ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

تعارضات خواست_خواست

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۱۳ ق.ظ

مستر با یک سینی چای میاد و روی مبل کنارم میشینه... از این ماجرا تا امروز همچنان با خودم درگیرم.. هنوز روز و شب نرمالی ندارم و محرم هم که شروع شده و اوضاع رو بدتر کرده... فکر میکنم خیلی بده که آدم تکلیفش با خودش معلوم نباشه! 

به مستر میگم: اصلا از خودم راضی نیستم.

میخنده و میگه: خب یه کاری بکن که از خودت راضی بشی!

عملا در جوابش کم میارم و در جا حالم گرفته میشه! دوست ندارم متوجه بشه، و میدونم قصدی نداشته، میگم گاهی فکر میکنم اگر زمان انقلاب بودم یکی میشدم مثل حدیدچی دباغ! دوست داشتم که با آسودگی هشت تا بچه رو رها کنم و با امام برم فرانسه!

فقط نگاهم میکنه. انتظار شروع چنین بحثی رو نداشت.. همینطور که به ادامه ی جملاتم فکر میکنم تنها گذاشتن بچه ها رو تصور میکنم، آیا من واقعا آدمِ این کار بودم؟ 

ادامه میدم: فک کن بعد از انقلاب، بعضی شبها که همسر و بچه هاش میخوابیدن میرفته مسافرکشی، درآمدشو می داده به فقرا!

همچنان فقط بهم نگاه میکنه...چایی که مستر با خودش آورده بود رو برمیدارم، هنوز داغه... میگم من این جور کارها رو دوست دارم! اینجوریه که احساس مفید بودن میکنم. نه این وضعی که الان دارم. نه این دست و پایی که واقعا بسته است و معطل بقیه است و حتی یه کنفرانس دو روزه رو هم نمیتونم تا تهران برم و شرکت کنم!

درباره ی این کنفرانس قبلا حرف زده بودیم. اما مستر جدی نگرفته بود. هوشمندانه بحث رو به سمت کنفرانس تغییر میده و میگه خب تو کنفرانس شرکت کن. میتونی تنهایی بری؟!

احساس میکنم خواست طعنه بزنه. آزرده میشم. ته دلم از تصور تنها تا تهران رفتن می ترسم و هجوم دلهره رو احساس میکنم.. اما خودمو جمع میکنم و میگم چرا نتونم؟ بقیه چه جوری میرن؟

هنوز نرفته نگران بچه ها میشم! نمیدونم رفتن و رها کردنشون چقدر عاقلانه و یا مادرانه است!

دوست دارم گریه کنم. احساس عجز میکنم.. حق با مستره. من "نمی تونم".

مستر همونطور بی تفاوت چای خودش رو برمیداره و تموم میکنه و بعد میگه خب پس برو! شب هم برو خونه فلانی و فرداش برگرد..

از اینکه تو کلامش همدلی و همراهی نیست به شدت شاکی ام.. میدونم قصدش این نیست اما من احساس میکنم تو یه بازی کل کل گیر کردم و مستر دست بالا رو داره! نمیدونم در جوابش چی بگم. لیوان چای رو برمیدارم و به لبم نزدیک میکنم، خودم رو به سنجش دمای چای مشغول میکنم، در تعارضات پی در پی گیر کردم. سالهاست هر از چندی درگیر این مسئله میشم..مادرتر از اونم که بتونم تنهاشون بذارم و خودخواه تر از اون که بتونم با رضایت تمام پیششون بمونم و از همه کار و فعالیتهام بزنم.

چطور چای من هنوز اینقدر داغه؟!

مستر بیشتر از این منتظر جوابم نمی مونه. به نظرم میاد خودش فهمید که کل کل رو برده و اون بحث مختومه است.. لحن و نگاهش رو لطیف تر میکنه و میگه اگه میخوای گل پسر رو هم بفرستیم مهد تا بتونی کارهایی که دوست داری رو انجام بدی.. دلم نمیاد. تازه سه سالش شده..همینو در جواب به مستر هم میگم. میگه هر روز نه، مثلا سه روز در هفته! باز هم دلم راضی نمیشه...نمیدونم چه م شده، دوست دارم فقط مخالفت کنم.. دلم میخواد همه چیز رو گردن مستر بندازم اما مستر میدونه چی داره میگه. بهم میگه خوبه قدری مستقل بشی.. 

این مکالمه دیگه داره زیادی آزارم میده، هرچند طبیعتاً قصدش این نیست.. با ناراحتیِ آشکاری میگم پس بچه ها چی؟! و بعد شروع میکنم به غرهای مربوط و نامربوط از تفاوت شرایطم با مستری که هیچ وقت لازم نیست برای ماموریتهاش، تفریحش، تحصیلش، خریدش و کلا هیچ کدوم از کارهاش نگران وضعیت بچه ها و شرایطشون باشه، چون من همیشه هستم.. اما من چی؟!

مستر فقط گوش میکنه و هیچی نمیگه. حرفهام که تموم میشه به بهانه ی ریختن لباسها تو لباسشویی از جاش بلند میشه... من به فکر فرو میرم، آیا واقعا حس مادرانه ی منه که اینقدر محدودم کرده یا تنبلیهامه که عقب ماندگیها رو تقصیر بچه ها میندازه؟! آیا واقعا این رنجی که می برم رنج الهیه؟! کاش کسی بهم میگفت که رها کردن بچه ها و رفتن تا فرانسه جهاد بزرگتریه یا موندن کنارشون و بودن و بودن و بودن؟!

حالم خوش نیست...



+خواستم سبک دیگری از نوشتن رو تجربه کنم که نمیدونم چقدر موفق بودم! :)

اما این ماجرا واقعی بود! هه! :/

* عنوان: تعارض خواست_خواست یک اصلاح مدیریتیه که معناش اینه که کسی چند چیز متفاوت که با همدیگه جمع نمیشن رو با هم بخواد. به قولی با یه دست بخواد چندتا هندونه برداره!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۲۱
لوسی می

نظرات  (۴۶)

۲۱ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۶ پلڪــــ شیشـہ اے
یه وقتایی برای رسیدن به یه هدف نیازی نیست به راه دوری بری. باید آدم با خودش رو راست باشه. چون خیلی وقتا اون چیزی که ته دل ماست از راه های آسون تر و نزدیکترم میشه بهش رسید ولی شاید دنبالشو نگرفتیم و شاید این نشون بده که ما اون قدر توی خواستن مون جدی نیستیم ولی حالمون خوب نیست از شرایط و دلمون می خواد چیزی تغییر کنه. اما هنوز گیر اون چیزیم که چیه و چه جوری میشه به دستش آورد.
پاسخ:
آره دقیقا. منم موندم که آیا این درگیری ناشی از تنبلیهام و کج فهمی هامه؟
زمانی دوستی میگفت آدم موقع ازدواج با آرمانهاش انتخاب میکنه اما نهایتا با خود واقعیشه که سر میکنه
مثالی هم میزد از خانمی که مرد فعال فرهنگی بسیجی طور میخواسته و نهایتا به همان هم میرسد
اما
بعد از مدتی که بخاطر مشغله کاری همین آقای فعال چند شب دیرتر به خانه آمدند دلخوری ها شروع شد...
واقعیت اینه که همه ما کشش زندگی با همه آرمان هامون رو نداریم
خانم های زیادی دیدم که آمالشون خانم دباغه
ولی چقدر در اون نوع زندگی زیست کردیم؟ تصورمون از خودمون تا کجا با وقعیت همراه میشه؟
خانم دباغی که دخترش جلوش شکنجه میشه...
چندسال مخفیانه سوریه و لبنان زندگی کردن
و بخاطر یه دیدار هماهنگ نشده خارج از سازمان با شوهرش سه روز تنبیه سخت جسمانی میشه...
کسی که شخصا از امام برای ترک فرزندانش اجازه میگیره و امام برای حفظ جانشون از دست ساواک موافقت میکنن...
و همسری که برای همه ی این اعمال رضایت کامل داشتن..
خیلی خیلی خیلی سخته به این مرحله رسیدن
جایی که کسی که به عنوان ولی قبول کردی برات خط مشی تعیین کنه
و احساس رضایت داشته باشی...

