ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

رمضان کریم.

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۶:۵۹ ب.ظ

داشتم تو نت می‌چرخیدم چند تا ایده برای بچه‌های روزه‌اولی و ماه رمضون دیدم که خیلی دوست داشتم.

و از اونجایی که کلا آدم المان‌سازی هستم و سعی میکنم تو مناسبتها حتی با ظواهر امور هم که شده برای بچه‌ها خاطره سازی کنم، لذا بر اساس یکی از ایده‌ها، تصمیم گرفتم یه سفره ماه‌رمضونی تو خونه پهن کنیم مثل سفره هفت‌سین.

کوچولو و جمع و جور و روی میز؛ با المانهای رمضان.

مثلا قرآن و گل و گلاب و جانماز و دیگه چی؟

بیاین بگین چی بذارم تو سفره‌م؟

و هر روز هم یه جایزه کوچولو برای بچه‌ها میذارم رو سفره. :)



+دعای جوشن کبیر رو بخونین شب اول ماهه ثواب زیاد داره.اینجا

و دعای وداع با رمضانِ صحیفه رو هم بخونین خوبه ^_^


موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۲/۱۶
لوسی می

نظرات  (۲۸)

زولبیا بامیه هم بذار.
دعای وداع با ماه رمضان؟!
پاسخ:
اون جوری دیگه زیادی تقوا لازم دارم از صبح تا شب. :)
آره دعای خوبیه و ارزش رمضان رو نشون میده. احتمالا بعد از خوندنش بیشتر رمضان رو قدر بدونیم.
خرما هم خوبه:))برای من نماد ماه مبارکه!
جمعه پارک معارفی دم باب الجواد نبودی؟!
پاسخ:
آرههه باید خرما خشک بذارم ^_^ 

نه نبودم. اومدی مشهد به سلامتی؟ :)
شمع

یکی از جداب ترین خاطرات من اینه فکر کنم از 5 سالگی سحری پا میشدم روزه کله گنجشکی میگرفتم😄,اینقدر حال میداد:))

براشون روزه کله گنجشکی رو توضیح بدید شاید خوششون اومد 
پاسخ:
شمع هم خوبه ^_^
آره پسرک ما رو کشته هر روز میگه سحری بیدار بشم روزه بگیرم.
ولی مشکلش اینجاست که میگه مهد هم نمیرم که اذیت نشم! :/
و برگشتم
چی چی فاضلا گمان کردم تویی
پاسخ:
عجب!
چه بی خبر. زیارتت قبول. دعامون که کردی نه؟ :)

"چی چی فاضلا"؟ یعنی چی؟ :دی
بزارید بگیره ولی مهدم بره دیگه:/
حالا اگه تصمیم بر این شد نگیره,بزارید سحرا پاشه
سحریشو بخوره یه خاطره خیلی قشنگ میشه براش
برای من که با فاصله واضح ترین خاطره‌ام هست
خیلی خوبه ماه رمضون:)))

+ اگه منظورش تا شبه اصلا نزارید بگیره,16 ساعته اسیب میزنه بهش خدای نکرده
+تر:میدونستید خیلی مادر خوبی هستید,قبلا هم گفته بودم جا داشت بازم بگم:)
پاسخ:
آره میذاریم بگیره تق و لق و گنجشکی‌طور ^_^
وای چقدر خوبه. من فقط یه خاطره‌ی جذاب از ماه رمضونام دارم. البته خاطره بد هم ندارما. ولی خاطره خاصی جز همون یکی یادم نیست.
خب بگین از خاطره‌هاتون. برای بچه‌ها بسازیم :)

+شما لطف دارین که منو خوب می‌بینین. ممنونم ^_^
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۰۵ فرشته ی روی زمین
چه جالب و عالی...
مفاتیح و نبات(نماد آب جوش نبات یا چایی نبات واسه باز کردن روزه^__^ )  هم خوبه  بذارید رو سفره : )
پاسخ:
آره نبات خیلی خوبه :)
ممنون.
شما چرا معلم نشدی؟
پاسخ:
تقدیر چنین بود ولی برام دعا کنین بشم. :)

