4174.
دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۳۲ ب.ظ
میخواستیم با مامانم اینا بریم یه باغی بیرون شهر،
پسرک اصرار داشت دوچرخه ش رو هم ببریم.
مستر میگفت: دوچرخه ت رو بذاریم تو ماشین دیگه خودمون جا نمیشیم؛ نمیشه ببریمش.
پسرک: خب بدیم باباجون بیارن (بابای من)
مستر: بعد مامان جون و دایی چطوری بیان؟
پسرک: اونا با ماشین ما بیان، باباجون دوچرخه ی منو بیارن [کشته مرده ی راه حلهاشم! :)]
مستر: یعنی باباجون تنها بیان؟
پسرک آره دیگه! که دوچرخه مو بیارن.
مستر: گناه دارن خب! همه ی راه تنها باشن، گناه ندارن؟
پسرک: چطور شما همه ش تنها تنها میری مأموریت چیزی نیست،
چطور باباجون این همه تنها تنها میرن سرکار چیزی نیست،
حالا یه ذره راه تا باغ نمیتونن تنها بیان؟؟!
:))
۹۶/۰۶/۲۰