چقدر خوندنِ نیکولا رو دوست دارم..
وقتی خواهرزاده ی مستر خبر قبولی دانشگاهشو میده
از خوشحالی بغض میکنم
و چنان هیجانی بهم دست میده که نمیتونم تو جای خودم بند بشم
برای همین می پرم تو اتاق
تا به خواهرشوهر زنگ بزنم و تبریک بگم...
+برای خودم باورنکردنی بود این حجمِ خوشحال شدن :)
بدون اغراق انگار که خبر قبولی خودمو شنیده باشم..
+به خودم امیدوار شدم :)
من نسبت به خانواده ی مستر مهربانم هنوز :دی
برای رسیدن به هدف،
باید از مرز خستگی گذشت،
باید
نیرومندتر از توان خود بود...
+گرتوفسکی
+همین الان این جمله رو به صورت هرزنامه در کامنتها دریافت کردم.
جمله ش قشنگیه..
گفتم با شما به اشتراک بذارم.
:)
+اینم عیدی من به شما :)
علی_علیه السلام را قدر در باور نیاید
زبان هرگز زِ وصفش بر نیاید،
علی_علیه السلام را قدر پیغمبر شناسد
که هرکس خویش را بهتر شناسد...
+رفقا عیدتون خیلی مبارک..
+برای شفای همه ی بیماران،
و شفای عاجلِ دلهامون دعا کنیم..
ذره ای برام اهمیت نداره که او
فردا تا ساعت چند صبح میخواد بخوابه
و یا حتی قراره کارش رو چطوری ارائه بده..
تنها چیزی که برای من مهمه
اینه که امشب
پسرم با بغض به رختخواب نره
و با بغض نخوابه..
پس اینو بهش بگو
و به خونه برگرد لطفا!!
+پشت این چند خط، دریایی از گلایه و غر و هرچی که بگین نهفته ست
اما خب، گویا قابل انتقال نیست...
دلم بغض داره..
کاش این روز نجف می بودیم..
+البته بغضم اینقدر معنوی نیست!
امروز بالاخره به لطف خدا
کابینت سازیهامون تموم شد...
بعداز حدود چهل روز..
و شاید بیشتر..
قرار بود فردا برای بچه ها تولد بگیریم
که متاسفانه مریضی گل پسر ادامه دار شد
و مراسممون موکول شد به پس فردا..
پس فردایی که من نوبت دندون پزشکی دارم
و احتمالا مجبور بشم کنسلش کنم...
واقعا گاهی منتظر یه تلنگرم
که بهانه ای باشه برای اینکه
تا مدتها تو خودم فرو برم!
امروز تولد قمری پسرکم بود..
اصلا باورم نمیشه تمام اون حس و حال هایی که اینقدر برام عینیه،
مربوط به 4 سال پیش بوده...
کابینت کار ما ان شالله که امروز برای آخرین بار
اومده و مشغول کارهاست،
و من هم با لپ تاپ نازنین نشستم تو اتاق
کنارِ دیسِ کیک مرغی که خیلی دوستش دارم
و جاتون خالی خوشمزه شده واقعا.
حتما امتحان کنین.
:)
+البته ورژن تره دارش رو درست نکردم. و از این کار راضی ام.
اول ماه 5 گیگ نت خریدم.
الان 1.7 گیگش مونده
و فردا اعتبار زمانیمون تموم میشه!
+چی دانلود کنم؟! :|
پیشنهاد بدید!
+قبلا با همسایه ی شمالی از یه مودم استفاده میکردیم و مشترکا نوبتی نت میخریدیم؛
باورم نمیشه که اونجا حجم مصرفی هرماهمون 25 گیگ بود!!
احساس ضرر میکنم به تماااااااام معنا!
همین الان
یک عروس و داماد وارد ساختمون نوسازِ روبروییمون شدن.
و مراسم عروس کشونشون به خونه شون ختم شد.
واااای :)
کلی رمانتیک شد فضا و حس و حالم.
:)
خوشبخت بشن الهی.
وقتی صدای خانم همسایه میاد
که دخترشو دعوا میکنه
واقعا انگار سوهانی برداشته ن
و روحمو خراش میدن...
+بعد فکر میکنم که من چقدر پسرک رو دعوا میکنم؟!
و فراموش میکنم که این پسرِ خودمه..
بچه های معصوم..
+البته خدایی من مادرِ اهل دعوایی نیستم.. خدایی!
اما تا به حال چند باری که پیش اومده سوهانِ روحمه
و از مسائلیه که همیشه بابتش به پسرک احساس دین میکنم..