+حالا چطور؟
خلاقیت اموزشی دارین که با جذابیت همراهه 
این پست خوندم دلم خواست جای بچه ها میبودم


برعکس ناظم مدرسمون که موقع نماز جماعت حضور غیاب میکرد نمره میداد
پاسخ:
ممنونم. اینها همه‌ش هم خلاقیت خودم نیست. ولی خب یه جورایی پیگیرم و این کارها رو دوست دارم.
ممنون از لطف شما. راستش تو تعریف شنیدن بسیار بی‌جنبه می‌باشم!
بستگی به پسرک داره
اگه شما تنها سحری بخورید(که میدونم مستر هست)پسرک باید یه روز پاشه خودش بیاد سر سفره(البته اگه شمام مثل مادر من در هر حالتی حتی تنهایی سفره بیاندازید)اگه خودش پاشه بیاد میشه خاطره من که حتی مزه غدا رو هم یادش میمونه و از اون به بعدم دیگه هر روز پامیشه:))
این بود خاطره‌ی منD:
پاسخ:
آره به خود بچه‌ها هم بستگی داره. قبول دارم.
پسرک خیلی پایه‌است تو این چیزا خدا رو شکر کاش براش بمونه. :)
در جوابتون به محمدرضا که گفتید حالا چطور هم باید بگم

از همین وبلاگ یه عالمه چیز ازتون یاد گرفتیم چه برسه به اینکه معلم میشدید:)))
پاسخ:
:)
بسمه تعالی 
آخ قلبم :)

+ممنون از لطف شما ولی همونطور که به آقای محمدرضا گفتم من خیلی بی‌جنبه‌ام تو تعریف شنیدن و واقعا خدا رو شکر میکنم که حتی اپسیلون بار آموزشی اینجا وجود داشته باشه. :)
حالا جالبیش اینجاست یه جاهایی خودتون نمیخواستید بار آموزشی ایجاد کنید ولی بار آموزشی ایجاد شده:)

ولی جدا من خیلی ازتون یاد گرفتم حداقلم به پنج اسم مختلف تا حالا اینو گفتم😁

پاسخ:
آره بعد اونجاهایی که میخوام، هیچ بار مفیدی ایجاد نمیشه :))

اتفاقا خواستم بگم فکر کنم فقط شما این نظر رو دارین و با نامهای مختلف دارین برام می‌نویسین :دی
و من خیلی ممنونم از لطف شما.
منم دیدم از این میزا دوستای طلبه م درست میکنن:) جایزه بزاری روش خیلی باحال میشه:)
فکر میکنم خاطرات رمضان اگر همراه بشن با مسجد و جلسات قرآن خیلی جذاب و ماندگار بشن برای بچه ها. توی این ماه مسجدها شلوغ تر و جوش صمیمانه تر و پویاتره. میتونه شروع خوبی باشه برای دوستی بچه ها با مسجد.
پاسخ:
چیا میذارن رو میزهاشون؟ :)
آره جایزه به نظرم خیلی باحاله وقت افطار.
بزرگتر بشن تو سحر هم جایزه میذارم ^_^


والا مستر ما بعد از افطار عجیب تنبل میشه :/
سلام
میشه بفرمایید دقیقا چه کلیدواژه ای رو جستجو کردید یا بعضی از ایده ها و نتایج رو بفرمایید؟ خیلی دلم میخواست برای روزه اولی های دور و برم کاری بکنم که خاطره خوبی براشون ساخته بشه. یه ایده عملیاتی داشتم که خورد تو دیوار.
چیز جدید قابل اجرایی پیدا بشه استقبال می کنم.
پاسخ:
سلام. یکی از رفقا گفت. از این ایده‌ی پیج ابرکانه.

