106.

آخه چرا من تو ترجمه اینقدر کُندم؟!
کاملاً معنی هاشو میفهمما!
ولی تو ترجمه کردنش بی نهایت کُندم!

:(

105.

مستر خوابید.
من موندم،
پسرک،
و کوهی از کارهای ناتمامم.
:(

104.

جزوه ای که لازم داشتم رو یکی از بچه ها داره.
دیگه لازم نیست پاش پول بدم
و بسی خرسندم.. :)

103.

امروز یک ساعت تمام از وقت گرانبهامو

صادقانه و خالصانه گذاشتم واسه کار مستر.

میگم: عجیب هوس کرانچی و ماست موسیر کرده م

ولی دریغ از یه سر

تا سرِ کوچه رفتن!

:(

+وقت گرانبها که میگم واسه اینه که واقعا خودم کارام زیاده و سرم شلوغه.

واسه کلاس گذاشتن نیس!

102.

پسرک خوابه و بهترین موقعیته واسه درس خوندن

ولی حسش نیست!

چه کار باید بکنم؟!

101.

پسرکمو برده ن خونه شون.

حالا اومده، می گن چایی ریخت رو دستش!

هرچی گفتیم داغه دست نزن گوش نداد!

آخه آدم عاقل چایی رو میذاره دمِ دستِ بچه ی یک ساله،

که بعد بهش بگه داغه دست نزن؟؟!

:(

100.

دیروز یه مسابقه نشون میداد
یه بخشش دوچرخه سواری بود!
با خودم فکر کردم
چقدر همیشه دلم دوچرخه میخواسته.
اما هیچوقت نداشتم..

:(

99.

ما آمده ایم که با حضورمان جهان را دگرگون کنیم،
نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند:
"از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلوم تر..!"
ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم
که پس از مرگمان،
گرگ و چوپان و سگ گله هرسه ستایشمان کنند...

+نادر ابراهیمی

98.

فکر کن یه آیت اللهی با سن حدود 80 سال

داره تو تی وی میگه

"دو سال" طول کشید

تا عروسم برای ازدواج با پسرم

"اوکی" داد!!

:دی

97.

احساس میکنم به کسی نیاز دارم
که دوباره شاد بودن رو بهم یاد بده!
به کسی شادی رو یاد بده که
همیشه به این مشهور بود که نمیتونه یه جا بند بشه..
اما الان اگر از اقتضائات زندگی نبود،
صبح تا شب هم بگذره
براش مهم نیست که از جاش تکون نخوره!

+زندگی چی سرِ من آورده؟
و من چطور اجازه دادم این مدلی بشم؟!

96.

پسرک نمیذاره به کارام برسم.
امروز اولین روزیه که تصمیم گرفتم
صبحها زودتر بیدار شم
تا به کارام برسم.
حالا عوض کار کردن اومدم وب!!

95.

شما هم موافقین که سطح شعوری مردم تنزل پیدا کرده؟؟!

94.

فعلا که اوضاع آرومه.
حتی خیلی بهتر از قبل از طوفانه!

93.

دیروز از فیس اومدم بیرون.

و گفتم:

خداحافظ همین حالا.

92.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید