ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

باید منِ بی حوصله ام را تو ببینی!

سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۸:۱۲ ب.ظ

امروز از بس دیر بیدار شدیم که صبحانه مون رو ساعت یازده خوردیم!

و این باعث شد که منی که همیشه ساعت یک و نیم ناهارم آماده ست،

تا ساعت دو و نیم با اعصابی خردشده از به هم ریختگی ِ زمانِ زندگی، 

هنووووز درگیر این بودم که برای ناهار چی بخوریم! :|

هیچی نداشتیم. 

هیچی! اعم از حوصله، غذای حاضری، غذای نیمه آماده و حتی نون که بتونم خوراکهای سریع السیر بپزم!

هی خواستم زنگ بزنم برامون غذا بیارن ولی واقعا حتی حوصله ی غذا خوردن رو هم نداشتم!

این شد که با بی حوصلگی هرچه تمام تر، یه ذره گوشت چرخ کرده در آوردم 

و با بی حوصلگیِ هرچه تمام تر تر، لازانیا پختم!

 :|




+نتیجه گیری اخلاقی: بیایید بی حوصله باشیم! :)


+اوایلی که وبم رو برای غر زدن افتتاح کرده بودم،

تصمیم گرفتم که عناوین، فقط شماره گذاری باشه که رااااحت و بدون دغدغه ی "حالا عنوانشو چی بذارم؟" هر لحظه بتونم غر بزنم!

این راحتیِ خیال و بی دغدغگی باعث میشد که گاهی تا حتی روزی ده تا پست هم منتشر کنم و هیچ قید و بندی برای عنوان نویسی وجود نداشته باشه،

بعد از نزدیک چهار هزار پست، به دلایلی تصمیم گرفتم عنوان دار بنویسم.

و حالا به طرزی عجیب،

یکی از مهمترین انگیزه هام برای نگارش و انتشار یک پست، 

چالشِ لذت بخشِ انتخاب عنوانه! :))

دارم شاعر میشم اصلا! :))



+لازمه بگم که وقتی آدم یه کارِ خیلی خیلی مهمی داره که اصلا قابل چشم پوشی نیست،

چقدر دوست داره وقت تلف کنه؟! :|

دعام کنین لطفاً. :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۰۵
لوسی می

نظرات  (۱۵)

۰۵ تیر ۹۷ ، ۲۰:۲۹ سعید سعیدی

معرفی کتاب:

معنای نجات

۱۸- " نجات " یک مدینه فاضله و بهشت تصویری در ذهن نیست. یک ایدئولوژی دینی یا فلسفی هم نیست بلکه رهایی از ذهن و احساس و امیال و اهداف و بستگی ها و عواطف و عشق و نفرتهاست. آدمی تا بواسطه خودشناسی به حداقل بن بست ها با تمامیت خود نرسیده باشد عطش نجات ندارد و لذا هیچ ناجی قادر به نجات او نیست.



۱۹- نجات یعنی نجات از هسته مرکزی اراده خویشتن. و عشق به نجات عشق به کسی است که تو را از تو بستاند و از شرت برهاند.



۲۰- نجات به معنای نجات از یک بیماری یا گرفتاری و ناکامی نیست. نجات از چیزی در بیرون نیست بلکه نجات از خود خویشتن است. آدمی تا به مرگ خویشتن به تمام و کمال راضی نشده باشد طالب نجات نیست و پذیرای نجات هم نیست یعنی استحقاق درک و تصدیق ناجی را ندارد.