پاسخ:
حرفتون درسته. آرمانها گاهی با هم جمع نمیشن و همون تعارض خواست خواست رو ایجاد میکنن و گاهی هم ما خودمون ظرفیت عملی کردن اون آرمان رو نداریم.
اما در مورد خانم دباغ موقع گفتن حرفا با این استثنائات فکر می کردم. من هرگززززز در حد ایشون نیستم و نه ظرفیتم اونقدره و نه توانم.
منظور من همین بود که ایشون به مادریشون رتبه ی دوم رو داده بود به هر دلیلی. هرچند امام فقط به ایشون میگن :"به تکلیفت عمل کن".
حالا اینهاش مهم نیست. کلا اینو خواستم بگم که اگر مثلا من بودم اصلا نمیرفتم تو مبارزات شرکت کنم! به بهانه (نمیدونم بهانه است یا دلیل موجه) مادر بودن. حتی اگر دلم برای مبارزه پر پر میزد باز هم تو خونه می موندم! شرایطی که الان دارم. تازه بیرون از این خونه نه شکنجه ای هست و نه مبارزه ای. و کلی چیز جذاب هست! اما موندم!
اما برای ایشون با اینکه بیرون از خونه اینقددددر سختی بوده، باز هم ایشون رفتن رو به ماندن در کنار همسر و فرزند ترجیح داده. بحث من درست یا غلط بودن کار ایشون نیست که اصصصصصلا در حد ایشون نیستم، بحث من بر سر انتخاب ایشونه، انتخابی که سوای مادری بود. خب ایشون تکلیف رو در اون دیده. من چطور تکلیف اصلیم رو ببینم؟ دوست دارم کسی به من هم بگه که مادری همیشه در اولویت نیست تا مثل خانم دباغ تصمیم بگیرم و گزینه های غیر از مادری رو هم ببینم.
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۷ پلڪــــ شیشـہ اے
ببخشید بانوجان، شاید کاملا بی ربط با حس و حال شما باشه این حرفهایی که زدم، ولی حسی بود که بعد از خوندنمتن بهم منتقل شد
پاسخ:
لطف کردی.
راستی متنم چطور بود؟ اولین باره همچین متنی می نویسم.
به نظر من موفق بودی:) نوشتن جدیدت رو میگم:) حس جدیدی بود توی وبلاگت:) خوب بود و واقعا حس کردم اون لحظه روی مبل روبرویی شما و مستر نشستم:)))

امیدوارم به یک نتیجه متناسب با روحیه و زندگی خودت برسی و ذهنت آروم بگیره.
پاسخ:
راست میگی؟ ^_^
خوشحال شدم :)
آره امیدوارم. البته فقط یک سال دیگه تا چهارسالگی گل پسر مونده.. بعد همه چیز روبه راه میشه ان شالله..
فقط با بچه ی سوم چه کنم؟ :((
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۴۸ پلڪــــ شیشـہ اے
به نظرم خیلی خوب بود. :) 
تصویر سازی قشنگی کرده بودی که مخاطب رو با خودش همراه می کرد. 

پاسخ:
خب خدا رو شکر :)
یه جمله از پیامبر شنیدم که فرمودن هرکس به چیزی که میدونه عمل کنه، خداوند چیزی که نمیدونه رو بهش میرسونه

من خانم دباغ رو داخل این دایره میبینم


پاسخ:
کلا خانم دباغِ نوعی منظورم بوده. نمیدونم چرا رو شخص ایشون مانور میدیم.
ولی حالا چون گفتین عرض میکنم که راستش شخصا هنوز شک دارم کار ایشون چقدر درست بوده.
و البته که من هرگز نه قاضی ام و نه تعیین کننده ی صحت و ارزش کارها. اما حق دارم موضع شخصی داشته باشم.
خیلی بحثها بر سر این نوع از اقدامات هست و خیلیها از این مدل کارها کردن و خانواده رو در راه هدف دیگری رها کردن و به هدفشون پرداختن. اقدام شهید چمران در ترک همسر آمریکایی و فرزندانش هم میتونه مشابه کار خانم دباغ در نظر گرفته بشه اما مشابه نیست. چون او مَرده. مردها وظیفه ی اولشون پدری کردن یا همسری کردن نیست. وظایف متعدد دارند که با این حدیث شما به اولویت بندی می رسند. اما هییییچ جا ندیدم و از هیییچ منبعی و هیچ شخص بزرگواری نشنیدم که وظیفه ی اول یک خانم چیزی جز همسری و مادری کردن باشه. همچین حدیثی میخوام! همچین سندی که این مطلق بودنِ وظیفه ی اول زن رو نفی کنه و بگه همسری و مادری لزوما اولویت اول خانمها نیست و قابل بحث یا تغییره.
یا اینکه بگن تو خونه موندن و مادری اونقدر ارزشمند هست که غیر از این ارزشی برای زن نیست. و بعد امثال خانم دباغِ نوعی بولد نمیشن و زن تراز انقلاب نمیشن ما می فهمیم ارزشمندتر از ایشون داریم عمل می کنیم و فکر نمیکنیم از ایشون اینقدددر عقبیم. و کلی از دغدغه ها از بین میره.
"خیلی بده که آدم تکلیفش با خودش معلوم نباشه" 
عین عین عین این جمله رو سالها پیش از یکی از نزدیک ترین افراد به خودم شنیدم و در تمام این سالها در حال روشن کردن این تکلیفم بودم با خودم و هنوز هم به صد در صد نرسیده. خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بده ... یعنی بدتر از این چیزی وجود نداره. 

پاسخ:
آره واااقعا توصیف به جایی بود که بدتر از این چیزی وجود نداره. البته به نظرم هرکسی بالاخره تو یه زمینه ای دچار تردید هست.
این توصیف شما برای کسیه که تکلیف هیچ جای زندگیش معلوم نباشه و اون دیگه خیلی تلخه.
+بدون شک موفق بودید در سبک جدید و نحوه روایت یک داستان یا تشریح یک مساله!این رو قبل از اینکه به اون جمله "خواستم سبک دیگری ... " برسم،خودم بهش پی بردم...اما از عجزم این رو میگم که برای رفع اون بلاتکلیفی هیچ ایده ای نداشتم.  
موفق باشید!!! 
پاسخ:
واقعا؟ ممنون از تشویقتون.

+:)) بازم ممنون حتی با عدم وجود ایده ی کاربردی :)
با خوندن جوابی که به دلابانو دادین (بچه‌ی سوم) با خودم گفتم واااای! پس ما چی؟ :(((( به همین غلظت هم ناراحت شدم.
به نظرم حداقل من یکی به اندازه‌ی کافی ایثار مورد نیاز برای مادری رو ندارم، و همونطور که شما گفتین بی‌رحمی لازم برای ترک بچه‌ها رو هم ندارم. آدم بخواد سه تا هم که داشته باشه با فاصله‌ی حداقل سه سال و باز حداقل سه سال اول هم اصلا ترکشون نکنه میشه ده سال!! تازه اگه برنامه به همین نظم بتونه پیش بره. (گرچه به من باشه یه دونه هم بسه 😆). بعد از این مدت اولا که دیگه جونی برای مادر نمی‌مونه که بخواد دنبال آرزوها و اهداف خودش بره، بعد هم شاید تا اون موقع به خاطر فاصله گرفتن از محیط درس و کار و پژوهش انگیزه و توان این کارها رو از دست بده. فک کنم تنها راه چاره‌ش اینه که با آی‌وی‌افی چیزی دو سه چهار! قلو بیاره، چهار پنج سال پدرش درمیاد، ولی زودتر تموم میشه 😂😂😂 یعنی ببین آخرشم می‌رسم به اینکه مادری زودتر تموم بشه!!! البته مادری کردن صرف منظورمه، وگرنه بچه‌های من اگه نوه‌دار هم بشن هنوز بچه‌های منن و من مادرشون :)))))

تا حالا با جزئیات از خودتون ننوشته بودین، جالب بود و کمی عجیب. خوب بود :)
پاسخ:
آره واقعا یکی از ایده آلهام این بود که دو بار دوقلو بیارم😅😅
و راستش دوقلو بودن بچه ها رو بسیااااار ساده تر از بچه های پشت سر هم میدونم.
درسته خب مادری کردن هیچ وقت تموم نمیشه اما اینکه بخوای سه سال اول همیشه و سال چهارم تا حدود زیادی پیش بچه ت باشی کار رو سخت میکنه. تعریفِ حمایت از فرزند در طول زندگیش مدام تغییر میکنه و هی حجم زمانی مورد نیازش کم میشه.
من الان به شدت به دنبال فتوایی برای کافی بودن دو تا بچه می گردم😂😂😂
چرا عجیب؟ کجاش عجیب بود؟
من می‌تونم فتوا بدم اگه کارتون راه میفته :)))

