وقتی هورمونها دیوانه میشوند!
خب!
پسرک افتاده رو دور حرف گوش نکردن!
چه باید کرد؟!
وقتی پسرت مداااام نه و نه و نه میگه و میخواد همیشه برنده ی کل کل "حرف من یا حرف تو" باشه!؟
+دو سه بار صبوری کردم
اما وقتی دیدم تمام کلوچه ها رو پودر کرد و پاشید رو زمین
فرستادمش تو اتاقش!
بعضی چیزها هست که دیدگاهت در موردشون
با اکتساب اون موقعیت
به شدت متفاوت از قبل خواهد شد!
+مثلا مادر شدن و همسر شدن یکی از مهمترین تغییر موقعیتهاییه
که باعث تغییر احساسات و نگرشهای آدم میشه!
من که این تغییر رو به وضووووووح در خودم می بینم!
حتی مادری برای یک فرزند، با مادری برای دو فرزند باعث ایجاد تفاوت مادرانگیهاست!
شاید این همون چیزی باشه که میگن تا تو موقعیتش نیستی درموردش نظر نده!
به مامان گفتم که استادم بهم پیشنهاد کار داده.
دوست داشت کار رو قبول کنم،
و میگفت بچه ها رو نگه خواهد داشت،
اما خب...
دیروز ظهر رفتم خونه مامان،
و تاعصر اونجا بودیم!
:)
چهارمین روزِ نبودنِ مستره،
و این سه روز خوب سرمون شلوغ بود!
خدا رو شکر.
تشییع شهدای آتش نشان به واقع جگرسوز بود،
تمام روز بغض دردآوری داشتم که دلم میخواست های های گریه کنم اما نمیشد..
فکرمیکنم یکی از اعظم خیرهایی که میتونه در دنیا به آدم برسه،
چنین تشییع جنازه ایه.
کدومشون فکرشم میکرد که موقع مرگ،
آقای امامی کاشانی چنین نماز پرمحتوایی بر پیکرشون بخونه،
و اینچنین جمعیتی برای بدرقه شون به سرای باقی
حضور پیدا کنند،
اشک بریزند،
براشون دعا کنند،
نماز بخونند،
رهبری براشون پیام تسلیت بفرسته،
در داغشون ابراز شراکت کنه،
و براشون رحمت آرزو کنه؟!
+خدا قسمت کنه.
+خدا رحمتشون کنه و الهی که با شهدا محشور باشند.
من فردا میخوام برم دانشگاه
و برای همین امشب اومدم خونه مامان مستر.
(گفته بودم که مستر رفت ماموریت؟)
اومدیم اینجا و سرعت دانلود به یک هفتم رسیده!
:|
ینی رسما دیگه ناامید شدم از اتمام حجممون!
تازهههه! بدتر از همه ش اینکه ظرفیت درایوهای لپتاپم داره کم میاد!
اگر فردا هم فرصتی باقی مونده باشه که بعید میدونم،
وایمکس رو میبرم دانشگاه بذارم تو فضای باز موجها رو سریعتر بگیره دانلود کنه! ههه!
+مردم میرن دانشگاه نت از دانشگاه مصرف کنن،
ما برعکسیم!
+بعدا نوشت: من به خاطر مصرف حجم نمیخواستم برم دانشگاه!
این هدف ثانویه بود که بعدا ایجادشد.
زمان مصرف با حدود 17 گیگ باقیمونده تموم شد.
اینش مهم نبود، چیزی که واقعا ضدحال شد این بود که از دانلود فیلمم فقط 50 مگ باقی مونده بود،
که زمان تموم شد و اجازه نداد ادامه بدم! :|
الان 22 گیگ اینترنت دارم!
و نصف روز فرصت برای مصرفش!
واقعا موندم چه کار کنم!
:((
دیروز مامانم یه ساندویچ از مراسمی همراه خودش اورده بود،
و نصفش رو داد به پسرک و گفت نصفه ی دیگه باشه برای دایی.
پسرک سهم خودشو خورد و گیر داد که بقیه شم میخوام!
گفتم اگر دایی یه روزی سهم شما رو اینطوری بخوره ناراحت نمیشی؟
گفت نه! من که اصلا نمیدونم مامانم برام ساندویچ آورده!
:|
+یعنی تا حالا اینطوری قانع نشده بودم!
امروز یکی از دعاهای مفاتیح رو برای اولین بار خوندم،
و همه تونو دعا کردم!
+میدونم پست بیمزه ای بود ولی همینی که هست! باید می نوشتمش!
+نمیگم کدوم دعا!
بس که مشهوره
و نیک نیست که آبروی خود را ببرم!
آن نیم نفس که با تو هستم،
سرمایه ی عمر جاودان است..
+افعال به مضارع تبدیل شده اند!
وقتی اوجِ نگرانی را دارید،
همه چیز را به خدا بسپارید،
خودتان را عقب بکشید،
و دیگر هیچ کاری نکنید!
+کاملش را اینجا بخوانید.
یکی از استیک نوتهایی که رو در کابینتها زدم اینه!
عجیب حالمو خوب میکنه،
وقتی همه ی زندگیمو در همین دو جمله توصیف میکنم..
+میدونم عکس جالبی نشده و خیلی هم خوشخط نیست،
اما الان حوصله نداشتم دوباره عکس بگیرم!
قبلا هم که نوشتمش حوصله نداشتم دوباره نوشتنشو امتحان کنم:دی
جز تو،
کی می تونه عزیز من باشههههه؟!
+این روزها هربار این ترانه از لوستر پخش میشه من گریه میکنم!
:|
+نمیگم بی نظیره یا خیلی عالیه
ولی متنش در تطابق نود و نه درصدی با حرفهای دل منه!
+من خودم عموماً اهل موسیقی نیستم و موافق هم نیستم!
اما خب وقتی مستر و پسرک دوست دارن چیزی رو گوش کنن من مخالفتی ندارم.