ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

4083.

يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ق.ظ

دیروز که با بچه ها کیک می پختیم،

پسرک میگه مامان میشه روز عروسی ما هم باشه؟

_ شما که هنوز کوچولویی، عروسی نکردی!

+خب من همین الان با گل پسر عروسی میکنم!

_ نمیشه که! باید صبر کنی بزرگ بشی با یه خانم عروسی کنی.

+خب بعد اسم زنم چی میشه؟!

_ نمیدونم! همون موقع باید ازش بپرسیم اسمش چیه!

+ من اسمشو میذارم لوسی می(اسم واقعی خودم رو گفت!)

:)



+و من غرق در لذت میشم! همینجوری بیخودی!خخخخ!

حیف که این خاطره رو هرگز نمیشه برای عروسم بگم! :دی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۰۱
لوسی می

نظرات  (۱۴)

خداحفظش کنه 
ماشاءالله 
هزار ماشاءالله 
خدا عشق دو طرفه تون رو همیشگی و خوب نگه داره آمین
پاسخ:
سلامت باشی عزیزم.
سلام عزیزم
عشق منو اذیت نکن. خب عشقم چطور بهت بگه زن میخواد :))
ولی خودمونیما. عجب مادر شووری بشی شوما :/
پاسخ:
:))
سلام.
بعله هم! از همین الان دارم آتو جمع میکنم یه روزی که خواست حالمو بگیره حالشو بگیرم! خخخخ!
طفلک روحشم خبر نداره :دی

+بعدا نوشت: عه! چرا جواب من ذخیره نشده؟!
کامنت بعدیتو دیدم اومدم ببینم چی نوشتم که جوابش شده :|
دیدم هیچی ذخیره نشده!
این بود جواب!

ای جاااانم
مبارک باشه ان شاءالله 

پاسخ:
سلامت باشی :)
۰۱ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۶ میرزا ژوزف پولیتـزِر
واقعا هم نمیشه بگی. مادرم یه بار تصمیم گرفت سیصد چهار صدتا از این دست خاطه ها رو برای همسری بگه، داشت گند میزد به روابط زناشویی. سر و تهشو هم آوردم یه جوری که..... :)))
پاسخ:
:))
آره خودم میتونم تصور کنم که عروس جان چه حالی میشه اگر اینها رو بشنوه! :)
:/
پاسخ:
؟

+جوابم ذخیره نشده بود! :|
نازی:(
اتفاقا مدتی قبل پسرک ما هم همچین سوالی کرد و جالب که بچه هاتویه سنی والد جنس مخالفشون رو انتخاب میکنن برای همسرایندشون:(
چون تصوردیگه ای از محبوبشون ندارن:(