خب ببینین، از همون قسمتی که شروع کردین "مستر چایی ریخت آورد کنارم رو مبل نشست" این حس عجیب رو داشتم. من خودم همیشه از زندگیم و خودم و خانواده‌م و روابط نزدیکمون حتی نوشتم، ولی از شما خیلی کم و سربسته در این موارد چیزی خوندم. حس کردم بدون اجازه دارم تو خونه‌تونو دید می‌زنم 😅 خب البته واضحه که شما سنجیده می‌نویسید، ولی چون یه پله به حریمتون ولو خصوصی نبوده باشه نزدیک‌تر شدم گفتم "عجیب"! و شاید به خاطر همین به گفتن "خوب بود" بسنده کردم و نگفتم خیلی خوب بود و عالی بود و اینا!
پاسخ:
😂😂😅
خب پس موفق بودم 😅
این پست هم بیشتر خودافشایی بود تا خصوصی نویسی! خودم و افکارم رو در مقوله ای خاص توضیح دادم و مستر رو غریبه ای دونستم که اهدافش رو بیشتر از واقعی بودن، بر طبق حدس خودم توضیح میدم..
ولی ممنونم تفسیر جذابی ارائه کردی😀
فرانسه؟؟!!!
راستش هم گاهی بهت غبطه میخورم، هم گاهی درکت نمیکنم
منم خیلی وقتها فکر میکنم زیادی درگیر زندگی خانوادگی کردم خودمو، اونجایی که همکارام با مزخرف ترین مدارک علمی هی ارتقا میگیرن و مدرک روی مدرک میذارن، و من خودم رو محدود کردم که تا وقتی که سرکارم که سرکارم و نباید درس بخونم، خونه هم که هستم باید در خدمت خانواده باشم، دیگه فرصتی برای درس خوندن یا به خودم رسیدن ندارم، اونجاهایی که همکارام زن و مرد فارغ از زندگی خانوادگی زندگی کاری خوبی رو تجربه میکنن و از تمام مزایای این زندگی کارمندی مث انواع اضافه کارها، ماموریت های خارجی ، کلاس های تفریحی متفاوت استفاده میکنن، و من اضافه شدن دقیقه ای رو بر این هشت ساعت کاری، احجاف در حق دردونه میدونم، بیرون رفتن هامو با خواست دردونه تنظیم میکنم و ...
میدونم زیادی در نقش مادریم فرو رفتم و گاهی واقعا افسرده میشم، ولی در عین حال جای تو نیستم و متاسفانه اخیرا هم خیلی نرسیدم وبت رو دقیق بخونم تا درک کنم که واقعا این فرانسه رفتن یا ادامه تحصیلت چقدر جهاده، چون در شرایط و رشته خودم واقعا دکتری گرفتن جز احتمالا شرایط مالی بهتر سودی برام نداره و اصلا به نظرم جهاد خاصی نیست
امیدوارم از این حس ناخوشایند هرچه زودتر رها بشی، چون واقعا فرسایشگره
پاسخ:
فرانسه ی امام در تبعید رو گفتم :))
آره دیگه. هرکس تا یه حدی داره از یه سری چیزها میگذره.. مسئله ی من تحصیل نیست من الان حدود چهار سال مداومه که تو خونه ام و جمعا هفت ساله که کار خاصی نکردم! هرچند خدا رو شکر میکنم که لااقل ارشد گرفتم، که اونم بی فایده بوده.
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۵۷ آقای مُرَّدَد
سلام. خیلی خیلی خیلی باید کارشناسانه در موردش حرف زد که خیلی از ماها متاسفانه نمیدونیم و حرف هم میزنیم. یکی از اون ناکارشناسانه ها نظرِ منه.  من فکر میکنم عدمِ شناختِ کاملِ شما از اون وضعیتی که به‌اَش فکر میکنی، باعثِ این"یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم "ها میشه. اینکه مثلا نمیدونی در تهران، تنها چه بر سرِ تو میآید. آیا قرار است بیاید یا نیاید. اینکه فرزندتان در مهد بدون شما چه میکند؟ بر او چه میگذرد؟  بر شما بدون او چه میگذرد؟ اینکه خانم دباغ مادرانه اش را اولویت دوم قرار داده چیزیست که گفته اند و نوشته اند و نقل کرده اند اما در درونش چه ها میگذشته را نمیشناسی، شاید این عدمِ شناختِ از موقعیتی جدید و مستقل به تعبیرِ مسترِ محترمِ شما، نوعی ترس در شما ایجاد کنه که خود ترسی ست ناشناخته. نه از ا ون ترسهایی که باعث جیغ کشیدن شما از دیدن سوسک میشود و نه از اون ترسهایی که قلب شما را به هزار بار در دقیقه میطَپاند وقتی که در مخمصه ای غریب والوقوع قرار میگیرید؛
از یک طرف دیگه رفتار همسر و خونسردی ایشون که به نظر خیلی هم مدبرانه و هوشمندانه ست، فرصت تغییر را از شما میگیرد به این شکل که خیلی نرم و به قول خودمونی، نرم و مجلسی، با غرورِ شما بازی میکنه و بدون اینکه متوجهش باشید این غرور لحظه به لحظه جریحه دارتر میشه و همان غرور خودش به تنهایی مانع بزرگی میشه که دست در  دست همون ترسِ ناشناخته شما رو روی مبل میخکوب میکنه و به نوعی دچار فلجِ زودگذرِ ذهنی میشید.
(بیربط گفتم به نظرم)
پاسخ:
حرفهاتون درست بود. و خانم دباغ هم یک مثال بود. در جواب جنابِ من، در موردشون بیشتر حرف زدیم.
حال و احوالاتمان به همون فلج ذهنی شبیهه. ان شالله که زودگذر هم باشه.
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۱۶ مردی بنام شقایق ...
سلام

یه نکته اش برام جالب بود

دیالوگ ها و حالات مشابهی که ما هم تو خونه داشتیم.
و در همه اونها مردها مقصرن و هر جور هست باید همه کاسه کوزه ها سرشون شکسته بشه :)))

ینی قشنگ ما شروع به صحبت میکنیم میفهمم دقیقا قراره به کجا برسه و چه مشکلی کجا پیش اومده و حالا خانوم میخواد چجوری سرمن خالی کنه مسئله ای که به من هیچ ربطی نداره :)))))

آخرشم خودش پشیمون میشه ها. ولی خب جالبه که نهایتا همه چی به ما مردا ختم میشه و انتظار همراهی و همدلی!

خخخخخخخخخخخخخخخخخ
عجب دنیاییه


وقتی به گذشته نیگا میکنم پره از تصمیمایی که بخاطر خونواده گرفتم و باعث شده از آمال و آرزوها و برنامه هام بزنم. ولی وقتی به آینده نیگا میکنم میگم شاید ارززشو داشته باشه.

البت با برنامه ریزی و یکم سختی کشیدن به نظرم میشه به خیلی چیزا رسید.
مثلا نمونه اش همین صبحا زود بیدار شدن

تا وقتی بچه ها خوابن خیلی کارا میشه کرد. کتاب خوند. درس خوند. ورزش کرد. خیاطی کرد. و خیلی کارای دیگه. 


