امروز برای ناهار سالاد الویه درست کردم
مستر که اومد، با سس رو سالاد یه جمله عاشقانه نوشتم و گذاشتم جلوش!
بعد از ذوق کردن و نوش جان کردن
وقتی که ظرفها رو جمع کردم
میگه چقدر امروز مهربون شدی!!
:|
+هرچند که خواست شوخی کنه و تیکه بندازه
اما انصافا دلم واسه هردومون سوخت!
آشپزی راه ورودی به قلب مردان است..
+حاجت رواست هرکه از این راه می رود! هه هه!
+خیلی وقت ندارم که بخوام غذاهای رنگارنگ درست کنم
اما امروز تصمیم گرفتم که گاهی خلاقیتهایی به خرج بدم و یه سری دسر خوشمزه درست کنم.
شما هم همت کنین!
البته اگر همسر شما هم مثل مستر من، اهل ژله جات نباشه کار یه کم سخت میشه!
وقتی میخوام بنویسم
هیچکدوم از جملاتم جور نمیشن
اما وقتی قرار نیست چیزی بنویسم
جملات ایده الم تو ذهنم رژه میرن!
چرا آیا؟!
فکر میکنم که باید مأموریت های مستر رو
به عنوان بخشی از شغلش بپذیرم
و هر روز منتظر بازگشتش نباشم
که اینقدر برام سخت نگذره.
به جز سوار شدن هواپیما
که منو لبریز از نگرانی میکنه
و نمیدونم چطور میشه باهاش کنار اومد
بقیه ی روند شغلیش باید طبیعت زندگیم بشه..
باید..
و راهی جز این نیست...
من سالهای سال مُردم
تا این که یک دم زندگی کنم،
تو می توانی یک ذره،
یک مثقال،
مثل من بمیری؟
+با تصرف از قیصر
آقای کشتیهای نجات،
آقای چراغهای هدایت!
کشتیات را برای ما نگهدار،
فانوست
را بالا بگیر؛
شاید ما هم عاقبت «اهل» بشویم.
شاید برگردیم.
محرم که می رسد
بار غم آسمان و زمین را
میتوان به دل احساس کرد..
+و حتی به چشم دید..
سنجدم سرما خورده
و در نتیجه
مراسم شیرخوارگان حسینی رو از دست دادیم.
:(
وقتی خیلی کفری شده باشی
و مستر به خاطر آرامشت
پیشنهاد رفتن به یک جای خوب رو میده
اما خودش از بس خسته س
که وسط راه به من میگه
"تو بیا رانندگی کن من دیگه نمیتونم، چند بار پشت فرمون خوابم برد!"
+ازت ممنونم مستر.
ببخش که ندیدم خستگیتو.