قبلا گفته بودم که احتمالا با اون وضعیت ویاری در دوران بارداری،
مری و معده م رو بالکل از دست میدم!
خب پیشگوییم محقق شده،
و تاویلش رو دارم در این رمضان می بینم.
:/
+ اینجا
قبلا گفته بودم که احتمالا با اون وضعیت ویاری در دوران بارداری،
مری و معده م رو بالکل از دست میدم!
خب پیشگوییم محقق شده،
و تاویلش رو دارم در این رمضان می بینم.
:/
+ اینجا
دوستان همراه اولیِ دائمی!
آیا شما هم نمیتونین بسته اینترنت همراه بگیرین یا این فقط مشکل خط منه؟!
پست گذاشته در حمایت از فلسطین.
در مخالفت با وحشی گری اسرائیل،
و هشتگ زده : اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود...
دقیقا دو ساعته که کامنتهای ذیل کپشنش رو فقط دارم میخونم و
گریه میکنم.
+ ما را چه شده است؟
+تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی.
#اسرائیل_باید_از_صفحه_روزگار_محو_شود.
همه مون در مورد شبهای قدر شنیدیم.
میگن اگر کسی یک شب قدر رو درک کنه،
عنایات و فضائل اون شب تمام عمرش رو کفایت خواهد کرد.
و در کمترین حالتِ درکِ شب قدر،
این شب میتونه یک سال از زندگی انسان رو ساپورت کنه.
آقا چرا ما بین اینا نیستیم آخه؟
اونایی که شب قدر رو درک میکنن چی دارن که ما نداریم؟
چرا برکاتِ شبهای قدرِ ما به سال بعد که هیچی، به یه ماه بعدش هم نمیرسه؟
چرا از امسال تا سال بعدی چنان غرق در گناه میشیم که هر سال باید برای گناه های همون سالمون توبه کنیم؟
چرا با اینکه هر سه شب قول میدیم تا سال بعد آدمهای خوبی باشیم، بازم نمیشه؟
ما امسال همونقدر دغدغه ی اخلاق و دین رو داریم که پارسال داشتیم.
همونقدر غر می زنیم که پارسال می زدیم.
همونقدر گناه میکنیم که پارسال می کردیم.
و همونقدر کار نیک و صواب انجام میدیم که پارسال!
و سالهای زندگی ما عین هم میگذرن و ما شیعه ی امامی هستیم که تساوی دو روز زندگی رو از نشانه های بارز خسران میدونن!
خداوکیلی آیا همونطور که تا به حال لااقل صد بار نشستیم به آینده ی شغلیمون فکرکردیم و کلی روش و گزینه رو بالا و پایین کردیم و برنامه ریزی کردیم، برای پایبندی به شریعتمون هم برنامه چیدیم؟
تا حالا فکر کردیم که گره ی کور در جا زدنمون تو همه ی شبهای قدر زندگیمون چیه؟
تا حالا فکر کردیم که کجای کارمون می لنگه که اندازه و ابعاد روحیمون در امسال و پارسالمون هیچ فرقی با هم ندارن؟!
تا به حال فکر کردیم اون چه معضلیه که روحمون رو چنان درگیر کرده که نمیذاره قدم از قدم برداریم؟
هیچ کس به داد ما نمیرسه جز خودمون. دست یاری حضرت حق و حضرات معصومین وقتی به سوی ما دراز میشه که اون گره ی کورِ عاملِ لنگیدن رو لااقلش شناخته باشیم و بگیم میخوام بازش کنم.
وگرنه همیشه ی تاریخ زندگیت همینی خواهد بود که الان هست(تازه اگه بدتر نشه!)
خودتو نشون بده. بیا اول صف!
بهش فکر کنین قبل از اینکه شبهای سرنوشت فرا برسن.
حال دل مملکتمون خوب نیست.
واااقعا ۷۲ ملت شدنِ خودمون رو دارم به چشم می بینم!