البت زندگیا کلن با هم متفاوته ها
ولی فقط انتظارات از آقایون انگار مشترکه :))))
پاسخ:
سلام. دوست داشتم ذیل پست از آقایون دعوت کنم حتما کامنت بذارن. چون نگاهشون برام مهم بود. ممنون کامنت گذاشتین.
برداشتتون جالب بود. معلومه شما هم دغدغه های مشابه من برای خودتون دارید و با وجود مرد بودنتون احساس می کنین از خیلی چیزها به خاطر زندگیتون گذشتین! نمیدونم خانم شما چه کاره هستن یا دوست دارن چه کاره باشن اما آیا واقعا حدی که شما از خودتون گذشتین به اندازه ی ایشون هست؟
آیا واقعا آرامشی که شما به خاطر حضور ایشون پیش بچه ها دارین و به کارهاتون می رسین به همون اندازه ای هست که ایشون به خاطر حضور شما پیش بچه ها به دست بیاره و به کارهای دلخواهش بپردازه؟ مثلا روزهای تعطیل بهش میگید من دو ساعت دربست بچه ها رو نگه میدارم تو برو به هر تفریحی بپرداز که دوست داری؟ آیا دو ساعت در هفته حقش نیست؟
مطمئنم که بهش نگفتین.
و چرا فکر می کنین این مسئله به شماهیچ ربطی نداره؟!
بچه های شما نیستن یا شما بچه نمی خواستین؟ شما خودتون می تونین فقط و فقط کارهاتونو وقتی بچه ها خوابن انجام بدین؟ اخبار و ناهار و بیرون رفتن و خرید و تلویزیون و کار و تحقیق و درس خوندن و امثالهم.تا حالا بهش فکر کردین که اگر همییییشه با بچه ها باشید و نه با هیچ کس دیگه ای چه بار روانی ای رو دوشتونه؟

همدلی کردن کار سختیه به نسبت از همه چیزِ خود گذشتنِ خانمها؟ به نظرم همه ی اینها با قدردانی مداوم و ارزشمند از خانمها تا حد زیادی مرتفع بشه. بالاخره یه خانم باید یه جایی احساس کنه که کاری که می کنه فوق العاده با ارزشه و قدرش دونسته میشه یا نه؟
مستر به جای جمله ی کوبنده ی اولش هزاااار مدل جمله ی دیگه می تونست بگه که دل منو گرم کنه. در طول صحبت بارها فرصتش رو داشت که بهم بگه کار تو و بودن تو با بچه ها و بزرگ کردنشون خیلی ارزشمنده و من آرامش شغلیمو به تو و بودنت و از خود گذشتگیت مدیونم، اما نگفت... حرفهای خیلی ساده ای که ازش غافل میشین.(حالا این جمله های قدردانی شاید اغراق آمیز بود ولی قطعا متوجه منظورم شدین. اصلا چه اشکالی داره که گاهی مردها هم در نشون دادن قدرشناسیهاشون اغراق کنن؟ ارزش نداره؟) چرا باید بذارین شخصا فکر کنیم، شخصا حرص بخوریم، شخصا احساس کمبود کنیم، شخصا احساس عدم ارزشمندی داشته باشیم و بعد از درد دل کردن هم شخصا و به تنهایی عذاب وجدان بگیریم و چیزی هم تغییر نکنه! :/
این کار خاصه رو میشه معنی کنی؟؟
به نظرت تربیت درست (در حد توان) دو تا فرشته ی خدا، خاص ترین و بهترین کار ممکن نیست؟
پاسخ:
من از قبل از اتمام لیسانسم ازدواج کردم و بعد از لیسانسم با شروع ارشد بچه داشتم و الان نزدیک سی سالمه. سال دیگه که گل پسر چهارساله بشه و عملا بذارمش مهد دیگه بیرون از اینجا هیچ شغلی برای من وجود نخواهد داشت. ده سال وقفه ی کاری و پژوهشی رو چطور توجیه کنم؟ فقط یک راه برای بازگشت به جامعه هست که اونم دکتراست.
و تربیت... سوال اصلی همینه. آیا تربیت، با حضور و بودن من اتفاق میفته؟ آیا مثلا شمایی که سرکار بودی تربیت ضعیفتری از من داشتی؟ آیا خانم دباغ بچه های نیکوتری تربیت نکرده؟ و اصلا آیا باید مادر و نبودنش رو متهم اصلی تربیت بچه ها دونست؟
کدوم یکی از بزرگان اثرگذار در انقلاب و این مملکت بیتِ اهل و سر به راهی دارن؟ چطور اون بزرگان رو برای انحراف اهل بیتشون متهم نمی کنیم و به استقلال اختیار و رای فرزندانشون رای میدیم اما برای موندن مادرها در خونه اینطور استدلال می کنیم؟
بعد از رفتن بچه ها به اجتماع من چه کاری می تونم انجام بدم که ارزشم رو حفظ کنه؟ هی و مدام بچه بیارم؟
نمیدونم. این سوالاتیه که تو ذهن من رژه میره... و این کاری که گفتی، بله خاصه! بله خاصترین کار ممکنه. اما سوال اینه که آیا همین و بس؟ من درگیر دنیا و شغلم نیستم. من درگیر ظرفیتم هستم. آیا همین که مادری کنم کافیه و ارزشمنده و تمام؟ یا اینکه کمه؟
دوست داشتی پاسخم به جناب ن.ا رو هم بخون.
سلام علیکم
این داستان محدودیت های شما مبتلا به خیلی از ماهاست...
اما برای من یه داستان عاشقانه هست... این محدودیتها...
یادمه زمان خدمتم در پادگانی در منطقه محروم بودم... توی یه دره ای که چهار طرفمون درختان سبز جنگلی بود... توی حیاط پادگان یه شهید گمنامی دفن شده بود... توی ساعات بیکاری اونجا پاتقم بود... برای اینکه جلب توجه نکنم یه فاصله ای (مثلا بیست متر) از قبر شهید میگرفتم و چند ساعت همونجا مینشستم... یکی از خواسته هام از شهید این بود که اول به من توان خدمت بده و بعد ظرفیت گمنام بودن در عین توانمندی...
گاهی فکر میکنم اون دعاها در حال استجابته... البته هنوز خیلی راه دارم تا توانمند شدن...

اگر خلوتتون رو بیابید... این یک عاشقانه هست برای شما...
زمان شما رو به این سمت میبره که به لحاظ وجودی از اهدافتون بزرگتر بشید بعد موانع رو برمیداره...
چون اگر کسی از خدمتی که میخواد بکنه بزرگتر نشه همون خدمت مدفنش میشه...
مثلا امام میفرمودن قبل از اینکه مردم به شما روی بیارن خودتون رو بسازید...
چقدر مسئول داریم که مسئولیتشون مدفنشون شده...

زیاد حرف زدم... این دنیا قاعده خودش رو داره... باید قاعده دنیا رو شناخت... 
این دنیا محل عشق بازیه کسی که خودش رو نیافته باشه ضرر میکنه... 

پاسخ:
سلام. حرفهاتون درسته. میدونید فکر میکنم تعارض اصلی درونیم خوب منتقل نشده. من الان تو موقعیتی ام که به شددددت به یک راهبر نیاز دارم که بهم بگه چه بکنم. قدرت تصمیم ندارم.
من درگیر دنیام نیستم. من درگیرِ دنیا و آخرتم هستم.
اگر کسی بهم بگه بمون، بچه هاتو بزرگ کن، باهاشون بازی کن، دَرسِت رو رها کن، و چهار تا بچه هم بیار، من بهشت رو به تو وعده میدم قبول میکنم! البته کسی که بتونه بهشت رو وعده بده!
من دردم این نیست که مدرکم چه شد و دکترام چه می شود.. درد من اینه که با این وضع دنیا و آخرتم چه میشود!
اما چنین وعده ای وجود نداره. مدام از خودم می پرسم آیا واقعا این رنج الهیه؟!
آیا واقعا این سکون خودخواسته است و مورد تایید خدا و اولیا؟ آیا واقعا می تونم دو روز تنها برم تهران و به خاطر بچه ها نمیرم؟ یا نهههه... واقعا نمیتونم و تنبلیمو با بچه ها توجیه میکنم؟
سوالم اینه که آیا این وضع انتخاب خودمه و اگر هست این انتخاب صحیحه یا یک اجباره؟
سوال اینه که آیا واقعا مثل حدیدچیِ دباغ و امثال ایشون بودن صحیح تره یا مادر بودن؟
چرا خیلی خوب منتقل کردید...
دقیقا این تردید و تعلیق چیزی هست که شما باید بهش میرسیدید...
شما اگر به یک ولی خدا دسترسی داشتید و ازش میپرسیدید تکلیفم چیه احتمال زیاد بهتون میگفت:
هر کدوم از راهها رو انتخاب کنی خلاف شرع نکردی... خودت باز فکر بکن... و البته ممکنه بود یه سری اصول و کدی رو بهتون بگن که خودتون میدونستید...