https://www.instagram.com/p/Bw3362ogRoL/
بعد یه کم تو اینستا چرخیدم و چیزای مختلف دیدم.
این خیییییلی خوشگله اما به نظر من گرونه و من دیر دیدم وگرنه خودم میدوختم :)
از خاطرات خیلی خوب کودکی من؛
وقتی تو ماه مبارک های سرد زمستونی می رفتیم زیر عبای قهوه ای پدرم که برای عبادت به دوششون می انداختن و دل می سپردیم به کلمات سحرانگیز دعای افتتاح؛
وقتی یک ساعت مونده به اذان پدرم تو هال خونه می نشستن و جز روزانه شون رو با صدایی که ما هم میشنیدیم تلاوت می کردن؛
وقتی بعد از هر نماز، دعای یا علی و یا عظیم رو بلند می خوندن؛
و ...
کلا بنظرم دعاها و تلاوتهای ماه مبارک، مخصوصا دعای افتتاح خیلی خاطره ساز خوبیه.
دو سال پیش ماه مبارک تو وبلاگم در موردش نوشتم.
پاسخ:
وای چه رویایی. خدا حفظ کنه پدرتونو :)
من هیچ وقت جلسه قرآنایی که مامانم می ‌رفت و منو می برد و اونجا با نقاشی سرگرم بودم یادم نمیره.
یادش به خیر

ان شاءالله رمضان بسیار پر برکتی پیش رو داشته باشید.
پاسخ:
چه دختر خوبی بودی ^_^

آره باید از این برنامه‌ها بچینم و مستر رو برای این کارها راهی کنم.
ممنون عزیزم همچنین شما. دعا کنیم برای هم. خب؟ :*
همچینم دختر خوبی نبودم!
مامان صبوری داشتم با حوصله فراوون!

چشم دعاگو هستم
پاسخ:
همین که اهل نشستن و نقاشی کشیدن بودی خیلی خوب بوده :)
خدا حفظشون کنه ^_^
قربون شما :)
ودااااع! !!!!!
افتتاح بگید بخونیم
پاسخ:
آره دعای وداع دعای خیلی خوبیه و ارزش رمضان رو نشون میده. احتمالا بعد از خوندنش بیشتر رمضان رو قدر بدونیم.

دعای افتتاح هم توصیه شده ولی هر روز. نه فقط امروز.
بله الحمدلله پدر و مادر بینظیری دارم. خدا توفیق بده از رضایتشون بهره مند باشم.
هرچی فکر می کنم می بینم المان ها و فضاسازی ها خوبن ولی اونچه موثره رفتار واقعی ماست که میتونه تو وجود بچه ها نهادینه بشه. 
چند تا پبشنهاد دیگه هم دارم؛
یک اینکه تو این ماه رفتارهای عبادی ما بیشتر تو صحن عمومی و علنی خونه انجام بشه؛ مثلا نماز جماعت یا حتی فرادا. همون قران و مفاتیحی رو بذاریم روی میز رمضانی که ازش تلاوت می کنیم؛ قران و مفاتیح و جانماز دم دست و سریع الوصول و جلوی چشم باشه.
دو اینکه بسته های ساده افطار مثل نون پنیر سبزی خرما و ... آماده کنیم و بین همسایه ها یا تو مسجد توزیع کنیم با کمک بچه ها. یا دم افطار از المان های ماه مبارکی خوراکی مثل فرنی و حلوا و آش و ... یه کاسه بدیم بچه ها ببرن برای همسایه ها.
سه اینکه یه روز یا روزهایی افطارمون رو به اندازه چند نفر بیشتر درست کنیم، ظرف یکبار مصرف بگیریم و بین فقرا توزیع کنیم. ولو ٣-٤ پرس غذا بیشتر نشه. این کار برای روح خودمون هم فوق العاده است؛ برکت و گشایش و نورانیت و رقت عجیبی ازش حاصل میشه.
چهارم اینکه از افطاری تو مشاهد مشرفه غافل نشیم. اینکه بچه ها افطاری حرم رو نوش جان کنن تو همون فضای حرم، یه تجربه فوق العاده است براشون. ان شاء الله روزی بشه همه ساله. ما و شما که زیر سایه کریمانه امام رضا و حضرت معصومه سلام الله علیهما هستیم حتما براش برنامه ریزی کنیم.
و پنج اینکه اگر بتونیم برنامه های ویژه بچه ها تو خونه ردیف کنیم.
ما یکسال ماه مبارک پذیرای ٤ تا اقا پسر تو رده سنی پسرم بودیم. دو روز تو هفته. با قران شروع می کردیم؛ یه حدیث یاد می گرفتیم؛ کتابخوانی داشتیم (پسرم کلاس دوم بود)؛ یه بازی خلاق یا کاردستی انجام می دادیم و یه سرود یا مداحی پایانی هم داشتیم. خیلی خیلی تجربه خوبی بود. با اینکه دو سال گذشته هنوز بچه های اون کلاس که پسرم رو تو محوطه مجتمع می بینن یادش رو زنده می کنن و درخواست برپایی مجدد کلاس رو دارن. امسال اگر در توانم بود براشون قرائت و روخوانی قران میذاشتم.
حیف که نیست.
ببخشید که خیلی طولانی شد. ما رو هم دعا بفرمایید.
پاسخ:
بله دیگه المان سازی بدون جذابیت واقعی نتیجه معکوس داره اصلا.
ممنون از همه پیشنهادهای خوبت ^_^
خیلی عالی بود و ممنون که سخاوتمندانه برامون نوشتین:)
۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۷:۴۴ آشنای بی نشان
به نظرم اون ایده ی از الان خوندن دعای وداع جالب تر بود چون باعث میشه بیشتر از این ماه استفاده کنیم
پاسخ:
دقیقا همینطوره. یکی از دوستان پیشنهاد دادن منم نوشتم :)
۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۰۲ پلڪــــ شیشـہ اے
سلام بانوجان
چه کار زیبایی. خدا خیرتون بده.