و کاش که فقط ۷۲ ملت باشیم!
کاش فقط به یک راه معتقد بودیم که اون یک راه هرچقدر هم غلط میبود اما وحدتی که ایجاد میکرد ارزشمند بود. خیلی خیلی ارزشمند.
قرار بود اینطور باشه... اما خب..
چه میشه کرد!
+قل تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم.
بگو بیایید بر سر آن چیزی که بین ما مشترک است پشت به پشت هم دهیم و در عمل به آن و حمایت آن بکوشیم.(۶۴ ال عمران)
به نظرتون چی بین ملت ما مشترکه؟
مستر دو روز ماموریت رفت.
من و پسرک تو جشن مهدش شرکت کردیم و من کلللللی به پسرمون افتخار ورزیدم و به خاطرش خدا رو سپاس گفتم.
هر دوشب بچه ها رو فرستادم تو اتاقشون که خودشون بخوابن و برای اولین بار این اتفاق به زیبایی رخ داد😊
البته شب دوم گل پسر خواست که یه کم کنارش بمونم ولی همین که حالا مثل پسرک خودش میخوابه خیلی عالیه.🤗
تو این دو روز کتاب عارفانه رو خوندم که مربوط به خاطرات شهید احمدعلی نیری هست،
کتاب خفنی نیست و به لحاظ نگارش جوری نیست که بگم اگر نخوندین حیفه،
اما واقعا حیفه اگر از احوالات این شهید جویا نشین. یه همچین آدمهایی هم بین ما هستند و ما فی غفلتنا معرضون.
پس نتیجه میگیریم که حتما کتاب رو بخرین و بخونین. 😁
یه کتاب ریدینگ زبان رو هم دارم میخونم که عالیه😏
دیروز یه عالمه مربای توت فرنگی و هویج درست کردم که عاااالی شدن و مربای توت فرنگیم عجیب خوشگله! چون توت فرنگیاش همه یه شکل و یه اندازه ان!😃
راستش اینا رو نوشتم که بمونه اما در اصل میخواستم اینو بگم که
روزهای بدون شبکه های اجتماعی چقدددددر خوبن!
حضور من در شبکه های اجتماعی به شدت کاهش یافته(بدون تلگرام، بدون لپ تاپ، بدون اینترنت) و درسته که مقاله هام مونده اما واقعا از منافع حذف اینها از زندگیم دارم بهره می برم.
خوش باشین.🙄
تو خود حجاب خودی!
خب از میان برخیز...
+فقط یکی بیاد بهم بگه که چطوری باید از میان برخاست؟
هیچ وقت معنی این مصرع تا این حد برام آشکار نبود..
همسایه مون اومده بود خونه مون
میگه اختلاف سنیتون با مستر خیلی زیاده، نه؟
میگم نه اونقدر! زیاد یعنی چقدر؟ هفت، هشت سال؟
میگه نهههه هفت هشت سال که نرماله. به نظرم میاد اختلاف سنتون دوازده، سیزده ساله! 😂😂
بعدم در اثبات اینکه زیادی جوون موندم تعریف کرد که یه سری که رفتم در خونه شون و همسرش در رو باز کرده بود،
به خانمش گفته بیا نوه ی همسایه بالایی اومده کارت داره🤣🤣
بهش گفتم خوب شد اومدی خونه مون، همین الان ده سال جوون شدم😂😂
+اختلاف سنی منو مستر نزدیک چهار ساله. :)
+من نمیدونم چرا اینکه آدم بشنوه سنش کمتر دیده میشه اینقددددر براش جذابه! خوشمون میاد خودمونو گول بزنیم اصلا 😁
+قشنگ به حسن تبعل خودمم شک کردما! مستر رو اساسی پیر کردم رفت😂
از دیروز تا حالا خدا تومن خرج خرید هدیه برای اساتیدم کردم،
و احساس میکنم کمرم خمیده زیر بار این هزینه ها😣
اما مستر اصلا غمش نیست😒
خیلی تلاش کردم نیتم خالصانه باشه نمیدونم چقدر شد!😅
این چند روز ما به یه سفر کاری، تفریحی، ماه عسلی، تحصیلی رفته بودیم.