استاد علی اکبر خانجانی

کتاب امام زمان(عج) کیست؟
پاسخ:
از 1 تا 17ش کجا هستن؟
ممنونم جالب بود.
۰۵ تیر ۹۷ ، ۲۰:۳۰ تسنیم ‌‌
اتفاقا از وقتی شروع به عنوان زدن کردین، می‌خواستم بپرسم "به دلایلی"تون چیه؟ :)
من یه مدت جو "عنوان‌شاعرانه‌گذاشتن" گرفته بودم، انگیزه برای نوشتن پست جدید نبود، ولی باعث میشد وقتی یه شعر قشنگ یا جمله‌ی قصار می‌بینم به ذهن بسپرمش! جالب بود. ولی الان در اسرع وقت هرچی گیرم بیاد میذارم، گیرمم نیاد بی‌ربط میذارم! مثل جام جهانی چشم‌هایش :دی
پاسخ:
دلایل متنوعی دارم اما یکی از مهم هاش اینه که خوندن عنوانها توی پیج مدیریت مطالب راهنمای خوبی برای فهمیدنِ محتوای پستمه!
خب وقتی شماره میزنی معلوم نیست در پسِ هر شماره ای چی نوشته بودی! اما الان که عناوین رو می بینم میدونم توشون چی نوشتم بعد متناسب با خواسته م مدیریتشون میکنم یا اینکه حس و حال پست بر میگرده برام.
یا یکی دیگه ش سرچ راحت تر مطالبمه. اینطوری راحت تر میتونم پیداشون کنم.
یکی دیگه ش جذابیتِ بعضی عناوینِ رفقاست که تو چراغهای روشن می بینم. وقتی عنوانهاتون رو می بینم دوست دارم حدس بزنم که چی نوشته شده تو متنش! گاهی حتی شده که من فقط رفتم به وب کسی تا اون چیزی رو براش کامنت بذارم که با خوندنِ عنوانِ پستش به یادم اومده، یا به دلم افتاده یا هرچی! فکر کنم برای خودت هم چنین کامنتی گذاشته باشم.
و این حس رو خودم به عنوان خواننده دوست دارم. خب دوست داشتم از خوانندگانم هم دریغ نکنم :دی
یکی دیگه ش اینه که با تغییر روند وبم دیگه قرار نیست غر بزنم یا لحظه نگاری کنم! چیزهای خاص تری رو می نویسم که برام جالبن یا هدف خاصی رو از نگارششون دنبال میکنم که خب بهتره عنوان داشته باشه. در حالی که قبلا من حس و حالاتم در لحظه های مختلف زندگی رو می نوشتم و هدفم از نگارش چیز دیگری بود و واقعا گاهی (گاهی که نه، خیلی وقتها) بی عنوان بود. 
اینها چهارتاش بود بازم دلایل دیگه ای هست اما اینها مهمترینهاش بود و سرتو به درد نمیارم!
من قبل از این وب یه وب دیگه داشتم که تو اون هم با عنوان می نوشتم اما اینقدر برام جذاب نبود! همینی که میگی! هرچی مرتبط به نظرم میومد می نوشتم یا حتی گیرم نمیومد بی ربط میذاشتم! اما الان فکر میکنم یه بخشِ مهم جذابیتش همین وقفه ی پنج ساله در عنوان نویسیه. یه مدت بگذره منم میشم همون لوسی میِ سابق! :))
غذای بی حوصلگیتون لازانیاس غذای با حوصلگیتون چیه؟ (:
بابا ساعت یازده و نیم که خیلی هم دیر نیست ( یک عدد تنبلِ خسته خخخخ)
پاسخ:
همونو بگو :))


آرهههه اتفاقا به یاد شما افتادم :دی
یادته قبلا گفته بودی که ساعت یازده صبحانه میخورین و یک، یک و نیم ناهار؟ :)
عنوان نوشتن واقعا فکر و خلاقیت میخواد.
منم واسه این عنوان هام رو با شماره میذارم که گاهی اوقات از بس که فکر میکنم واسه عنوان چیکار کنم، کل فکر و حسم از پستی که میخواستم بنویسم از بین میره. پستی هم که بیات شه دیگه مثل زمانی که تازه ست به دل نمیشینه.
پاسخ:
آرهههه دقیقا. :)
۰۵ تیر ۹۷ ، ۲۱:۰۵ تسنیم ‌‌
آآآره! اتفاقا می‌خواستم بگم شما گاهی لینک میدین به مطالب چند سال پیشتون، بعد چجوری بین این همه عدد پیداش می‌کنین؟ سخت نیست؟ :)
ولی در مورد جذابیت عنوان، من خودم به شخصه خیلی سخت‌سلیقه‌م تو این مورد. چیییییی بشه که از یه عنوانی خوشم بیاد! اکثر مواقع از تو پنلم عنوان مطالب دوستان رو نمی‌خونم، وارد وبلاگ میشم و مطلب رو می‌خونم و حتی باااز هم عنوان رو نمی‌خونم! نه اینکه نخونم ها، یه چیزی مثل فرق "شنیدن" و "گوش دادن"
ولی از عنوان نوشتن شما، خیلی! حمایت می‌کنم :) با پشتکار به این کار ادامه بدین :)
پاسخ:
سرچ میکنم تو بخشِ جستجوی وب. راحت پیدا میشه اما اونهایی که ثبت موقت کردم دیگه پیدا نمیشه! :| دردسرش همینه.

