وزن گل پسر قدری رو به بهبوده.
:)
وقتی پسرک دلش میخواد تمام ایام نوروز رو
به نمیخوام و نمیام بگذرونه!
:|
+چه باید کرد؟!
+هرچند روزگار ساده ای نیست، اما تصور اتمامش دلم رو میلرزونه..
خوشحالم که پسرک با تمام وجودش داره بچگی میکنه..
گاهی عمیقا به درآمد زایی فکر میکنم.
و از بیکاری الانم احساس بیهودگی بهم دست میده!
:(
ما عطای سفر رو به لقاش بخشیدیم.
قسمت نشد تو مراسم عروسی پسرخاله مون باشیم.
قسمت اونها هم نشد که گل پسر ما رو ببینند!!
ههه هه!
:|
در راستای اینکه غذاهای ذغالی سرطان زا عنوان شدند،
تصمیم گرفتم از حالا جوجه ها رو تو فر کباب کنیم.
و امروز تصمیمم رو عملی کردم..
جاتون خالی خیلی عالی و خوشمزه و بی دردسر بود.
:)
+پیشنهاد میکنم حتما امتحان کنین :)
گل پسر ما به محبوب قلبهای خاندان تبدیل شده.
:)
هرجا میریم از غریبه و آشنای دور و نزدیک
کلی همه قربون صدقه ش میرن.
حتی چند مورد پیشنهاد داشتیم که پسرتون رو بذارین پیش ما، ما بزرگش کنیم!
:|
انقدر حس خوبیه
که با مستر سه چهار ساعت بیرون از خونه ایم،
و وقتی ظهر ساعت یک میرسیم خونه
من برای ناهار تدارکات از پیش طراحی شده ی مناسبی دارممممم
و بلاتکلیف نیستم.
:)
دیروز تو خونه مون عروس خانمی 16 ساله حضور داشت
و من در اعماق وجودم دلم براش می سوخت!
:|
+اولین زوج حافظ قرآن خاندانمون هستن :)
از دیروز ساعت یازده تا امروز ظهر ساعت دو،
قریب به صد نفر مهمان داشتم که در آمد و رفت بودند!
+الحمدلله جز خواهر و برادران مستر که منتظرند ما اول بریم بعد بیان،
همه ی مهمانهای آمدنی تموم شدن و دیگه کسی باقی نمونده!
حالا نوبت ماست که به مواضعشون حمله کنیم! :دی
امسال بیشتر زندگی خواهم کرد..
+اینجا مینویسم تا یادم بمونه که یه پست سرگذشت 94 بنویسم و پست سرنوشت 95.
وقتی مستر هست
هیچ رنجی، هیچ اتفاق تلخی، هیچ توهینی حتی
برای من ذره ای اهمیت نداره..
+وقتی مستر هست..
تا ساعت 5.5 صبح روز اول فروردین
مشغول تکانش خونه بودم!
:|
+الانم در حال مهیا کردن بساط پذیرایی فردا هستم مثلا!