سه شنبه شب رفتیم منطقه ییلاقی پدر مستر که بارها قبلا وصفش رو گفته ام،
و بچه ها رو با هزار سلام و صلوات گذاشتیم اونجا و خودمون دوتایی راهی گرگان شدیم تا من تو یه آزمون زبان شرکت کنم و مثلا مدرک زبان بگیرم.
شب آزمون رسیدیم گرگان و تو چادر خوابیدیم،
چون من زورم میومد برای فقط هفت ساعت اقامت، هتل بگیریم! 😅😅
هرچی مستر گفت شاید بارون بیاد گفتم بیاد عیبی نداره، خاطره میشه😉
خلاصه که تا صبح سه دفعه متمایزاً بارون اومد هربار نیم تا یه ساعت طول کشید و ما فهمیدیم واقعا چادرمون ضد آبه 😁
منطقه اقامتمون تو گرگان که از آقا پلیس گرگانی پرسیدیم کجا چادر بزنیم، کنار یه پاسگاه پلیس و جلوی یه مسجد شبانه روزی بود و یه منطقه محافظت شده به حساب میومد.
و از همه بهتر که دقییییییقاً روبروی محل آزمون بنده بود🤗😅
درسته که من تو اون هشت ساعت هشت بار از خواب بیدار شدم اما خب خوب بود.
فردا ظهرش بعد از آزمون رفتیم منطقه ی خان ببین و یکی از آبشارهای هفتگانه ش رو فتح کردیم و کنار آبشار ناهار خوردیم و برگشتیم شهر ییلاقی.
خییییلی منطقه ی زیباییه. خییییلی. اینجا (سنگ بزرگ وسط آب) جای فوق دنجیه که ما نشستیم ناهار خوردیم و اینم منظره ی زیبای روبرومونه که ملت واستادن. اگه رفتین از ما یاد کنین. :دی
خلاصه که سفر سی ساعته ی ما طولانی ترین دوری ما از بچه ها تا امروز بوده،
و با همه ی گریه های دلتنگی من و رانندگی مدااااوم و طولانی و عجله ای بودن سفر و محدودیتهای زمانی و مکانی، بازم خیلی خیلی خوش گذشت.
تنها چیزی که مونده تا این سفر رو به یه سفر فوق خاطره انگیز تبدیل کنه گرید زبانمه که نتیجه ش ان شالله خوب بشه خیااالم راااااحت بشه.
من آب و هوای گرگان رو هم برای زندگی پسندیدم و تصمیم گرفتم حتما یه روز بریم با یه محیط بان تو جنگل گلستان معاشرت کنیم و یکی دو روز کنارش باشیم😍
+مستر میگفت پسرک رو بذاریم فقط! من اول میگفتم هیچکدوم! بعد به دلایلی گفتم یا هردو یا هیچ کدوم!
علت اینکه خونه مامانم هم نذاشتم این بود که بچه ها عااااشق خونه ییلاقی پدر مسترن و از صبح تا شب تو باغ و باغچه مشغول بازی ان و اصلا متوجه بود و نبود ما نیستن یا بهتره بگم بود و نبود ما براشون مهم نیست و تا میان تو خونه از خستگی غش میکنن و میخوابن. در نتیجه احتمال اذیت شدن و دلتنگی و بیتابی شون نزدیک صفر بود!
که همینطور هم شد الحمدلله. :)
لعنت خدا بر بعضیا...
+و ترامپی که از برجام خارج شد..
دروغ چرا؟ احساس ذلت میکنم!