بعله! یادمه یه بار نظرتو پرسیدم درمورد عنوان هام، گفتی همینطوری میام عنوانها رو نمیخونم و وقت ندارم و اینا! :)))
ممنون عزیزم از حمایتت :*
۰۵ تیر ۹۷ ، ۲۱:۲۸ آقای مُرَّدَد
باورت میشه میخواستم بیام بگم عجب تیتری؟! 
جالب بود. 
باید منِ بی حوصله ام را تو ببینی!
باید به شکم‌سنگ، سرِ این سفره بشینی.

من: 
بی حالیِ تو از دل آن سفره نهان بود
نه قارچ و پنیر و نه نمک چاشنیِ آن بود


پاسخ:
واقعا؟ :)
باید به شکم سنگ سرِ این سفره بشینی یعنی چی واقعا؟ :|

بعله! شما هم شاعرین ها :)
اره هنوزم اگه بچه ها میخوابیدن همون روال رو ادامه میدادم خخخخ
حیف که بیدار میشن منم مجبور میشم سحرخیز بشم ((((((((((:
پاسخ:
:)))
بابا سحرخیزان! دلاوران! نام آوران :))
سلام
شما چقد خوب بی حوصله میشید، دست راستتون رو سر ما:)
پاسخ:
سلام. 
والا خودم کم آوردم :))
الگوت کی بوده توی تیتر زنی؟ :)
پاسخ:
سوال جدی بود؟
اگه جوابش منم بله جدی بود :)
پاسخ:
شوخی بامزه ای بود :)
۰۶ تیر ۹۷ ، ۰۹:۰۷ آقای مُرَّدَد
نشنیدی میگن اونهایی که گرسنه هستند و برای اینکه گرسنگی آزارشون ن ده به شکمشون سنگ میبندن؟ منظورم همون بود. یعنی سر اون سفره طرف مقابلت قرار نیست سیر بشه:)) 
پاسخ:
آها :)
سلام علیکم
جالبه که شما که تازه وارد عنوان نویسی شدید عنوانهایی که انتخاب میکنید خیلی از عنوان های منی که سه چهار ساله با عنوان مینویسم بهترن

یاد تازه مذهبی هایی افتادم که در مدت کوتاهی از بسیاری از مذهبی های چندین ساله جلو میزنن...
یاد پدر شهیدی افتادم که وقتی پیکر پسرش اومد تا ساعتها در بهت و سکوت بود و لحظات آخر که داشتن میذاشتنش توی قبر بغضش ترکید و خطاب به پسرش میگفت چرا من نتونستم به پای تو برسم... چرا من جا موندم؟... این رسمش نبود... به پسرش میگفت: من پدرت بودم... ولی انتخاب نشدم...

مطلب شما منو به این مسائل منتقل کرد...
فکر میکنم شما بودید چند وقت پیش در مورد عادت کردن نوشتید... اینکه عادت کردن به خوبی ها هم خوب نیست... چیزی که من باهاش موافقم...
عادت از بین برنده پویایی هست... البته عادت کردن با ملکه شدن فرق داره... خوبه که خوبیها در جان ما ملکه بشن... ملکه خودش فکر زا هست...
ماها شاید به عنوان نوشتن عادت کردیم...


پاسخ:
سلام.
خیلی برام جالبه که اینقدر بلند نظر هستین. اینکه یه مطلبی بتونه آدمو به چنین جاهایی ببره خیلی جذابه.
گاهی پستهایی میذارم که واقعا دوست دارم خواننده ها به اون جزئیات مدنظرم توجه کنن اما خب کم پیش میاد. و گاهی هم یه پست تفریحی (مثل همین) میذارم و مثلا شما انقدر عمیق بهش نگاه میکنین که از خودم خجالت میکشم.
ممنون از آموزش این نوع نگاه ها :)