+ من دیروز یادم اومد که بابای نازنینم قبل از لحظات غروب روز قبل از یکم رمضان، میبردن مون توی تراس یا پشت بوم تا هلال رو روئیت کنیم. ^___^ از یادآوریش حس خیلی خوبی گرفتم.
+ یا دم دمای اذان صبح که میشد، با هامون صحبت می کردن که خب حالا میخوایم نیت کنیم چی بگیم? یه چیزی می گفتیم، بعدم خودشون واسمون توضیح میدادن.
+ قشنگ ترین و باحال ترین خاطره ای که از ماه مبارک کودکی توی ذهنمه، افطاری مدرسه مونه. سوم دبستان. خیلی خاطرات واضح نیستن برام ولی کلاس مون و نورش و جنب و جوش بچه ها برای تزئین کلاس و آماده کردن خوراکی ها برای افطار و یادمه. یادمه اون موقع قدرت روزه گرفتن نداشتم و دوستمم نذر داشت شکلات آورده بود بده بچه ها بعد افطار. وقتی فهمید روزه نیستم، گفت بهت نمیدم. این فقط مال اوناست که روزه گرفتن. حس بدی داشتم. دست آخر ولی یادم نیست برداشتم یا نه شکلات رو.
پاسخ:
سلام. آره استقلال و دیدن ماه هم توصیه شده. یادم باشه امشب این کار رو بکنیم‌ :)
الآن اینو گفتی منم رفتم به خاطرات افطاری های مدرسه. آخی ^_^
دوست خدابیامرز حلوای خوشمزه و خوشگلی آورده بود... خدا رحمتش کنه. قسمت بود امروز یادش کنم :)
ممنون ازت.
۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۰۴ دچارِ فیش‌نگار
اتفاقا منم یبار دعایی که میگید رو خوندم بعد گفتم سال بعد باید شب اول ماه رمضان این دعا رو بخونم :) دیگه یادم نمیاد خوندم یا نه...
پاسخ:
حالا امسال بخونین.
۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۱۰ دچارِ فیش‌نگار
من امروز باید جزء 16 رو بخونم
پاسخ:
خدا قبول کنه ازتون.
غیر از اینا که شما گفتی، فانوس و چفیه و قاب عکس مذهبی و از این کاسه های سقاخونه ای:)) و کتابای مذهبی هم دیدم تو عکساشون. فانوسه بامزه بود به نظرم:)
پاسخ:
به بچه‌ها بگم تفنگاشونم بیارن بذارن؟ :))
سلام بانوجان
چقدر فکر خوبی کردی و چقدر ایده های صبا خانم خوب بود.

