برای اینکه سیب زمینی ها موقع آب پز شدن پوستشون نشکافه،
تو آبش آبلیمو و یا سرکه بریزین.
+من امروز امتحان کردم به حد خیلی خوبی جواب داد :)
برای اینکه سیب زمینی ها موقع آب پز شدن پوستشون نشکافه،
تو آبش آبلیمو و یا سرکه بریزین.
+من امروز امتحان کردم به حد خیلی خوبی جواب داد :)
چقدر راحت بی حجابی یا بدحجابی رو پذیرفتیم.
قبلاً تو هیچ شبکه تلویزیونی خانمی رو نمی دیدی که ذره ای موهاش بیرون باشه،
الان می بینی ماشالله که شالش روی موهای دم اسبیش افتاده و به اشاره ای از سرش خواهد افتاد!
+نمیخوام بگم این نمایش غلطه یا درست، میخوام بگم راه اومدیم.. کم کم کوتاه اومدیم..
گام به گام.. بدون اینکه بفهمیم چی شد که اینطوری شد..
و این همون تبعیتِ خطوات است.
+ و لاتتبعوا خطوات الشیطان..
تو دوران عقدمون یه اسباب بازی از شیراز برای پسرک خریدیم
که الان یکی از مهمترین قطعاتش تو اسباب کشی گم شده،
و اساسی رو روانمه!
+با اینکه من معمولا سر این چیزها اعصابم خرد نمیشه و برام مهم نیست
اما این یکی برام دوست داشتنی بود :(
کاش پیدا بشه..
الان ده روزه که ما نت داریم
و الحمدلله بچه ها هیچوقت منو گوشی به دست یا پای لپ تاپ ندیدن.
همیشه این یکی از ایده آل هام بوده.
+البته وقت هم نمیکنم.
اما قبلا وسط فرصت نداشتن ها بازم یه جایی برای نت باز میشد،
که وقتی بچه ها سرگرمن من به نت برسم،
اما الان دیگه نهههه!
وایمکسمون در تمام طول بیداری بچه ها خاموشه،
البته بیشتر برای مضراتش!
این قانون خونه مونه. :)
+آخه چقدر این خونه خوبه :)
+ان شالله که این رویه رو حفظ کنیم.
کاش روزهای تعطیلی هفتگی به جای پنجشنبه و جمعه،
مثلا سه شنبه و جمعه می بود.
اینطوری تجدید قوا خیلی راحت تر میشد.
+البته میدونم اشکالات زیادی هم بر این ایده مترتبه.
الان شبکه مستند یه برنامه ای رو نشون میده
که موشها وقتی که خطر رو خیلی نزدیک احساس میکنند
و نمیتونن فرار کنن خودشونو به مُردن میزنن.
ماشالله انقدر هم حرفه ای ان که نگو!
روباهه موشه رو برداشت برد که بخوره اما موشه تکون نخورد تاااا اینکه ولش کرد.
دقیقا اون چیزی که ما بهش میگیم موش مردگی!
که با واقعیتش زمین تا آسمون فرق داره..
و وقتی که چهره ی طرف رو می بینیم،
تصورمون کلا به هم میریزه..
البته که از روی چهره قرار نیست به چیزی پی ببریم،
اما خب تصویری که از شخص در ذهن داریم رو با شخصیتش پردازش میکنیم.
من الان خیلی غافلگیرانه عکس یکی از شخصیت های وبلاگی که وبش رو میخوندم دیدم،
خدایی اصلا حتی حدس هم نمیزدم این شکلی باشه!
اصلا ها!
اصلا!
:|
+البته گاهی هم خوبه که تصوراتمون به هم بریزه! :دی
+الان لابد می پرسین چطوری اتفاقی دیدمش؟
علاوه بر وب به پیجش هم سر میزدم، الان دیدم عکس خودشو گذاشته.
yesterday finished last night.
+جمله ی قشنگی از متن کارلین که برای سوریان نوشته.
پسرکِ طفلکی من
دیشب خواب بد دیده.
و امشب حاضر نبود بره تو اتاقش بخوابه...
:(
کابینت کاره دوباره ما رو قال گذاشت
و به شدت منو کفری کرد..
+منم انگار فقط منتظر یک بدقولی دیگه بودم
تا یهو منفجر بشم و همه ی بدقولی های تا الانِ آدمها بیاد جلوی چشمم..
نمیدونم مستر کی میخواد دست از اعتماد به آشنایان برداره!
از صبح تا وقتی که مستر بیاد
حدود هشت و نیم، نه ساعت با بچه ها هستم
و واقعا وقتی مستر میرسه
انگار چوب خطم پر شده!!
+امروز مستر برای خرید که رفت
دیگه نمیتونستم بچه ها رو کنترل کنم..
+البته کار مستر هشت، نه ساعته نیست.
یازده ساعتی بیرون از خونه ست اما خب ما دو ساعت اول صبحش رو تا هشت میخوابیم :)