بله در مورد ملکه شدن و عادت کردن یکی دیگه از دوستان هم تذکر دادن. ان شالله خوبیها ملکه ی جانمون باشن. حالا به نظرتون کسی میتونه چیزی رو برای دیگری ملکه کنه؟ یا ملکه شدن صفات در وجود ما لزوما ناشی از تلاش خودمونه؟
نه...
دیگران فقط میتونن در ما شوق ایجاد کنن و آگاهی بدن و راهنماییمون کنن...
ملکه کردن صفات در جان، مسئله ای هست که کاملا به تشخص انسان برمیگرده...
و فقط در حوزه عمل صالح ایجاد میشه...
اما اساتید میتونن کمک کنن...
مثلا دوستی رفته بود نزد استاد بزرگواری و گفت از فلان رذیله در خودم رنج میبرم... هر چه تلاش میکنم نمی تونم از بین ببرمش
استاد فرمودن... از خوبیهات هم بگو... چه صفات خوبی داری؟
یکی دو تاش رو گفت...
استاد فرمودن سعی کن این صفات روتقویت کنی... هر چه این صفات قوی تر بشن اون رذیله ضعیف تر میشه و وقتی ضعیف شد راحت تر میتونی مدیریتش کنی...
پاسخ:
درگیر همین بودم. که وقتی من به فرزندم مهربانی رو آموزش میدم آیا میتونم از کودکی اینو براش ملکه کنم یا اینکه در کودکی اش هر کار بکنم اسمش عادت دادن هست؟
فکر میکنم ما فقط باید در کودکی آموزش بدیم و نباید عادت بدیم. چون هر نوع تلاشی به عادت کردن منجر میشه. چیزی که الان می بینیم که مثلا خیلی از همسالانمون به شدت از اخلاق دیگری رنج می برن اما نمیتونن بهش بگن چون به نگفتن و هضمِ اخلاقهای سایرین عادت کردن و سکوتشون از روی مرّوا کراما نیست.
من نمیخوام بچه هام عادت کنند به مهربانی و مدارا. دوست دارم تصمیم بگیرن که مهربان باشن.

درسته اساتید همیشه کمک کننده های خوبی هستند اما کمکهاشون بعد از بلوغ عقلیه که به کار میاد.
ممنون از نکات خوبی که گفتین.
بله بعد از بلوغ عقلی بیشر کمک میکنن..
شاید در مورد بچه ها من خیلی صلاحیت نظر دادن نداشته باشم
اما برای فرزند خودم که تقریبا دو سال و نیمش هست... تلاش من و همسرم بر اینه که در مسئله تربیت ناخودآگاه خیلی حساس باشیم...
مثلا نوع تعامل من و همسرم الان برای ما خیلی از قبل مهمتر شد...
الان برای ما چیزایی که در معرض چشم و گوش بچه هست خیلی مهمه... مثلا اینکه وقتی من میام خونه همسرم چه رفتاری داشته باشه... یا وقتی همسرم از بیرون میاد من چه واکنشی داشته باشم...
یا حتی گاهی یه بازی هایی جلوی چشم بچه میکنیم... و واقعا اوج هیجان بچه هست وقتی من و همسرم بازی میکنیم...
بیشتر اهتمام ما روی تعاملهایی هست که بچه داره میبینه... حتی تعامل با خودش...
البته ما هنوز خیلی بی تجربه ایم
اما آموزش هم داریم براش... منتها خیلی جدی نیست هنوز...
پاسخ:
اینکه کاااملا درسته.
همون که میگن فرزندان ما اون چیزی میشن که ما خودمون هستیم نه اون چیزی که دلمون میخواد اونها باشن.
ناخودآگاه بچه ها خیلی مهمه و آموزشهایی که با دیدن رفتارها براشون اتفاق میفته.
ان شالله کوچولوتون زیر سایه عنایات امام زمان بزرگ بشه. 
۰۷ تیر ۹۷ ، ۰۶:۱۰ مامان محمدمهدی
لازانیا!!!!
مارو گرفتی دیگه خداییش
من وقتی با حوصله ترینم باز حوصله لازانیا پختن ندارم:)))
راستی من از بس بی دقتم اصلا متوجه عنوان نویسیت نشده بودم
یعنی میخوندما ولی یادم نبود که قبلا شماره بود و حالا تغییر کرده
موفق باشی:))
پاسخ:
خودمم همینطورم. :))
چشم باز کردم دیدم لازانیا شده :))
ای بابا! :/