به قول شماحیف!!!
من خیلی از این موارد پیش میادبرام که دلم میسوزه که نمیشه برا عروسم تعریفشون کنم
و اتفاقا همیشه دراون موارد خودم رو جای مادرشوهرم حس میکنم و بیشتر برای اینده ام افسوس میخورم:(
پاسخ:
:)
چرا ناراحتین شما؟
البته پسرک فقط اسم منو انتخاب کرد نه خود منو! نمیدونم شاید در آینده خودمو انتخاب کنه! :دی
برای چی دلتون بسوزه؟ حالا بالفرض که من اینم تعریف کنم خب طبیعتاً بچه ها مادرشونو سالها قبل از همسرشون دوست داشتند، ازاین بابت گفتم نمیشه تعریف کنم چون خودمو سبک میکنم و معنی این حرفم همینطور تلقی میشه و شخصیت ضایعی از خودم بروز میدم تو افتخار کردن به بدیهیجات!
بعد برای چی برای آینده تون افسوس بخورین؟
چی از این بهتر که آدم مادرشوهر باشه؟!:)
مادر زن باشه خوبه؟ نه حقی برات قائلن نه هیچی فقط باید سرویس بدی!
والا برای مادرشوهر حداقل حق مادرشوهری قائلن ملت! خخخخخ! :))
گفتیم سن ازدواج اومده پایین ولی نه دیگه اینقد!!! :))))))))))))
یه ماچش کن از طرف من ^__^
پاسخ:
:)))
قربونت عزیزم.
کار خوبی میکنی
پسرک رو ببوس
پاسخ:
:*
ممنون از محبتت.
آخی الهی..
من فکر نمیکردم شما بچه داشته باشن!
البته اگه الان هم درست متوجه شده باشم..
خداحفظش کنه شادوماد آینده رو:)
پاسخ:
زیرنویس عکس آواتارم نوشتم که دو تا بچه دارم:)
سلامت باشین.
من بودم می گفتم :)))
خبیث می شود 
پاسخ:
:)))
منم نوشتم که یادم بمونه!شاید گفتم یه روزی!خخخخ!
واااای چه لذت بخش (:
پاسخ:
بعله:)
نمیدونم.چی بگم
شایپ از اثرات زایمان و عواقبش باشه:(
ولی من زیاد خوش بین نیستم به.روزگارمادرشوهر بودنم
چون الان میبینم مادرشوهرم همچین خوش به.حالش نیست زیاد
موضوع سرویس و حق و این حرفا نیست....
حرف من حرف دله 
جایگاه یک مادر هرقدر هم بالا با اومدن عروس خیلی تغییرمیکنه...میدونید منظورم چیه؟میخوام بگم بعد ازدواج خواه ناخواه زن و فرزند اولویت اصلی یک مرد میشن و این گاهی من مادرشوهر رو اذیت میکنه:(  ایکون حسادت زودرس:(
همسر من اغلب اوقات از خونوادش دوره...
هرقدر هم تلاش کنه فرزند خوبی باشه.و به اونها محبت کنه از چشم من عروی بسیار ناچیزه...چه.برسه ازنظر مادر پدرشون
نمیدونم تونستم منظورمو انتقال بدم یا نه