این تعلیق ما در لحظات زندگی چیزیه که برای اونها معنای زیادی داره... برای ما فقط یه شک آزار دهنده هست برای اونها عیان شدن بخشی از سرائر وجودی ما هست...
برای اونها قیامت نفس ما هست...
اونها برای اینکه نفس ما قیام کنه و سرائرش در همین دنیا برای ما آشکار بشه خیلی برنامه میریزن و خیلی به خدا استغاثه میکنن...
ما وقتی در بین یک دو راهی میمونیم یکی از دو تا راه برامون موضوعیت پیدا میکنه... اونها نحوه مواجهه ما با این دو راهی براشون مهمه...
که آیا همچنان غرق یکی از دو تا راه میمونیم یا یه رجعتی برامون اتفاق می افته...
اونها دنبال رجعت دادن ما به خودمون هستن... حتی وقتی میکن سنگرهای دانشگاه و کجا و کجا رو خالی نکنید...
چون فقط وقتی این رجعت اتفاق بیفته انسان وقتی بر سر این دو راهی ها قرار میگیره میدونه کدوم راه رو باید بره...
یه زن میشه خانم دباغ... یه زن میشه یه استاد موثر دانشگاه... یه زن میشه یه مادری که یک ولی الله تحویل جامعه میده...

اونها دوست دارن ما ماهی گیر بشیم برای همین فقط وقتی ماهی دستمون میدن که بدونن اگر دستمون ندن از گشنگی میمیریم... در غیر این صورت توی تمام شکست هامون در ماهی گیری همراهیمون میکنن تا ماهی گیر بشیم



پاسخ:
حرفهاتون کاملا درسته. به تذکر همه ی اینها نیاز داشتم.
راستی جواب سوال شما هم اینه:
هم مادر بودن درسته هم حدیدچی بودن...
باید ببینید سهم شما کدومه...

گاهی که خانمم توی همین دو راهی ها گیر میکنه بهش میگم اشتباه کردن در انتخابها برای ما که معصوم نیستیم طبیعیه... بلاخره بدون اشتباه نمیشه... اما چیزی که برای ما آزار دهنده هست (از دید یک ولی خدا) اینه که صرفا بر اساس تجربه تصمیم بگیریم و تا چیزی رو تجربه نکنیم زیر بارش نریم... ولو تحلیل عقل هم میگه انجامش نده...
یعنی بد اینه که انسان همیشه جوری باشه تا سرش به سنگ نخوره تغییر مسیر نده...
و بدتر از اون اینه که به تجربه ها هم بی اعتنا بشه...
یعنی از یک سوراخ چند بار گزیده بشه...
امام علی در مورد این آخری ها میفرمایند اینها شقی هستن...

خلاصه اینکه دغدغه شما انتخاب راه هست اما دغدغه اولیا الله راه شناس شدنتون...
و این ممکن نیست مگر اینکه برای ما رجعتی رخ بده...
از این دو راهی ها الی ما شا الله وجود داره

بنده خدایی حرف خیلی قشنگی زد:
اولیا الله بین هر چیزی که شما تصور کنید با ارتفا درک و فهم و تشخیص مردم مخیر بشن دومی رو انتخاب میکنن...
ولو اون چیز به فنا رفتن زندگی اقتصادی مردم باشه... ولو اون چیز از دست دادن حضرت عباس و علی اکبر و دیگر بزرگان باشه
ولو اون چیز به اسارت رفتن تمام خانواده اش باشه...

لذا کاملا مشخصه که اونها هر هزینه ای میکنن تا ما اهل تشخیص بشیم... این نیاز شما به تشخیص برای اونها خیلی موضوعیت داره... شاید سالها با شما اومدن تا به این نقطه برسید...
تا واقعا براتون دغدغه بشه چطور باید تشخیص درست داد...
این اتفاق مبارکی هست
پاسخ:
خیلی ممنونم.
رویای من اینه که به مرحله ی لنهدینهم سبلنا برسم...مثل اونی که فقد اوتی خیرا کثیرا! میشه فرصت نیل به این رویا در دنیا بهم داده بشه؟ نمیدونم...هنوز نمیدونم کی و چطور به مرحله ی به جاهدوا فینا خواهم رسید و خییییلی هم عقبم.
و گویا راهی جز امید نیست.
ممنون و التماس دعا.

۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۰۸ کرگدنِ بنفش
میدونی حالت رو درک میکنم خیلی خوب 
ازدواج و خصوصا بچه دارشدن خیلی دست و پای آدم رو میبنده و اون واژه ی "نمیتونم" رو میندازه جلوی پای آدم...
و خب این هم مرحله و حالتی از زندگیه که انتخاب خودمونه ...
۳ سالگی هم برای مهد به نظرم مناسبه ! اگر بچه رسیده به مرحله ای که یک سری کارهاش رو مستقل میتونه انجام بده ، میتونه مهد بره و تازه کلی هم براش خوبه... 
به نظرم نذار این "نمیتونم" الکی بیفته جلوی پات...
اره اگر بچه ات شیرخوار بود یا قرار بود کلهم ولش کنی فرق داشت...
میگم لوسی ! چرا با یک مشاور خوب مشورت نمیکنی ؟ 
تو هرچقدرم با همسرت حرف بزنی ، همسرت اول خودش رو میبینه بعد تو رو، حتی اگر به نفعت حرف بزنه! اما یک نفر سوم از بیرون جفتتون رو با هم میبینه :) 
پاسخ:
آره از دیشب دارم به رفتن و شرکت تو کنفرانس فکر میکنم.
حالا برم با استادم یه صحبتی بکنم ببینم چی میگه.
مشاورها حرف آدمو نمیفهمن. :دی
یه پیش فرضی از زندگی خوب دارن اونو وارد ماجرا میکنن. و مشورت هم نمیدن و فقط میشنون و فرصت میدن که خودت دوباره فکر کنی. معمولا آرامش پس از بازگشت از پیششون موقتیه مگر مورد خاصی باشه که خوب و بد توش واضح باشه و بگن فلان کار رو بکن.
یه سوال بپرسم؟
آیا واجب بوذه شوهر و بچه هاش رو بذاره بره فرانسه؟ آیا واقعا وظیفش این بوده؟
مگه وظیفه اصلی ما همسرداری و بعدش تربیت درست بچه ها نیست؟
آیا تربیت دو تا بچه صالح ارزشش بیشتر از اون مسافرکشی و کمک به فقرا و سمینار و امثالهم نیست؟

