از غیبت کردن های متوالی جاری هام
از همدیگه
اساااااسی خسته شده م!
چطور خودشون خسته نشدن
از ضدحال زدن های من؟!
+واقعا که دل به دل راه داره! :|
وقتی بعد از یک سال
استاد راهنمام بهم زنگ میزنه
و میگه کجایی خانم لوسی می؟
اساسی نگرانت شدم گفتم احوالتو بپرسم!
:دی
+کپ کردم در حد المپیک!
حس من نسبت به خانواده مستر
داره از حالت طبیعی خارج میشه..
به صراحت بگم
برای زندگی کردن بدون تاثیرات اونها،
احساس عجز میکنم..
:((
+غیرقابل توصیفه.. خشم ناشی از ناتوانی! :((
به نظرم خیلی فیض و سعادت میخواد
که در حق کسی یه کار خیری انجام بدی،
و امام حسین(ع) شخصاً ازت قبول کنند!
+بدون اینکه اصلا از امام خواسته باشی!
ماجرای امروز من،
و مادرشوهری
به مهربانی مادر!
+امیدوارم ایشون هم منو به چشم دخترش دیده باشه.
و ازم به دل نگیره.
در اتفاقی وحشتناک
برنج هام مورد تهاجم پروانه ها قرار گرفتن.
+مادرشوهر جان دید من به برنج حساسیت دارم
برنجها رو برد خونه شون که نجاتشون بده!
+ازش ممنونم انصافاً تا به حال کمک های زیادی بهم کرده.
عموهای طفلکی فیتیله ای!
فک نکنم خدا به سادگی از باعث و بانی ماجرا بگذره!
+البته این نظر شخصی منه ولاغیر!
چرا اینقدر ما تو املای لغات ضعیف هستیم؟؟!
واقعا چرا تا این حد آموزش و پرورش تو آموزش دیکته ی کلمات ناموفق بوده؟!
گستردگی بی سوادی در نحوه ی نگارش کلمات واقعا فاجعه آمیزه!
:(
+اونم نه کلمات سخت! کلمات خیلی خیلی ساده!
وقتی زور منطقی و احساسیت به کسی نمیرسه
و هیچ کس هم برای حرفت تره خرد نمیکنه
مجبور میشی از خدا بخوای انتقامت رو بگیره!!
+واگذار کردن اشخاص به خدا اصلا و ابدا برای من جالب نیست!
+جالبه که خدا تنها کسیه که
همیشه ی همیشه
برای کارهای ما، حرفهای ما و احساسات ما
ارزش قائله و بهشون اهمیت میده!
من و
مستر و
پدرش و
زعفران های توی باغچه!
+امروز یکی از خشمناکترین روزهای زندگیم بود!
از فرط خشم به مستر گفتم
که الی الابد خونه ی پدرش نخواهم رفت! :|