ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3725.

يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۲۸ ب.ظ

این روزها پسرک کاملا کسله،

اصلا پسرک همیشگی نیست،

به شدت بهانه گیر،

غرغرو، شاکی، و گوشه نشین!

و من..

کم طاقت!


+جدّاً زمان جنگ، ملت چطوری صبوری میکردن؟

الان خانواده های مدافعان حرم چطوری صبوری میکنن؟

آیا اونها نیروی ماورایی دارن؟

یا یه خانواده ی همپا دارن؟

یا ایمانشون اینقددددددر قویه؟!

آیا رو کمک و همراهی کسی حساب کردن و می کنن؟

یا تمام تکیه و توکلشون به خداست؟!

گاهی فکر میکنم اگر من یه برادری، برادرشوهری کسی داشتم که وقتهای غیبت مستر،

یه کم بچه ها رو ساپورت میکرد شاید اینقدر خسته و درمونده نمی بودم!

بعد میگم این زندگی ای که من بخوام همیشه رو بقیه حساب کنم، به چه دردی میخوره؟

آدم باید خودش تنها بتونه زندگیشو راه ببره! نه اینکه همه ش منتظر این و اون باشه!

بعدتر فکر میکنم خب اگر قرار بود آدم تنهایی زندگیشو راه ببره،

ازدواج و خانواده و روابط اجتماعی و کمک و همدلی چه معنایی داشت؟

و چرا خدا آدم رو اینقدر نیازمندِ همراه و اجتماعی آفرید؟

بعد فکر میکنم اگر گل پسر رو نداشتم میتونستم خودم با پسرک برم بیرون و وقتمون رو با شادی بیشتری بگذرونیم،

و بعدتر فکر میکنم اگر گل پسر نبود و پسرک تنها بود قطعا زمان برام سخت تر میگذشت

که الان بازی های پسرک و گل پسر با همدیگه خودش کلی شادی آوره،

و مدام خدا رو شکر میکنم که دو تا هستن،

فکر میکنم که اگر برم پیش مستر حتی اگر تا ساعت 11 شب هر روز بخواد سرکار باشه مهم نیست!

مهم اینه که ساعت یازده شب میبینیم که هست،

و همین بودنش حتی یک لحظه بودنش من و بچه ها رو برای 23 ساعت بعدش شارژ میکنه،

اما الان هیچ اندازه نیست!

یاد روزهایی میفتم که پسرک رو تنها داشتیم،

و من از ساعت شش بعد از ظهر که میگذشت دیگه کلافه بودم،

منتظر مستر بودم!

چقدر شرایطم تغییر کرده،

حالا به دیدنش فقط توی خواب راضی ام!

بره سرکار ساعت 11 هم که شده بیاد و مستقیم بره بخوابه!

و من فقط ببینمش که هست!

همین!

و چقدر همین همینی که گفتم داره دست نیافتنی میشه!!

شاید اون روزها اونقدری که باید، شاکر نبودم،

و این تاوانشه،

شاید الانم شاکر نیستم،

شاید فردای ما از امروزمون خیلی بدتر باشه!

و شاید قصد و برنامه ی خدا از اول برامون همین بوده،

و ما  الان بزرگ شدیم و آزمونهامون سخت تر شده!

نمیدونم!

کدومش درسته؟!

خدایا چه کار کنم؟!

به من بگوووووووو!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۱۷
لوسی می

نظرات  (۷)

۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۳۱ تنها دلشکسته

ای واااااااااااااااااااااای...

از دست جناب مستر!!!

منم دارم به جا تو حرص میخورم :(((

عزیزم 18 روز زیاده.... اینطور باشه برید پیشش :((

فکر کردم دوسه روزه گفتم نرو...

ببین نمیشه ماموریتو کنسل کنه برگرده؟!! مریضی بچه ها را بهانه کنه؟!!

پاسخ:
:)))
نه نمیشه!
تقصیر مستر هم که نیست!
قطعا مستر هم دوست نداره اینقدر از ما دور باشه و اصلا برای همینه که میگه بیاین اینجا.
من بیشتر از این سازمان شاکی ام که هیچ فکری به حال زن و بچه ی مردم نمیکنه!
حالا این خوبشه!
مستر یه ماجراهایی از ماموریتهای دوستانش تعریف میکنه که باعث میشه مخم سوت بکشهههههه!
۱۷ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۲ تنها دلشکسته

آبجی والا نمیدونم چی بگم!!

فکر کنم همسرت اونقدر مهربونه که خانواده اش را به شغلش ترجیح بده...

ایشالله این ماموریت که تموم شد یه اتمام حجت حسابی کن...

بهرحال ما زنها قدرت و تحملمان هم اندازه ای دارد...

من که بزرگم، از صبح تا شب همسرم بیاد، افسرده میشم و بداخلاق و داغون و بی انگیزه :((

حالا ببین بچه ها چی میکشن :(( یا خودت :((

۱۷ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۵۴ بلاگر آرام
فکر کنم شمام چاره ای جز تحمل نداری
پس بهتره سعی کنید زود رنج نباشید تا بچه ها اذیت نشن،
امیدوارم ماجرا یجوری حل شه:(
۱۷ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۲ بنتُ الهدی
نمیشه از مامان تون کمک بگیرین؟ اگر کنارتون هستن. یا مادرهمسر. چندساعتی رو خونه ی اون ها بگذرونید تا اینقدر با بچه ها تنها نباشین تمام روز. من موردی رو میشناسم که سه تا بچه داره پشت سرهم و دقیقا حرفای شمارو میزنه! شرایطش خیبی شبیه به شماست شوهرش فقط جمعه ها خونه س و پدرومادرش اصلا ایران نیستن و بسیار تنهاست. اما روش تربیتی خاصی داره. خیلی بلده با بچه هاش بازی های سرگرم کننده بکنه. گاهی میگه سه تاباهم مریض میشن و هنوز خوب نشدن خودش مریض میشه!یا بچه ها رو مجبوره خودش تنهایی ببره دکتر! در کل از زندگیش راضیه ها ولی حرفاتون منو یاد اون انداخت ! کاش میشد یجور باهم مرتبط تون کنم.. سعی کنید یک ساعت هم که شده با بچه ها برید پیش همسر. مطمئنا انرژی خواهید گرفت. چقدر این روزا همه زندگیا سخت میگذره :(
ای بابا!!! :(
چقد وضعیت بد شده :(
امیدوارم خیلی زود روزای بهتری برسه
الهی بگردم 
عزیزم دعا می کنم خدا بهترین ها رو برای تو و همسرت پیش بیاره 
امیدوارم همسرت حتما سریعتر ارتقا بگیره و ایییین همه ماموریت نره 
و ای کاش هربار هرررربار میره یا هر دو سه بار شماهم پاشید باهاش برید اشکالی نداره 
خرج داره ولی ضرر روحی روانی نداره 
مسافرخونه فوقش بگیرید خوب

راستی دختر شینا رو خوندی؟