پاسخ:
خب ببین ما واقعا نمی تونیم کار ایشونو ارزش گذاری کنیم.هرچی باشه ایشون در خدمت ولی امر زمانش بوده و مطمئن باش اگر کارش غلط بود امام بهش می گفت.
هرچند که من هم موضعم رو تو پاسخِ جنابِ من گفتم. من هم فکر نمی کنم کار خیلی درستی بوده باشه یا من چنین کاری نمیکردم.
اما سوال اصلی من همون جمله آخرته که درسته که تربیت دو تا بچه ارزشش بیشتره اما سوال اینه که آیا واقعا با این کارها خدشه ای به تربیتش وارد شده؟ آیا "فقط" تربیت کردن تمام ظرفیت او بوده؟
درباره اون کسی که گفتی چیزی نمیدونم.فقط میدونم دو روز رفتن تا تهران و برگشتن مشکلی نداره.همیشه نباید به خاطر بچه خودت رو محدود کنی.
مادری کردن با پاسوز بچه شدن فرق داره.هرچند که صلاحیت نظر دادن در این مورد رو ندارم.
اگه من تو موقعیتی مثل تو گیر کنم،دلم میخواد سرم و بکوبم به دیوار.
پاسخ:
از جمله ی آخرت خیلی خنده م گرفت.. :))
ان شالله که هیچ وقت تو موقعیت من گیر نکنی هرچند گریز ناپذیره.
سلام
یه پست نوشتید,سه تا پستم کامنتان : )
ایشالله هرچی صلاحتونه,همون بشه。^‿^。
پاسخ:
سلام. :)))
ممنونم ^_^
فرستادن بچه به مهد کودک جنایته! اونم زیر چهار سال!
پاسخ:
جنایت که نیست خدایی ولی انصافا قبول دارم نوعی از ستمه.
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۰۶ مامان محمدمهدی
سلام دوستم
خیلی حرف تو ذهنم هست که بهت بگم ولی حس میکنم نخواهم توانست منتقل کنم بهت
فکر میکنم این نوشته هارو من نوشتم البته مربوط به سالها پیش
من فقط تجربه هامو میگم بهت:
١-دوستم من تجربه م میگه اگر اینجور دغدغه هاتو با همسر( آقای خونه) مطرح کنی حتما محکوم به شکستی اونم خیلی زیرکانه. من البته در مورد همسرانی صحبت میکنم که مثل همسران ما آدمهای فوق العاده معقول و مهربان و کلا همراه با خانمهاشون هستن. چون خوب مارو شناختن و خوب بلدن چطور حرف بزنن که مارو از درون بیخیال خواسته هامون کنن
٢- تجربه به من ثابت کرد که باید بالاخره از یک جایی برای انجام خواسته ها بلند شد. من خودم از رو تنبلی یا یه فکر و خیالهای مادرانه یه کارهایی نمیکردم ولی از یه جا بلند شدم و تنبلی رو کنار گذاشتم و الکی بچه هامو بهانه نکردم. برای مثال همین سفر اخیر که در جریانش هستی، همسر من حاضر نبود خودش بیاد  من هم از زور تنبلی بدون ایشون رفتن الکی تقصیر هارو مینداختم گردنش و ایشون هم خیلی نرم دقیقا مثل مستر شما حالیم میکرد و یا همون تلقین که بدون من و با بچه  ها سختت میشه اگه بری و نمیتونی و ... . اما نهایتا تصمیم گرفتم برم چون تصمیم گرفته بودم از مدتها قبل که حرفای ایشون در اینگونه موارد به پام قفل نزنه چون همیشه خیلی زیرکانه محرومم میکردن گرچه میدونم همه اینکارهاشون از رو دلسوزی و توجه زیادشون بمن بود و رفتم. اگه نمیرفتم حتما یه عمر داغش رو دلم میموند و به دلم کینه از همسر مثل خیلی دفعات قبلی و سفرهایی که با همین شرایط نرفتم. رفتنم باعث شد اولا بفهم توانایی رفتن دارم و ادم ناتوانی نیستم.ثانیا ترسو نیستم و ثالثا میتونم بچه هارو نبرم و از نبردنشون اونقدرا هم که فکر میکردم ناراحت و اذیت نشدم. رابعا اگرچه توانایی دارم ولی بدون ایشون و بچه ها فهمیدم بهم خوش نمیگذره. لذا مطمئنم اگر چنین شرایطی برام پیش بیاد دوباره اینبار با طیب خاطر بیخیال همچین سفری میشم و دیگه رو دلم نمیمونه و ناراحت نمیشم از عالم و آدم
پاسخ:
سلام. حق با شماست. کاملا قبول دارم.
حالا واااقعا تنهایی رفتی ترکیه یا کربلا رو میگی؟ بدون همسر و بچه ها؟ یه ایول گنده داری ^_^
برخلاف دیگر دوستان ،درکی هرچند جزئی از درون مایه متن تون ندارم تا بتونم نظر بدم
ولی از لحاظ نوشتار ، تو این سبک نوشته و روایت هم موفق بودید
و ان شاء الله همیشه موفق باشید
پاسخ:
ممنونم از همراهیتون. :)
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۱۹ مامان محمدمهدی
دوستم
بنظرم شما باید از یه جا شروع کنی
از همین کنفرانسی که گفتی مثلا
اگه هنوز دیر نشده و واقعا علاقه مندی دلو بزن به دریا و بیا تهران
پسرت هم سه سالش شده بزرگه شیرخواره که نیست مطمئنا پیش پدرش و برادرش بهش سخت نمیگذره 
تجربه کردم که میگما

پاسخ:
آره وااااقعا باید شروع کنم. نظر خودمم همینه.
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۲۱ مامان محمدمهدی
راستی یادم رفت بگم
من با کمال میل حاضرم هماهنگ کنیم تهران اومدی خودم بیام دنبالت هرجا که رسیدی و ببرمت محل کنفرانس و برت گردونم و یه شب هم با هم باشیم اگه قرار بود بمونی شب 
پاسخ:
قربون تو مهربون. :)
از تصورش دلم قنج رفت ^_^
سلام
وای میدونی با تمام وجود اون نمی تونم رو درک میکنم. منم بارها و بارها همچین دیالوگ هایی رو با همسرم داشتم و همیشه همین جواب ها رو شنیدم و همیشه همینطور ازرده خاطر شدم. 
البته من از امسال کوثرم رو میذارم مهد و کلی تصمیم های جدید دارم. خدا رو شکر کوثر عاشق مهد رفتنه و اصلا عذاب وجدان نمیگیرم (:
اما میدونی من خیلی با کار خانم دباغ گونه موافق نیستم. خب قحط الرجال که نیست خیلی از اقایون هم میتونستن این مدل کارها رو انجام بدن اما اون اسیب هایی رو که فرزندانشون ناخواسته متحمل میشن رو چطور میشه جبران کرد؟
ان شاالله که خدا کمکت کنه و بتونی بهترین تصمیم رو بگیری
پاسخ:
سلام. آفرین چقدر عالی.
گل پسر هم عاشق مهده ولی دلم نمیاد.. :/
البته خیلی کوچیکتر از کوثرجانه.
منم خیلی موافق نیستم اما خب شاید ظرفیتش رو داشته. هوم؟ شاید از تربیت و بچه هاش مطمئن شده.. نمیدونم.
ممنونم :*
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۱۹ کرگدنِ بنفش
مشاور با تجربه و خوب این جوری نیست 
مقاومت نکن ؛) 
پاسخ:
:))
هست ولی کم هست کَری جان :دی
یه خروار نوشتم پاک شد.
لوسی می جان منم وقتی با همسرم از این احساساتم حرف می زنم همین بازخورد رو می گیرم. جوری که حس می کنم اصلا درکم نمی کنه!
بعدم به نظرم کسایی که این جور مارا رو می کنن یا همسرشون داره فداکاری می کنه یا اون وسط حق بچه هاشون داره ضایع میشه.
به نظرم بتونی خیلی از خواسته هات رو تا ۲-۳ سال دیگه جفت بچه هات بزرگ شدن، انجام بدی. یه سریشون رو هم مثل رفتن به سمینار همین الانا. سمینار که بیش از ۲ روز نیست. فکر نکنم رفتنت نشدنی باشه.

اگه از نظر قبلمم حس بدی گرفتی معذرت میخپام. کلی عذاب وجدان گرفتم از فرستادنش. منظورم به این بود که کاملا قطعی نمیشه گفت کارشون درسته. خیلی کارا در نظر ما درسته اما مورد تایید خدا نیست. خیلی موارد هم هست اگه آدم هر ور رو انتخاب کنه بازم دودله
پاسخ:
ای وای:(
آره میدونم. سال دیگه که گل پسر چهارسالش تموم باشه می تونم مهد بذارمش. و سال دیگه عگلا سختیها تمومه اما دغدغه ی من حجم ظرفیت آدمهاست. فکر میکنم آیا واقعا این کار ما(موندن پیش بچه ها) همه ی کاریه که باید انجام بدیم؟
پاسخم به اولین کامنت جناب ن. ا رو بخون. شاید دغدغه م رو بهتر توضیح داده باشم.


+نه گله این چه حرفیه؟ :/ چرا حس بد بگیرم؟ نظرتو گفتی اتفاقا نظرم به نظرت نزدیکه :) خیالت تخت :**
تا شروع کردم به خوندن، گفتم إ مدل نوشتنش فرق کرد!!

نظرم بعد خوندن نظرات:
اسلامیش رو بخوای وظیفه اصلی ما همین همسردغری و بچه داریه. از این دید نگاه کنی همین که تو پا میذاری روی خواسته هات در واقع یه رشده.

حالا به من فکر کن که باید صبر کنم پسرم ۶ سالش بشه تا آزاد شم. ببین من چقدر باید صبر کنم.