مادرزن بودن هرچی هم بد باشه به داشتن دختری که هرجای دنیا که باشه دلش بدجور برا والدینش میتپه می ارزه به نظرم
البته درهر دو جنس خوب و بد وجود داره، میدونم
فکرکنم زیادی تابلو کردم که درحسرت دختر میسوزیم هنوز:(
البته این قضیه.هیچ چی از عشقمون به پسرامون.کم.نمیکنه ها...سوء تفاهم نشه یه وقت:(
پاسخ:
در مورد خط آخر که مطمئنم. :)
در مورد بقیه ش هم فکر میکنم نکته ش در همون خط سوم از آخر نهفته ست!
یعنی من وقتی خانواده ی مستر رو در قبال پدر و مادرشون می بینم، بسیار به مادرشوهر بودنم امیدوار میشم!
اما مثلا خواهرم و دامادمون رو نسبت به مامانم می بینم نسبت به مادرزن بودن بدبین میشم! نه اینکه خواهرم رفتارش بد باشه، اما خانواده ی مستر احترام پدر و مادرشون رو هزار برابر بیشتر از من و خواهرم دارن، و با اینکه انقدر ازشون تو زندگیهاشون رنجش دیدن، اینقدر توقع دیدن، انقدر اینها بلا و عامل تلخیِ زندگی پسرها و عروسهاشون شدن و قشنگ ما رو آبدیده کردن! و با اینکه مادرشوهر و پدرشوهر من واقعا در دل عروسهاشون جایی ندارن، واقعاً ندارن(من خودم بسیار بسیار بسیار قدردان کمکهاشون هستم اما واقعاً هنوز نمیتونم ادعا کنم که در قلبم جایی براشون هست) با همه ی اینها هنوز هم که هنوزه پسرها، پدر و مادرشون رو میذارن رو سرشون حلوا حلوا میکنن! اما من و خواهرم نه! با اینکه انصافاً رنجشی هم ندیدیم تو زندگیمون،  دخالتی نبوده و مخصوصاً برای خواهرم که همه ش خدمت بوده، و اصلاً خواهرم به هرجا رسیده از صدقه سر کمکهای مامان و بابامه، و هرچی رنجش بوده برای من بوده که اینجا میگفتم، و شخصی بوده. خواهرم همین شخصی ها رو هم ندیده و فقط خدمت دیده اما اصلاً و ابداً مثل مستر و برادرهاش نیست. برای همین از خواهرم مثال زدم که دلخوری ای هم از مادرم نداره مثل من. حالا گیرم که قلبمون هم همیشه برای پدر و مادرمون بتپه که می تپه البته! اما با برونداد و احترام مستر و برادرهاش قابل قیاس نیستیم اصلا.
منظورم اینه که به این بستگی داره که شما چی دیده باشید و اطرافیانتون چطوری باشن که تصوراتتون رو شکل بده. علاوه بر اون من حستون رو درک میکنم که اولویت یک مرد میشه زن و بچه ش، اما این برای دختر هم هست، که اولویتش میشه همسرش و بچه هاش و این اتفاقا برای خانمها بیشتره چون میگن هرچی همسرمون گفت باید همون باشه و باید اطاعت کنیم در حالی که پسرها خودشون قیومیت خانواده رو به عهده دارن و مطیع نیستند!
اصلاً برای همینه که میگن از همین الان فرزندانتون رو با نیت همسر بودن تربیت کنید. امانتهایی که قراره همسر باشند نه تا ابد فرزند و عصای دست. هدف برای شما باید همسر تربیت کردن باشه. البته خیلی سخته من خودمم با این موضوع مشکل دارم به لحاظ روانی اما درست میگن دیگه.
در نتیجه به نظر من اولا که از الان غصه شو نخورین! چون اصلا معلوم نیست بچه های شما چه مدلی میشن ان شالله که مثل مستر و برادرهاش باشن و هزاربار بهتر از اونها. دوم اینکه انصافاً شما هنوز برای آوردن یک دختر فرصت دارین. انصافاً! مگر اینکه خودتون نخواید. وگرنه جا داره یکی دیگه هم بیارین ان شالله این یکی دختر باشه :) هرچه خدا خواست همان می شود :)
ممنون از ذکر نکات مهم و کلیدی ای که دقیقا باهاشون موافقم و نتونستم ذکرشون کنم
بله...همینطوره...اونچه از رفتار بقیه در اطرافمون میبینیم در ایجاد ترس یا امیدمون خیلی تاثیرگذاره...و دقیقا همونطور که حدس زدید من دراطرافم پسرهایی نمیبینم که مادر پدرشون رو خیلی رو سرشون بذارن...با اینکه همشون هم ادمهای خوب و باانصافی ان درنظر عام
و البته که دخترها هم فقط درحال خدمت گرفتنن :( ولی باز از نظر حسی جبران کننده ترهستند
نکته ی بعد اینکه درسته دخترها بیشتراز پسرها بعد از ازدواج محدود میشن)در رسیدگی به والدین ازنظر شرع( ولی نمیدونم چرا تو دور و بریای ما برعکسه یه مقدار ، متاسفانه
ان شاالله مابتونیم اونطور که.مورد رضای خداو پیغمبرش هست بچه هامونوتربیت کنیم...خواسته ی ما که.مهم نیست حالا

و نکته ی اخر اینکه ما تقریبا پرونده ی فرزنداوری رو بستیم:( البته اگر خداوند هم مشیتش بر همین ثواست ما باشه و بعد مدتی خودمون هم تغییررای ندیم:(
و دلیل اصلی این تصمیم احتمال مذکربودن سومیه:(
پاسخ:
بله دقیقا همینه که میگین.
ان شالله.
خب به نظرم دلیلتون موجه نیست! خخخخ!
البته این نظرها و تصمیمات خیلی شخصیه کسی نمیتونه دیگری رو مجاب کنه، یا بگه اشتباه میگی یا هرچی!
اما خب من شخصاً این دلیل رو به خاطر فرزند نیاوری نمی پذیرم!
البته شما که هنوز کوچولوتون خیییییلی کوچکه بذارید دو سه سال دیگه دوباره بهش فکر کنید، شاید نظرتون عوض شد :)
هرچه خدا بخواد که ان شالله خیر و سعادت بخواد برامون.
۰۲ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۹ مامان محمدمهدی
عزیزم
چه خوش اشتها هم هست مثل مامانشو میخواد:)))
من کلا نسبت به اون دختره ی گیس بریده حس خوبی ندارم از الان:))
پاسخ:
:)))
اینو خوب اومدی :))