میخواستم بگم اینکه درباره مناسبات مذهبیمون یه جوری به بچه ها آگاهی بدیم خیلی موثره.
مثلا یادمه مادرم یه تقید خاصی داشتن رو اینکه حتما ولادت ها کیک بپزن یا یه شیزینی ای، شادی ای ایجاد کنن.
یا محرم ها نمیذاشتن تخمه بخوریم، همیشه قبلش کلی تخمه میخریدن میخوردیم:)
یعنی به اندازه ی بچگی خودمون ما رو تو احترام گذاشتن به اهل بیت سهیم میکردن.
اون روز ولادت امام باقر بود احساس میکردم حتما باید یه حرکت شادی آفرین برای خودم و خونه و خانواده بزنم.
فهمیدم اثر اون اقدامات مادر بوده
دیگه خودتون و مخاطب ها استادید سکوت کردم.
پاسخ:
سلام عزیزم. آره دقیقا همینطوره. این حرکات آگاهی بخشیه. :)
ولی سکوت چرا؟ بگین دور هم خوبه یاد بگیریم ^_^
گندم 
پاسخ:
گندم بذارم؟ :))
اره
به نشانه ی برکت :) 
پاسخ:
خوبه ^_^
نون بذارم؟ :)
اورههه :) 
پاسخ:
گذاشته‌م :)
البته فردا میخوریمش :دی
اولین باری که روزه گرفتم 6 سالم بود.. قشنگ داشتم از شدت ضعف و گرمای وحشتناک هوا غش میکردم.. عصر حال بازی کردن با بچه ها و حتی حرف زدنم نداشتم. هی مامانم میگفت روزه ات رو افطار کن.. هی من میگفتم نه! تا الان صبر کردم نمیخوام.. دیگه دم دمای غروب قشنگ مثل گلی که پژمرده میشه نمیتونستم بشینم و فقط خدا میدونه قیافه ام چه شکلی بود..
چیزی که یادمه اینه که مامانم با اینکه 6 سالم بود کولم کرد. منِ لاجون و بیحال شده رو گذاشت پشتش و با چادر منو محکم به خودش بست.. مامانم سفره رو انداخته بود و این صدای قرآن، پیچ و تاب خوردنم و معلق بودنم توی هوا، این به سختی خم و راست شدن مامانم و من روی دوشش، اینکه سفره هی بهم نزدیک و هی دور میشد، هی تو میدان دیدم میومد و هی بین هال و آشپزخونه چشمام میچرخید.. یه جور رویایی هست باید حسش کنی تا بفهمی چی میگم..
بعد صدای اذان و اینکه مامانم منو از پشتش باز کرد و تقریبا دراز کشیده بودم کنار سفره و افطار کردم و بعد کم کم جون گرفتم .. پوست لبم 4 قاچ شده بود اما اونقدر همه با افتخار بهم نگاه میکردن و اونقدر ازم تعریف و تمجید کردن که اصلا شیرینی اون روزه و اون حس خوبی که مامانم کولم کرد از ذهنم نمیره.. 
فقط خدا میدونه شما مامانا چقدر توانایی دارید تا آینده و باورهای بچه هاتون رو بسازید.. 
پاسخ:
وااای عجب روزی بوده برات.  عجب مامانِ گلی ^_^
من از اولین بارهایی که روزه گرفتم ضعف شدیدی رو یادمه و اینکه مامانم سحری عدس‌پلو پخته بود. گرم کرد بهم داد گفت بیا روزه‌ت رو باز کن. من نشستم سرِ قابلمه قاشق گذاشتم توش و هی میووردم نزدیک دهنم و باز برمیگردوندم میگفتم نههه اینطوری خوب نیست...نههه دلم نمیاد...شاید یه ربع، نیم ساعت درگیر این کار و هوس و گرسنگیم بودم. بعدم کلا قابلمه رو بردم تو آشپزخونه گفتم نمیخوام. تا افطار صبر میکنم.
اون روز و اون شدت گرسنگی و هوس و استقامت رو هنوز هم من یادمه هم مامانم :))