ولی بشین با خودت قشنگ فکر کن اگه واقعا نمی تونی از اهداف و خواسته هات بگذری بی خیال سومی شو. یا اگه خواستی سومی رو بیاری بپذیر که حداقل ۴-۵ سال دیگه باید خانه نشین باشی‌
پاسخ:
آره مدل جدید نوشتم. ^_^ خوبه این مدلی؟ :)

آره حرفت درسته.وظیفه ی اصلی همینه. منم از پا گذاشتن رو خواسته هام دلخور و ناراحت نمیشم اما به شرط اینکه بدونم تهش رشده! واااقعا نمیدونم و شک دارم!
خب برای چی تا شش سال؟ واقعا فکر می کنی این راه درسته؟ و اونهایی که تا چهار و پنج سال صبر کردن در حق بچه شون ظلم کردن؟ 
اصلا سوال اصلیم اینه که آیا واقعا همین که بمونیم پیششون و باهاشون باشیم بهترین کاره و دیگه هیچ وظیفه ای نداریم؟
من برای هیچ کدومشون تا سه سالگی توانِ انجام کار دیگه رو نداشتم و شک ندارم باید پیششون می موندم، ولی از سه سالگی که به خوبی مستقل میشن چالش ها شروع میشه که آیا واقعا وظیفه م همینه و لاغیر؟
آیا واقعا وظیفه م بچه آوردنه؟ یا نه؟ خدمت به اجتماعه؟ یا نه؟
کدوم یکی؟
تصمیم گرفتن برام سخته.
۲۲ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۳۴ مامان محمدمهدی
ها حالا که دات قنج رفت دلو بزن به دریا و بیا
منظورم سفر ترکیه بود
خانواده م همه رفته بودن مامانینا و خاله ها و حتی برادرام ازونسر رفته بودن و همه جمع و فقط ما مونده بودیم که نمیومدن
من هم تا تصمیمم بر رفتن رو میگفتم تو مایه های گفتار مستر شما رو بهم تحریل میدادن
اخرش در نبرد با خودم عزمم جزم به رفتن شد و رفتم و دیدم اونطورام که ایشون میگفتن یه عمر، نیست و سخت نیست و بچه ها اکی هستن و میمونن بدون مادرشون و تو یه جای دور از شهر ووطن آدمها خطرناک نیستن و ...
خلاصه پاشو بیا تهران، رو خونه ما هم برای شب مانی حساب کن، همسر رو میفرستم خونه مامانش
تازه میتونی بچه هارو هم بیاری، که بیشتر به ما( من و بچه هام) خوش بگذره
پاسخ:
خوب کردی رفتی ^_^
واااقعا داری وسوسه م میکنی. یکشنبه میرم دانشگاه اومدنم رو قطعی میکنم. باید قبلش برم ببینم یونی چه خبره!
البته واااقعا ناجوانمردانه ست که همسرتو بفرستی خونه مامانش و منم خونه تون نمیام اما اگه بیام میام می بینمت حتما.^_^
سلاااام
خیییلی خوب بود متن و کامنتها و جوابهاشون
هنوزم دلم در حال تاپ تاپه! از بس هر جمله شو خوندم گفتم هاا منم همینو میگم!! وااای یکی دیگه هم به اینا فکر میکنه؟؟؟ و...
البته من فعلا یک تفکیک کردم بین توانمندیهای الانم و توانمندی های بالقوه م. خیلی جاها وسط اون شک و تردیدها که نمیدونم الان دقیقا وظیفه م چیه، میدیدم دارم اون کار رو با خودِ یه پله جلوترم چک میکنم نه با خودِ الانم و بعد هم فوری میگفتم خب باید ظرفیتم رو بالاتر ببرم. و دوباره میرفتم سراغ اون تناقض. اما جدیدن وسط این معرکه ها اول یه نیش ترمز میزنم و بعد به خودم میگم الان چقدر توان داری واقعا و امکانات واقعی واقعیت چیه؟ بعد میبینم راحتترم برا تصمیم گیری. البته حتما حتما یه برنامه ای میریزم که اون ظرفیتم رو یه کم افزایش بدم برا تناقضات بعدی از این جنسها. که دیگه فرضا یک سال بعد، امکانات من و توانمندی های من و فعلیتهای من بیشتر از امروز باشه. ممکنه از جهتی، امکانی تنگ تر بشه، مثل بچه جدید، اما از جهتی گسترش پیدا کرده باشم مثلا از جهت بعضی قوای جسمی یا حوصله و..
میفهمم حرفت اینا نبودا
اما به نظرم اون گوشه کنارا یه مولفه هایی هستن که وقتی بهشون دقت کنیم یه کم بالا پایینشون کنیم، میبینیم در حد خودشون کمک میکنن به حل تعارضات ما.
من واقعا تجربه کردم استعدادمو خیلی جاها و توی خیلی کارها محک زدم بعد رسیدم به یه نقطه خاص که اونجا خیلی خیلی مستعدم و بسیار هم علاقه دارم. شاید خیلیها بیشتر از من تجربه کارهای مختلفو داشته باشن اما خودم فکر میکنم دقیقا هدفمند رفتم جلو و هی گزینه های محتمل رو حذف کردم و حذف کردم تا رسیدم به این درکی که الان از خودم و استعدادم دارم. و نقطه بسیاااار مهمی هم هست.خب حالا ولش کنم برم؟؟؟ اصلا با این کنار نمیام.عقل ناقص الانم کنار نمیاد. حالا شاید عقل ناقص چند سال بعدم کنار بیاد. خب اگر اینطور شد اونموقع میذارمش کنار دیگه!
الان نمیتونم بذارمش کنار.نمیتونمم برم دنبالش مثل بقیه. پارسال به استادم گفتم دهه 30 تا 40 عمرم رو گذاشتم برا بچه داری. بعدش به روز و پرتوان در خدمتتونم! اما الان با اون تصمیم هم کنار نمیام واقع بینانه نیست. فقط میتونم قدمهای کوچیک طراحی کنم. قدمهای خییییلی دقیق. چون کمیت کارم دست خودم نیست، مجبوورم روی کیفیت مانور بدم. و واااقعا باید قید یه چیزایی رو بزنم چون ابَر زن که نیستم. مثلا دور کدبانوی نمونه بودن رو خط کشیدم و سراغ پیجها و صفحه های اینجوری هم دیگه نمیرم با اینکه نیمچه میلی هم بهشون دارم. قبلا هم کدبانو نبودم اما الان دیگه برنامه م هم نیست باشم چون یه کاری هست که باید یه روزی اونجا باشم. البته اونقدری که میگمم برام واضح نیس جاش. حداقل حوزه ش واضحه. و سطحش. و مدل کلی ش. هویت اون کار رو میشناسم.و به خودم میگم چرا وظیفه م نباشه وقتی من میتونم توانم رو گسترش بدم و به صدرم به یاری خدا ، سعه ببخشم؟؟ 
البته خودش وظیفه درجه دوممه چون الان امکانش رو ندارم. اما مقدماتش وظیفه درجه اولمه چون اونا رو که میتونم فراهم کنم.
یه چیز دیگه تعریف ما از مادری و همسریه. مثلا یه تعریف از همسرداری نیکو و عالی و درجه یک، میگه من باید بتونم یه زن خیلی هنرمند و کدبانو و ال و بل باشم تا بهترین همسر باشم. خب من اصلا این تعریفها رو برای خودم قبول ندارم. اصلا شوهر منم دنبال همچین زنی نبود وقتی اومد سراغ من. میدونم حرفت اینا نبودا. مثال میزنم. مادری هم همینطور. به نظرم یه سری چیزا داره به طور قطعی و لاجرم به خورد ما داده میشه درحالی که اونقدرها هم بدیهی نیست. یا لااقل در شکلش اونقدر غیر منعطف نیست. به نظرم اونهایی که میخواستن درستها و نادرستها و منطقش رو مثلا در زمینه مادری و همسری منتقل کنن اونقدر با سلایق خودشون و با درک خودشون پیوندش دادن و به ما دادن که سخته تو این فضا جور دیگه ای فکر کردن. غیر از جو بیرونی، کلی هم وجدانمون لشکر کشی میکنه جلو رومون! اونا حق داشتنا ولی ما هم بابت تناقضاتمون کاملا حق داریم و خیلی هم گناه داریم
خب فک کنم زیادی بلند بلند فکر کردم..
خیلی هم قشنگ نوشتی
مطلب قبلی که پاکش کردی رو هم دیدم.هرچند که بهم ربط خاصی نداشت😉

پاسخ:
دوست داشتم کامنتتو. خیلی ^_^
ممنونم..حرفهای خوبی بود و هدفمندیت برام قابل غبطه بود :)

