ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3655.

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۳۸ ب.ظ

میخوام غر بزنم!

اینکه چندین وقته که جمله ی "مستر به ماموریت رفت" تکراری ترین جمله ی این وبلاگ شده،

به این خاطره که روزانه های منه،زندگی هر هفته و هر روز منه.

این تکرار، نه به معنای اینه که شاکی ام!

نه به معنای اینه که دوست داشتم خونه نشین می بود!

نه به معنای اینه که متوجه نیستم که خییییییییلی ها درحسرت شغل ثابتی مثل شغل مستر هستند،

و نه به معنای اینه که دارم غر میزنم!

به نظرم میاد اینکه هی می نویسم "مستر رفت ماموریت"

و پس و پیشِ این جمله عباراتیه که حس و حال اون لحظمه و قطعا حس شادمانی از رفتنش نیست،

باعث شده اکثر خوانندگان اینجا احساس کنند که غر میزنم!

نه!

من غر نمیزنم!

قطعا من خسته ام!

من درمونده ام،

من بریده ام،

من به خیلی از آرمانهام به خاطر این وضعیت نرسیدم و نمیرسم،

من تنهام،

من خیلی از عزیزترینهام رو به خاطر این وضعیت، به تلخیِ هرچه تمام تر شناختم،

و از خیلی هایی کمک دریافت کردم که اصلا دوست نداشتم کمکشون وارد زندگیم بشه(اینه که ناشکریه!)

و فهمیدم آدمها رو نباید از روی روابط و نسبتها،

که باید از همراهی هاشون در روزهای سخت شناخت..

و فهمیدم جزو تنهاترین های این روزگارم.

با پر از وابستگی و دلبستگی که نمیدونم چطور باید از خودم جداشون کنم!

همه ی اینها هست،

اما اینها به زعم من غر نیست.

من نمیخوام خودمو سانسور کنم،

اگر خوشی هامو گاهی سانسور میکنم به خاطر هزاردلیله که دارم،

و اگر ناخوشیهامو سانسور میکنم به خاطر دلایل دیگه ایه،

و اگر از برخی خوشی ها وناخوشی ها مینویسم بازم دلایلی دارم.

اما ای ملت، ماموریت رفتن های مستر "روزانه" های منه،

من این وبلاگ رو مینویسم چون میخوام روزانه هامو ثبت کنم.

بله میدونم میشه تو دفتر خاطرات نوشت!

اما اینجا برای "خودم" خوندنی تره.

چطور اگر کسی از مادرشوهرش دلخور یا حتی شاکیه اسمش ناشکری نیست؟

چطور اگر کسی از سختی فرزندداری و حتی دل رنجورش از بیماری فرزند میگه اسمش ناشکری نیست؟

چطور اگر کسی از سختی بارداری و زایمان میگه اسمش ناشکری نیست؟

چطور اگر کسی از همسرش شاکیه اسمش ناشکری نیست؟

چطور اگر کسی از دولت و نظام شاکیه اسمش ناشکری نیست؟

بعد "مستر به ماموریت رفت" های من و "برام سخته"های من اسمش ناشکریه؟؟!

من فکر میکنم اگر شما از این جمله احساس ناشکری، غر زدن یا هرچیزی دارین،

به خاطر اینکه برای خودتون هم قابل تحمل نیست!

خسته شدین از بس که خوندید "مستر به ماموریت رفت".

و به خاطر این خستگی احساس میکنید من  غر میزنم!

غیر از اینه؟؟!

من واقعا خودم احساس نمیکنم دارم غر میزنم یا شکایت میکنم!

نمیدونم چرا شما همچین احساسی دارین!!

والا اگر بخوایم اینطوری تعبیر کنیم (بلاتشبیه، بلاتشبیه) "گاهی"(و تاکید میکنم گاهی)

بعضی روضه هایی که برای ائمه میخونیم هم اسمش ناشکریه!

خیلی ها در حسرت موقعیت ائمه هستند، با همه سختیهاشون!!

والا تا جایی که ما میدونیم بعضی از ائمه برای خودشون هم روضه میخوندن!



+میدونم همه تون قصدتون خیر بود و هست،

تمام نگاه هایی که به این پیج میکنید بر دیده ی منت،

از همه تون صمیمانه ممنونم که میخواید آرومم کنید،

باور کنید من آنچنان آشوب نیستم!