منیت، اومانیسم و اصالت نفع تعابیر ساده ای هستند که میشه گفت پایه و اساس اندیشه ی غربی و کاملا در تضاد با اندیشه ی شرقی و در نقطه ی اوج اون، اندیشه ی اسلامی هستند. در اندیشه و فلسفه ی شرقی واژه هایی مثل ایثار وجود داره و مقدس شمرده میشه که چیزی فراتر از محبت و خیر رسانی به بقیه ست. در ایثار کردن عملا باید بر ضد اندیشه ی اصالت نفع، عمل بکنی! یعنی منفعت خودت رو رها کنی و زیر پا بگذاری به خاطر شخص دیگر. حالا اینا رو بلدیم دیگه.
تو اندیشه ی اسلامی یه چیز دیگه هم داریم به اسم خلوص نیت.
خلوص نیت یک حرکت یا نیت خاص در مورد یک کار خاص نیست که من فلان کار رو با نیت خالص انجام بدم. نه. خلوص نیت یک نوع سبک زندگیه. انسان خالص کسیه که از منفعت خودش که میگذره هیچ، بلکه هیچ منیتی در وجودش نداره. یعنی اینکه من خوش باشم، من خوش بگذرونم، به خودم اهمیت بدم، من در آرامش باشم و اینا اصلا تو مرامش نیست که هیچ، حتی نمیگه "من" خوبی می کنم، "من" ایثار کنم! یعنی اصلا منی در وجودش نیست و هرچه که هست به خاطر خداست. غالبا حتی می بینیم انسانهای خالص کارها و اعمال نیکشون بروز داده نمیشه که هیچ، پشت سرشون هم کلی صفحه گذاشته میشه و اینها هیچ اصراری هم ندارن که سایرین رو مِن باب گرفتنِ تایید خوب بودنشون توجیه کنن! کار خودشونو میکنن و بهتره بگم وظیفه شونو انجام میدن چه اینکه بقیه فکر کنند اونها آدم های خوبی هستند یا نیستند! در نتیجه حتی "من" محبت میکنم و خوب هستم رو هم در خودشون کشتن! "من"شون براشون اهمیتی نداره و اهمیت این "من" فقط تا حد حفظ عزتشون هست که اون باز بحث دیگه ایه.
حالا این تفاسیر رو گفتم که بگم فضای مجازی داره با ما چه کار میکنه؟
شما یه پیج اینستاگرام داری، یه کانال تلگرام خدابیامرز داری، یه وبلاگ داری و از این چیزا، و تمام اختیارات اون پیج با شماست. شما یه پیج داری و خدای پیج خودت هستی! کسی بر خلاف نظرت نظر بده میتونی بلاکش کنی و یا کسی کامنت مخالف بذاره کامنتشو حذف کنی و اجازه ندی احدی آرامشت رو به حق یا به ناحق بر هم بزنه چون "خودت" مهمی و قدرتشم که داری. بدیهیه که از مهمترین فلسفه های خلقتِ شبکه ای مثل فیس بوک و اینستاگرام و امثالهم رفع عطش "دیده شدن" در بشریت بوده! خب هم قادر هستی به اِعمال قدرت علیه مخالفان و هم همه ی تلاشت رو میکنی برای ایجاد جذابیت جهت رسیدن به هدف مقدسِ "دیده شدن" و جذب فالوور و تایید شدن و تشویق شدن و همه ی تبعاتش. و هی هر روز منِ وجودت قلنبه تر، خداتر، محق تر، مهم تر و عزیزتر و خودخواهتر میشه و بعد تو می مونی و منیتت و دیگر هییییچ.
