دیشب گوشیمو در محلی جا گذاشتم!
وقتی مطمئن شدم واقعا در اون محله خیالم راحت شد و قرار شد فردا صبح برم بگیرم.
و دیگه پروسه و ماجرا رو توضیح نمیدم و حالا بماند که برای تماس با راننده سرویس پسرک و بیدار شدن سحر اساسی به مشکل خوردم،
اما علاوه بر اینها واقعا خلاء حضورش رو مثل نبودن مستر یا حتی بیشتر حس میکردم.
بعد از خوابیدن بچهها واقعا نبودنش به چشم میومد.. به ناچار مثل گذشتهها کنترل تلویزیون رو گرفتم دستم و چهار تا کانال عوض کردم. بعد دیدم خیلی بیهوده است.. گفتم برم کارهای تحویلیمو انجام بدم که همهش تو گوشی بود و موضوع کنسل شد. بعد گفتم برم مقاله بنویسم که نت فقط با گوشی بود و بعد گفتم برم زبان بخونم که اونم گوشی بود و بعد گفتم برم چه کار کنم آخه؟ ای خدااای من! همهچیز با همین یه کف دست؟
نشستم قرآن خوندم..بعدم یه کم درس خوندم...
وابستگی زندگیم به گوشی خیلی بیش از حد نرمال شده!
+گفته بودم که گوشیم داغون بود؟ یکسال و نیمه که خریدمش و هیچ اپلیکیشنی رو باز نمی کرد. حتی مسیجینگ خودش رو هم باز نمی کرد و سریع میبست. غریبی می نداشتم. رفتم به یکی نشون دادم گفت باید اندرویدتون رو عوض کنید. خب منم تنبلتر از این حرفها بودم و برای همین بچهها اصلا سراغ گوشی من نمیومدم چون چیزی نداشت. تا همین چند روز پیش که نیم ساعت گلپسر این گوشی رو برداشت باهاش ور رفت. از اون روز درست شده و من کلی اپلیکیشن دارم الان. ^_^