اگر هم باشم از چیزهایی فراتر از غیبت مستره،

چیزهایی که غیبت مستر باعث میشه بروزشو در خودم، زندگیم و اطرافیانم ببینم و خیلی بیشتر از دلتتنگی آزاردهنده ست.

ارجاعتون میدم به این پست! الان زندگی من درحال رونمایی از عیوب منه! مشکلی هست؟!

+بودنتون رو ارج مینهم بدون ذره ای اغراق دوستتون دارم.

دوستانه برام دعا کنین.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۲۷
لوسی می

نظرات  (۱۰)

۲۷ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۹ دچــ ــــار
من هیچ اعتراضی ندارم :) نداشتم :) نمی خواهم داشت :) 
پاسخ:
:))
ترسیدید یعنی؟!
۲۷ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۹ دلا بانو
اوا چی شدی لوسی می؟:(( چقدر ناراحت به نظر می رسیدی:(

عجب! من همیشه فکر می کردم دلتنگی خودت و بچه ها ماموریت رو سخت می کنه،نمی د‌ونستم ایییینقدر برات آزاردهنده ست:( خدا کمکت کنه عزیزم
پاسخ:
آره خیلی ناراحتم. نه از کامنت ها، نه از دلداری دادن ها، نه! همه محبت دارن..میدونم که قصدشون خیره.
یهو خواستم غر بزنم! :دی
خب قطعا اون بزرگترین غصه ست که زندگیمون انسجام درست حسابی ای نداره و دلتنگی همیشه هست..
اما بدتر از اون، احساس نیازه!
من از اینکه احساس میکنم به کسانی که نیاز من براشون مهم نیست، محتاجم، خیلی بیشتر آزرده ام..
من از اینکه یک هفته، دو هفته، یک ماه دو ماه قراره یکی از بچه ها رو دکتر ببرم و به خاطر غیبت های مستر که فقط روزهای تعطیل خونه ست، شدنی نیست روانم پریش میشه و این بار روانی میره روی دلتنگی های ناشی از نبودنش، و بدتر از اون اینکه مجبور بشم به خاطر چنین چیزی به کسی بگم بیاد ما رو ببره، یا مثلا یکی از بچه ها رو نگه داره که اون یکی رو ببرم، یا هرچیزی مثل اینها، باز بار روانی رو بیشتر و بیشتر میکنه..
از اینکه بخوام به کسی بگم بچه ها رو نگه داره که برم دانشگاه احساس بدی دارم، که شرایطم رو سخت تر میکنه.
البته اینها صرفا مثال بود..
کلا تو هرچی بنویسی یه عده هستن که بگن چرا اینو نوشتی!!!
پس اصلا به هیچی توجه نکن!
به نظر من که یه روزانه‌نویس به هیچ‌کس و هیچی بدهکار نیست....
اتفاقیه که افتاده دیگه! داری مینویسی...
نمیتونی که از خودت خاطره دربیاری!!!
به عنوان کسی که خیلی از خاطره‌هاشو سانسور میکنه شاید حق ندارم اینا رو بگم....
ولی واقعا چند سال دیگه خودت قراره این خاطره‌ها رو بخونی...
پس آزاد بنویس :)
پاسخ:
درسته واقعا.
البته شاید خوب باشه که آدم فقط خوشی هاشو بنویسه که بعدها هم فقط خوشیهاش یادش بیاد!
:|
ولی در مجموع من خودسانسوری دوست ندارم.
چه برسه به اینکه من به زعم خودم غر نمیزنم! واقعا غر میزنم از کثرت ماموریت های مستر؟؟!
۲۷ دی ۹۵ ، ۱۶:۲۳ دچــ ــــار
تقریبا
میشه گفت ترس :)
گرخیدیم :)) 
پاسخ:
:)
من همچین چیزی حس نکردم از پستات!