بدیش اینه که عامل شکل گیری این "منِ" مهم و عزیز لزوما پاکی و صداقت و ارزشهای دیگه ی انسانی نیست و اگر هم باشه درد اونجاییه که این ارزشهای انسانی در ارزش دادن به وجود تو و بزرگ کردن روحت بی اثر هستند چون تو همه ی ارزشش رو برای جذب فالوور و جذب تاییدات سایرین خرج کردی :)
با این تفاسیر، به کجا چنین شتابان؟
اصلا من گَوَن، شماها نسیم ؛)
+ تعابیری که گقتم شاید بی ربط به نظر برسه اما اگر در هرکدوم دقت کنین می بینین که کاملا مرتبط و وابسته اند. من یه حداقلی از نتیجه ی شوم خدایی کردن در فضای مجازی رو گفتم بقیه ش با خودتون.
+این متن به این معنی نیست که هرکسی که پیج داره و فعال مجازیه مبتلا به خودخواهی و منیته اما قطعا در خطر ابتلا به خودمحوری و اصالت و ارزش دادن به منافع شخصی و سقوط در این مهلکه ست.
+با پشتیبانی یکی از خریدهای اینترنتیم تماس گرفتم. همون اول میگه آدرس ایمیلتون چی بود؟ میگم فلان دات کام! رفت اسممو چک کرد و اومد گفت سلام لوسی می جان. چه کمکی ازم برمیاد؟
میگم مگه شما خانم هستید؟ میگه نه! من آرمان فلانی هستم! :/
خدایی این درسته آخه؟ قرار نیست همه از فرهنگ غربیِ لوسِ شما خوششون بیاد که! :/
خیلی خیلی مهربانانه و محترمانه حالشو گرفتم! :/
فأما بنعمةِ ربِّکَ فَحَدِّث.
+درباره ی نعمتهای پروردگارت سخن بگو.
++بگم؟
براتون بگم که روز پنجشنبه من مرگ همه ی آمال و آرزوها و امیدهام رو به چشمم دیدم؟
براتون بگم که لحظه لحظه ی اون یک ساعت فکر میکردم که دیگه زندگیم هیچ ارزشی نداره،
اما تو تمام اون لحظه های طاقت فرسا که داشتم می مردم و کم مونده بود از فرط غم و غصه دق کنم،
فکر میکردم که خدا منو می بینه، و محال ممکنه که دستم رو نگیره که در اوووج اضطرار بودم..
رفقا گم شدنِ بچه ی آدم، گم شدنِ پاره ی تن آدم، بدترین دردیه که آدمیزاد میتونه بهش مبتلا بشه،
تو اصلا نمیتونی اون حسها رو تصور کنی!
چشماتو می بندی و باز می کنی و میگی الانه که بدویه بیاد بغلم و بگه مامانیییییی!
اما نمیاد! و تو نمیدونی کجاست! دست کی افتاده؟ داره چه کار میکنه! میخنده یاگریونه؟ اصلا حواسش هست که تو دیگه پیشش نیستی؟
هر بچه ای که می بینی میدوی سمتش میگی پیداش کردم!
اما اون نیست... یهو می فهمی که اون نیست و دوباره زندگیت رو سرت خراب میشه...
آآآآآخ که من تو اون یک ساعت دق کردم گل پسرم!
اونقدر که هنوز که هنوزه بعد از نزدیک به چهل ساعت از اون ماجرا،
اشک میریزم و دعا میکنم که خدا برای هیچکس نخواد که حتی یک لحظه، یک آن، اون حسها رو تجربه کنه...
خدایا تو دوباره گل پسر رو به من دادی.
برای بار دوم،
صحیح و سالم.
اگر لحظه لحظه ی عمرم شکر کنم کمه.. به خدا کمه، کم بودنش رو با ذره ذره ی وجودم می فهمم...
و این فقط یکی از نعمتها و لطفهای تو به ما و زندگی ماست...
فاما بنعمة ربک فحدث.
الحمدلله.
عید شما مبارک.
+دیشب و امروز مدام به این فکر کردم که چه پیام تبریکی برای امروز بنویسم!
هیچی به ذهنم نرسید.
الانم ده بار نوشتم و پاک کردم.
انگار واقعا هیچ لغتی گویا نیست،
پس زیاده عرضی نیست.
عید شما مبارک.