3682.
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۳۳ ب.ظ
بعد از دو ساعت و چهل و پنج دقیقه ی تمام،
استماع سخنان استادی که قرار بود یه ربع فقط برای من وقت بذاره،
(یعنی اصلا فکرشم نمیکردم کسی تا این حد انرژی و قابلیت سخنوری یکطرفه داشته باشه!)
رفتم خونه مامان مستر دنبال بچه ها و ساعت شش ناهار خوردم!
بعد یادم اومد که دورهمی دوستانه دعوت بودم،
با توجه به اینکه صاحب مجلس عذر منو بابت نرفتن نپذیرفت،
ساعت هفت با مخِ تیلیت شده،
رفتم خونه ی دوست جان!
البته باعث زنده شدنم بود.
خدا خیرش بده که گیر داد باید بیای!
:)
+عجب روزی بود دیروز!
۹۵/۱۱/۰۵