4316.
پریروز کار رو تحویل گرفتم و دلم میخواست بشینم یه دل سیر گریه کنم!
همون شبی که گل پسر رو دوباره برای تب کردنهاش دکتر بردیم،
انگار یه بخشی از این همه فشاری که این روزها روم بود میخواست از چشمهام خارج بشه،
بعد رفتیم حرم.
اما روم نشد چیزی بگم و برگشتیم.
میخواستم فصل آخر رو ببرم که استاد تأیید کنه و بعد دیگه پایان نامه رو تموم کنم،
به هر سختی ای که بود ساعت یازده و نیم بالاخره استاد رو پیدا کردم،
و بهم گفت همه شو بیار! نه فقط فصلهای منتخب!
این شد که رفتم تو سایت نشستم و تا ساعت هفت شب مشغول ویرایش همه ی فصلها شدم.
آخرش هم چیزی که میخواستم نشد، نصفش کجکی بود و نصفش راستکی!
ولی خب لااقل غلط نگارشی و محتوایی نداشت.
شب..
دیگه حتی نمیتونستم خودمو نگه دارم!
+حالا منتظر شنبه هستم که استاد نظرش رو بگه.
و بعد ببرم به استاد راهنما تحویل بدم،
و بعد فصل آخر رو بنویسم.
و بعد ویرایشها رو انجام بدم،
و بعد...
دفاع کنم.
خدا رو شکر شرایط جوری نشده که نیاز باشه شب بیداری بکشم،
اما دوست داشتم دو هفته زودتر تموم میشد.
اونطوری فرصت بیشتری برای همه چیز وجود میداشت،
و نگرانی از تعلل احتمالی اساتید رو به دوش نمی کشیدم..
+به واقع دلسوزترین آدم برای پایان نامه ی من استاد داورم بوده!
هربار که می بینمش، بلااستثنا میپرسه کارت تموم شد؟
و انگار همه ی بار و سختی کار از دوشم برداشته میشه!
ان شاءالله بیست بشی