امروز بابام اومد خونه مون.
راستشو بخواین باورم نمیشه که بابام هر از چندی تنهایی میاد به من و بچه ها سر میزنه!
:)
+بابای من اصلا اهل این کارها نیست! :|
امروز بابام اومد خونه مون.
راستشو بخواین باورم نمیشه که بابام هر از چندی تنهایی میاد به من و بچه ها سر میزنه!
:)
+بابای من اصلا اهل این کارها نیست! :|
با وجود تمام استرسی که بهم وارد شد
در اقدامی رمانتیک گونه
با خمیر یوفکا پیتزا درست کردم.
:)
+میدونستم که مستر شام هواپیما رو برای پسرک میاره.
با اینکه وعده ی بقایای ناهار ظهر رو بهش داده بودم که خیلی دوست داره،
اما بازم گفتم یه چیزی درست کنم دلش شاد شه!
:)
و خدایی شاد شد!
اصلا فکرشم نمیکرد من پیتزا درست کرده باشم!
گاهی یهو رگ مهندسی من و مستر میگیره
و میریم تو کار تغییر لوازم خونه!
امروز یکی از اون روزها بود
که یه نجاری کوچولو انجام دادیم
در حقیقت یک پروژه ی آر اند دی بود، با بهره وری بالا!
:دی
+و خاطره ای ماندگار! :)
من و غذای نذریِ شما..
+اون چیزی که با الطاف شما قسمتمون شد.
ممنونم که در رو به رومون نبستید.
امروز بعد از مدتهااااا دعوت شدیم به مراسم دعای ندبه،
انقدر دلم تنگ شده بوووود،
تصمیم گرفتم حتما از حالا صبح های جمعه م رو به دعای ندبه اختصاص بدم.
خدایی خیلی زشته که جز مواقع خاص هیچ یادی از امام غریبم نمی کنم.
+واقعا چرا اینقدر بیخیال شدم من؟ :(
+اینقدر مضامین این دعا قشنگه، خب هر هفته بخونیم.. بخونیم.
امروز بعد از مدتها
که پسرک هوسِ "ساندویچِ الویه با گوجه فرنگی که توی پلاستیک مخصوص ساندویچ گذاشته بشه و تو پارک خورده بشه" کرده بود
و هی میگفت و میگفت و میگفت،
این مهم رو براش انجام دادم و عصر به صرف ساندویچ رفتیم پارک.
اونم کدوم پارک؟!!
پارک خاطره هااااا!
:)
+تا حالا دقت نکرده بودم که پارک خاطره های دوران عقد من و مستر
همین چند قدمی خونه مونه!
+آخ که چقدر این خونه خوبه! :)))
امروز حس جدیدی از مادری رو تجربه کردم.
با حوصله ای بی سابقه به پسرک شام دادم
و کلی با هم بازی کردیم.
فکر میکنم برای پسرک هم خاطره ای به یادماندنی شد
چون شعرهایی که میخوندم رو تا موقع خواب میخوند.
:)
+آخه چقدر این خونه خوبه :)
+البته یه دلیلش بی سابقگیش این بود که این بار گل پسر خواب بود فراغ خاطر داشتم.
+خدا به همه دل خوش بده الهی.
از وقتی اومدیم اینجا احساس زندگی تازه دارم.
احساسی مثل احساس نو عروس بودن..
:)
امروز بارها از اعماق وجودم خدا رو شکر کردم
که رفتن ما به خونه ی پدر مستر
مثل مهمانهاست.
ما از اونجا برمیگردیم به خونه مون،
دور میشیم و میایم اینجا که خونه مونه!!
وای خدای من!
شکرت.
+مطمئنم که هیچکس نمیتونه درک کنه من چی میگم!
اینکه کسی هم پیدا بشه
که شگفتانه وار روزت رو تبریک بگه...
:)
+روز چپ دست ها مبارک.
+محض دلخوشی:)
امروز روز خیلی خوبی داشتیم
تصمیم دارم روزانه هامو اینطور بچینم
که بعد از صبحانه
حوالی ساعت نه، نیم ساعتی بیرون باشیم.
بعد از برگشت معمولا گل پسر میخوابه
و پسرک هم عصر میخوابه :)
اینطوری هم جذب ویتامین داریم،
هم ساعتهایی برای هم،
هم قدم زدن های سه تایی با فراغت خاطر،
هم استراحت بعد از ظهر،
و هم ساعتی برای خودم بودن.
:)
سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجدالحرام الی المسجد الاقصی
الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر
+سوره اسرا آیه ی ۱
+تو را عاشقم..
و امشب یکی از آخرین شبهاست.
و یا حتی آخرین شب..
حس غریبی دارم
شاید مثل حس غریبی که یک مرغ مهاجر دارد..
حس دلتنگی برای تک تک لحظات اینجا..
برای تک تک لحظه های پر از عشششق اینجا..
من اینجا عاشق شدم..
از خونه ی عشق برمیگردیم.
به تمام معنا عاشق اون خونه شده م.
امروز فقط میخواستم چند دقیقه با خیال راحت تو خونه بنشینم
و به در و دیوار نگاه کنم و لذت ببرم..
:)
+پرده هامونو نصب کردیم. :)
+تقریبا دیگه همه ی کارها تموم شده
و بعیده طرح جدیدی رو شروع کنیم.
خونه ی عشق منتظر ماست... بیا تا برویم :)
+الهی که همه ی همه ی همه به زودی این حس و حال رو تجربه کنن..
خیلی زود... خیلی نزدیک..
البته چیزی که برای من موضوعیت داره رفتن از اینجاست
نه اینکه داریم به خونه ای میریم که مالکش هستیم!
مالک بودن اونقدری که رفتن از اینجا و شروع یک زندگی جدید برام موضوعیت داره، اهمیتی نداره.
هرچند که صاحبخونه شدن خودش به تنهایی یک نعمت بزررررررگه
و الحمدلله که بودنمون در اینجا، و همه ی سختیهایی که به جون خریدیم
با یک نتیجه ی لذت بخش مثل صاحبخونه شدن ختم به خیر شد.