سایر اعضا خانواده ناراضی باشن از این همه خاله بازی لوس.به قول ایشون آدم معذب میشه اگه بخواد بره خونشون یا دعوتشون کنه.واقعا خیلی کار بچگانه ای هست.پس زندگی مستقل چه معنا داره؟
پاسخ:
من هم از این مدلها دیدم و چون مادر پدر که میزبان دایمی هستن مشکلی ندارن خیلی برام اهمیتی نداره.خودشون با هم خوشن دیگه.ولی کلا کار درستی نیست واقعا.
ولی خدایی مدل خانم لبخند مدل غریبی بود!
۰۱ دی ۹۵ ، ۰۳:۴۳ تنها دلشکسته

سلام خواهر

یلدات مبارک...

مگه داداشت کلاس چنده؟!

خب اتاق اضافی نیست برن اونجا مطالعه کنن؟!!

والا ماها که دختر خونه بودیم کسی ملاحظه درس خوندن ما را نمیکرد:((

پاسخ:
سلام.ممنونم همچنین.
سوم دبیرستان.
خب صدا تو خونه می پیچه دیگه.
بهشون حق میدم ولی نه اینقدددددر!
والا.
۰۱ دی ۹۵ ، ۰۸:۲۱ مامان محمدمهدی
حرفی برای گفتن ندارم جز شکر
۰۱ دی ۹۵ ، ۲۳:۲۵ دلا بانو
راستش وقتی در این مورد صحبت میکنی من یاد شرایط همسرم میفتم. خواهرشوهرم از اون مدلای 24ساعته خونه مامانه با مامانی که همه ش نگرانه ایشون نرنجه!
همسر من که کنکوری بوده گاهی اشکش درمیومده از سروصدای بچه خواهرش و ملاحظه نکردناشون.
فکرکن منم شب کنکور ارشدم بنا به دلایلی مجبور شدم اونجا باشم! یعنی دررررررک کردم همسرمو قششنگ:) بعدنش سر یه بحثی خواهرشوهرم میگفت اون شب که دیدی ما سروصدامونو میکردیم برامون مهم نبود کنکور داری:)))
پاسخ:
اره خب اونم فاجعه ست. به نظرم افتادن از دو طرف بومه! من حتی اجازه ندارم نیم ساعت برم سر بزنم در حالی که داداشم کل فوتبالها و سریالها رو هم تماشا میکنه و اینطور نیست که بگم میخکوب پای درسه.گاهی شده که من چهل پنجاه روز خونه مامانم نرفتم! و اونا هم نمیان.
اره یادمه حسابی هم شاکی بودی:)