شخصیت ذاتی و اکتسابی.
واقعا دوره زمونهی عجیبی شده و من به وضوح میفهمم و درک میکنم که اگر بخوام واقعاً اونطور که مطلوب حقیقی است زندگی کنم چونان است که باید گلولهی آتشی در کف دستم نگه دارم.
خب متاسفانه فعلا این کار رو نمیکنم و هربار گلولهی آتش رو رها میکنم به امید روزی که دستم به خودیِ خود عایق شده باشه!
بگذریم.
چندی است به نقش والدین در سعادت نهایی فرزندان فکر میکنم.
به نقش والدین خودم.
به احساسات درونی خودم از خانوادهم، از کودکیهام، از خودم و شخصیتی که شکل گرفته و یا به صورت ذاتی در من وجود داشته و مغلوبش هستم...
راستش خیلی خیلی موارد بیشماری یافتم از چیزهایی که انگشت اتهام رو در درجهی اول به سمت خانواده و اطرافیانم میبره!
باور کردنی نبود ولی تاثیراتی که شخصاً از از حرفی، از واکنشی، از تهاجمی و از دفاعی که بر من وارد شده پذیرفتم بسیار زیاده و من به صورت ناخودآگاه شخصیتم رو در زیر لایههای ترس و سستعنصری و رویاپردازی و عدم اعتماد به نفس مدفون کردهم بدون اینکه بدونم.
و الآن هم نمیدونم چطور باید به دیفالت حقیقی خلقتم برگردم.
و این موضوع تا حد زیادی برام نگرانکننده است.
تا حد خیلی خیلی زیادی...
:(