پاسخ:
:)
خب الحمدلله.
۲۷ دی ۹۵ ، ۱۶:۵۷ سهیلا ملکی
من هیچ وقت این نوشته هات رو غر ندیدم
بنظرم بیشتر شبیه حرف زدن با خوده
خدا صبر و اجرت رو زیاد کنه
پاسخ:
مرسی عزیزم از همراهیت.
راستش نظر خودمم اینه که غر نیست!
چون من اگر بخوام غر بزنم چیزی شبیه به همین پست می نویسم! که دلخوری ازش بباره! :))
ممنونم از دعای خوبت.همچنین برای شما.
۲۷ دی ۹۵ ، ۱۶:۵۸ گلِ بهاری
ممنونم ازت...
پاسخ:
قربون شما :)
۲۷ دی ۹۵ ، ۲۱:۲۵ مامان محمدمهدی
حالا برفرض غر هم تلقی شه این عبارتت، وبلاگ خودته دیگه هرچی دوست داشتی بنویس، هر کی هم دوست داشت میخونه.ولی واقعا توضیحاتت متاثرم کرد و فهمیدم چی گفتی و سختیهاش کجاست ولی تو خودت فکر میکنم خیلی سخت میگیری در اینکه باری هرچند سبک رو دوش کسی نزاری؛ دست راستت رو سر بعضیا:))))
آخ آخ منو الان از خونه بدون همسر میخونی :((( خواهر امروز اولین روزیه که همسر رفته و البته بنده هنوز درکت نکردم(با خنده بخونش) 
پاسخ:
مرسی گلم از همدلیت.
آره این ایراد رو دارم که از کسی نمیخوام، اما باور کن رفتار و واکنش بقیه باعثش شده. من دیگه ظرف "نه" شنیدنم پر شده! دیگه طاقتشو  ندارم که از کسی چیزی بخوام و بگه نه! لذا ریسک نمیکنم!
واااای جاشون خالی نباشه که هست. ان شالله که به سلامتی برگردن. خوش به سعادتشون.
۲۷ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۵ منتظر ....
عزیزم شما اصلا هر چقدر دوست داری غر بزن...
اصلا هر چقدر دوست داری گلایه کن..
اصلا ما چکاره ایم؟ کسی مشکلی نداره
شما فقط به اعصابت مسلط باش دی:
ولی جدا از شوخی واقعا من همیشه فکر می کنم تو چقدر شرایطت سخته... دقیقا امروز داشتم با خودم فکر می کردم اگه من جای تو بودم مطمئنا شوهرم رو مجبور می کردم شغلش رو عوض کنه چون اصلا نمی تونم همچین شرایطی رو تحمل کنم. یعنی انقدر ظرفیتم کمه که حتی همین صبح رفتن و شب اومدن هم باعث روان پریش شدنم میشه، دیگه چه برسه به اینکه بخوام چند روز تنها باشم با بچه ها...
واقعا خدا بهت صبر بده
پاسخ:
:))
وای ممنونم از این همه همدلی :)
راستش زورم به مستر نرسید! به انواع و اقسام حالاتِ خوب و بد گفتم و خیلی وقتها هم عذاب وجدان گرفتم،خیلی وقتها از کوتاه نیومدنش حرص خوردم اما خب بیفایده بود. به وضوح شغلش هووی منه!
حالا هم که قلقم اساسی اومده دستش! تا یه چیزی میگم میگه این سردار سلیمانی رو ببین! :|
البته منم میگم قطعا همسر سردار سلیمانی با پذیرش وضعیتِ نظامی بودنش همسریشو قبول کرده!
ولی خب اینها بحثهای بی فایده ست.
مستر الان خودش هم از این وضعیت شاکیه مخصوصا اینکه درآمد شغلیش هیچ مزیت شغلی ای براش ایجاد نمیکنه که بگم لااقل درآمدش از سایر کارمندان بیشتره و خوبه دیگه!!
آرههه منم اوایل ازدواجم اینطوربودم، و اوایل تولد پسرک، اما رسما زندگی منو آبدیده کرد! فقط دو سه تا مشکل بزرگ برام مونده که نمیدونم اونو چطور مدیریت کنم. شاید اون اگر حل بشه فقط دلتنگی برام بمونه و بس!
مرسی عزیزم.
دعا لازمم کلا!
۲۸ دی ۹۵ ، ۰۲:۲۵ تنها دلشکسته

عزیزم چقدر درکت میکنم ... :(

خیلی خصوصیات اخلاقی نزدیک داریم :)

خدا تحملتو زیاد کنه...

والا همسر ما هم در روز دو سه ساعت بیشتر خونه نیست و آخر شب اونقد خسته میاد که میخوابه و فردا دوباره روز از نو...

پاسخ:
مرسی گله.
آره این حس در خیلی از خانمها مشترکه.
خدا برای هم حفظتون کنه.