ای ناقلا :دی
راستی
موسسه همنوا(میشناسی؟) یه دوره داره به اسم والدگری میتنی بر ارزش. جدیدن تو مشهد میخوان برگزارش کنن. چند نفر رو دیدم راضی بودن ازش و تونستن بعدش انتخابها و تصمیمات بهتری برای شیوه والدگریشون داشته باشن. اگر خواستی یه بررسی کن شاید به دردت خورد. به نظر میرسه بیشتر ماهیگیری یاد دادنه. نه اینکه اونا یه سری ارزش ردیف کنن بعد بگن حالا اینکار رو باید بکنید. نه .خیلی سیالتر .
پاسخ:
آره میشناسم و تقریبا هم میدونم چیا میگن. البته منظور از اون ارزش، آرمانیه که مادرها برای فرزندانشون دارن. شما دوره ش رو شرکت کردی؟
ببین من بچه آوردن رو واقعا وظیفه شرعیم میدونم. یعنی اگه آقای همسر راضی بود دلم ۶ تا می خواست. من میگم تو جامعه ای که روز به روز داره رو به زوال میره مایی که کمی معتقدیم باید بیشتر بچه بیاریم تا بچه عامون بتونن یاری امام زمان رو بکنن.
من کاملا به محیط مهدها بی اعتمادم. با تجربه هایی که خواهر و دخترخالم از مهدها دارند هم این بی اعتمادیم بیشتره. به جد هم معتقدم باید تا ۶ سال کنار کودک بود.
بعد من خودم به شخصه کنار این بچه ها یه حداقل کاری دارم، بیکار کامل نیستم.
از اون ورم معتقدم کار اجتماعی رو همیشه کسی هست که انجام بده اما تربیت فرزند رو جز خود آدم نمی تونه.
البته مثال هایی که هم کار بیرون رو به نحو احسن انجام دادند هم خونه رو هستند و من رو به شک میندازن. اما معتقدم اونا هم از خودشون به حد اعلی کار کشیدند هم همسرشون فداکاری کرده.
البته نظر منه، باز هم باید خدا و ولیش نگهدار بچه های ما باشن.

همه سوالاتو جواب دادم؟ چیزی جا نموند؟
پاسخ:
خیلی خوبه که راهت و دغدغه ت و هدفت معلومه و بیکار هم نیستی. البته تو این دوره زمونه احساس نیاز شدیدی به حضور اجتماعی انقلابیها دارم و اصلا فکر نمیکنم که همیشه کسی هست. و راستش این بلایی که سر مملکت اومده رو از چشم امثال خودمون می بینم که خودشونو کنار میکشن و میگن نمیشه، چیزی عوض نمیشه، کاری از ما برنمیاد و همیشه کسی هست و این حرفها. راستش اسمشم میذارم عافیت طلبی.
البته منظورم شما نیستی چون مشغول هم هستی و هدفت هم معلومه. کلی گفتم. که این فکر باعث تزلزلم در خانه نشینی محض میشه که البته شما مبتلابهش نیستی.
ممنون از مشارکتت در گفتگو. :)

کامنت خانم ساره چقدر خوب بود:))))
ممنون ازتون ساره خانوم:*
پاسخ:
آره خیلی‌.:)
دوباره ممنون ساره ^_^
نه شرکت نکردم
دلم خواست یه بار که شهر ما بودن اما گرون بود دلم نیومد اینقدر خرج کنم😉
بله میدونم درباره ارزشهایی هست که مادرها برا بچه هاشون در نظر دارن اما فکر کردم شاید یه جاهایی کمک کننده باشه
پاسخ:
آره خدایی گرونه. :دی
ببین بقیه برات چی نوشتن ^_^
خواهش می کنم
خوب چرا فکر می کنی تا چند سال دیگه نمی تونی این مشارکت رو انجام بدی؟
پاسخ:
دیر میشه! دیگه راهم نمیدن تو فضای اجتماع.
چقدر کامنت ساره کامل و جامع و کمک کننده بود. خیلی دوستش داشتم.
فکر کنم بهترین جواب برات بود
پاسخ:
آره واقعا خوب و قشنگ توضیح داد.
ممنون ساره ^_^
سلام
همین که مستر اینقدر تو کارهای خونه همراهه خدا رو شکر
 کاااااش همسر من هم اینطور بود
من تو حاشیه هام....
ضمنا سبک نوشتنتون هم خوووووب بود ...

پاسخ:
سلام. بله واقعا همراهه :)
البته بیشتر تو کارهای مرتبط با خودش.
ممنونم :)

منظورت از حاشیه چیه؟

روزی که الگوی (درست) شهید رجایی دهه شصت را به عنوان الگوی دهه هشتاد معرفی میکنند، باید با ایشان مخالفت کرد و گفت که این نگاهِ واپسگرا مخالفِ انقلاب هویتگرای امام خمینی است که باید رو به آینده بیاندیشد.

پاسخ:
ربطش چیه؟ 
ممنون از حسن نظرتون مهربونا😘

میگم آقای مستر همینطور خودجوش پامیشن چای میریزن میارن و لباس میریزن تو ماشین و... یا اینکه شما اقداماتی انجام دادین که به اینجا رسیدن؟؟ اگه دومیه به ما هم یاد بدین تو رو خدا😁


پاسخ:
قربون شما خوبی از کامنت خودت بود :)
بستگی به میزان مشارکت زوجین در خونه داره دیگه. اینکه همیشه شما بدون مطالبه خدمت رسانی کنی یا اینکه گاهی هم مطالبه کنی :دی
بعضیا مطالبه از همسر رو بد میدونن. اما من عمیقا اعتقاد دارم همسرت رو (چه زن و چه مرد) هرجور عادت بدی همون طوری می مونه :)
سلام
دلم میخواد همه کامنتا رو بخونم و حرف تکراری نزنم ولی واقعا این روزا دغدغه م چیز دیگه ایه! هم خوشحالم(بعد دهه توی یه پست علتشو میگم) هم به خاطر این دهه سرگشته م. ولی اصل حرفم برای تو:
چشمهات رو ببند و دقیق به صداها گوش کن. صدای قلبت، صدای ولی زمانت، صدای نیازهای کسانی که اگر تو نباشی جایگزینی برات ندارن پس فقدان تو حتی برای لحظه ای، ظلم به اونهاست؛ اما این فقدان زمانی وجود داره که نیاز به تو باشه، اگر نیاز به تو نباشه، تو اسراف شدی...
امام ولی زمان خانم دباغ بودن. ولی زمان ما چی گفتن؟ 
یکم هم به تاریخ نگاه کن و جای خودت رو در تاریخی که تکرار میشه پیدا کن. اون قدری که باید از حضرت زهرا سلام الله علیها به ما رسیده...
راستش تنبلی هم داری...یعنی داریم. اگه نداری، پس سومی کو؟! چه درس بخونی، چه کار بکنی، سومی باید باشه! 
میخوام کمپین(پویش؟) "پنج تایی ها" راه بندازم!خخخخخخ

پاسخ:
آره حرفهات درسته.ممنونم. و منتظر پستتم.


+نه من از تنبلی نیست که سومی رو نمیارم. تو دوتای قبلی زرنگیمو ثابت کردم 😋
الان علل دیگه ای داره، پایه ی پنج تا بچه هم نیستم 😁😁
به تسنیم هم گفتم دنبال فتوایی ام که بگه دوتا بچه میتونه کافی باشه😂🤣
نمیدونم
پاسخ:
تازه تکراری هم بود.
آهان یادم اومد
یعنی نمیخواد برامون دباغ بشی
ما همینجوری خودمون پوستمون کنده است دباغ لازم نداریم :|
پاسخ:
آها!
نه هیچ وقت نمیتونستم دباغ باشم. :((
منظورم این بود که اصل مطلب و ول کردم چسبیدم به حاشیه
که اینجا کمک فعال مستر در امور خونه داری بود...
مطالبه هم میکنیم همسرجان با توپ پر کار میکنه
بادش و باید چطور خالی کرد؟!!!!!
پاسخ:
نه اینم نکته ای بود دیگه.
خب بعدش یه عاااالمه تشکر لازم داره. یه کم سیاست میخواد که رگ خواب همسرتو بدونی.
نثر بسی دل نشین بود
و اینکه بازم بنویس واسمون این مدلی پیلیییز

و دیگه اینکه قطعا افتخار حاصل از موفقیت یه مادر سهم بچه هاشم هست و همین که یه مامان شاد با حس رضایت خیلی باحال تر از یه مامان با دلی پر از ایده های تحقق نیافته و اندکی حسرتِ...

و دیگه اینکه میشه به معجزه متعقد بود و مطمئن بود خدا دیده که یه مادر بیست تا سی سالگیشو صرف تربیت بچه اش کرده و از خیلی چیزهاش گذشته و اینکه قطعا یه روزی نتیجه ی کارش را خواهد دید

و...دوست داشتی گفت و گوی تنهایی با هنگامه قاضیانی را ببین
پاسخ:
راست میگی؟ آیکون ذوق مرگ :))
آره اینو کامل قبول دارم که افتخارات یک مادر سهم بچه هاشم هست.
باشه ان شالله می بینم :)