برام چهار تا آمپول نوشته
هر ده روز یکی!
با سی تا قرص.
:|
هر ده روز یکی!
با سی تا قرص.
:|
۱۵ دی ۹۲ ، ۱۳:۰۷
خودمونو تِلپ کردیم خونه مادرشوهر
از این کار خوشم نمیاد
ولی خداییش
حسِّ ناهار پُخیدن نداشتم!
شماره منو گرفت که بهم زنگ بزنه
باهم یه مقاله بنویسیم!
زمونه برعکس شده!
هه هه!
برنامه های امروزم کلهم اجمعین کنسل شد :(
و تسلیت بگم
اما آغوشمو بی پاسخ گذاشت و گفت:
"نمیومدی بهش سر بزنی
ازت گله داشت"
من مدام گریه می کردم،
و اون بی رحمانه جملات سرزنش بارش رو ادامه میداد:
"وقت نداشتی یه زنگ بهش بزنی نه؟!
دیگه برای همیشه رفت..."
+ازش ناراحت نیستم، داغش بزرگ بود..
پذیراییم هم آش رشته ست. :)
دیگه چی بدم؟!
+میخواستم سالاد میوه بدم
میگن برای جشن خوبه! نه عزا!
کسی نظری برای میوه نداره؟!
مستر دوباره ازش برام نوبت گرفت،
منم رفتم اتاقش و
هرچی گله داشتم گفتم!
حق مشاوره هم ندادم.
+تمام مدت مستر با پسرک بیرون منتظرم بود
و کاملاً ازم حمایت کرد :)
عاشق این سطح شعوری مستر شدم :)