امروز برای کنجِ دنجِ خونه،
بارها و بارها غش کردم!
دارم چاق میشم!
این هر روز خرید رفتنها،
و اکثرا فست فود خوردنها،
اساسی داره چاقمون میکنه.
من نزدیک دو کیلو وزن اضافه کردم!
:|
این روزها همه ش داریم میریم خرید!
همه ش!
و خدایی مستر هم به طرز عجیبی پایه ست.
:)
+امروز چند تا گلدون گل خریدیم.
امیدوارم زندگی پر برکتی تو خونه ما داشته باشند.
به یک عدد درخت بریده شده نیاز دارم!
:|
+راستش دلخور هم هستم که میخوام درخت بریده شده بذارم تو خونه م!
دلم میسوزه!
اما خب! وقتی بریده شده، بریده شده دیگه!
حالا من استفاده کنم چه اشکالی داره؟!
+از وقتی تصمیم گرفتم درخت بیارم تو خونه،
به درختهای خیابون نظر دارم!
و راستش حس خیلی بدیه که چنین نظری بهشون دارم! :|
اما خب دست خودم نیست! :دی
+یک سال گذشته و ما هنوز درخت مذبور رو پیدا نکردیم :)) (فروردین 97)
مثل هرسال شب چهارشنبه سوری خونه مادربزرگم بودیم.
داشتیم برمیگشتیم
که دیدیم یه جایی ملت تجمع کردن
با ماشین آتشنشانی و آمبولانس و پلیس ویژه!
رفتیم ببینیم چه خبره،
گفتند بچه دو ساله ای افتاده تو جوی آب و بعد وارد کانال زیرزمینی شده!
مدتها بود دنبالش میگشتند،
پسرک بسیار نگران شده بود و نمیشد بمونم که از آخر ماجرا مطلع بشم،
اما دلم خیلی نگرانشه..
براش دعا کنید که پیدا بشه،
و سالم هم پیدا بشه...
+ودر هر صورت خدا دل مادرشو محکم کنه.
چند ساعت بعد بچه رو پیدا کردن :((
خدا به دل مادرش صبر بده :(
امروز قرار بود مستر برای ناهار بیاد خونه،
و ما رو مهمون کنه.
اما تماس گرفت و گفت یکی از همکارها منو ناهار دعوت کرده!
میدونست که شرایطِ روانی خونه داره به هم ریخته ست،
اما رفت!
نمیگم نباید میرفت،
اما مطمئنم اگر من به جاش بودم یه لقمه هم از گلوم پایین نمیرفت!
+گاهی فکر میکنم من بیش از حد به لحاظ عاطفی برای آدمها(نه لزوما فقط مستر) مایه میذارم!
این روزها همه ش از افکار پارسالم در روزهای خونه تکونی یاد میکنم،
و مدام میگم خدایا شکر!
یه گوشه از پذیراییمون رو به کنجِ دنجِ مطالعه تبدیل کردم.
و بی نهااااایت راضی ام!
+همونطور که قبلا گفته بودم اصلا اعتقادی به بوفه و ویترین ندارم
برای همین کتابخونه مون رو تو گوشه ی قناسِ پذیرایی گذاشته بودیم(البته تو اتاقها هم جا نمیشد)
حالا همون گوشه رو با یه صندلی(که خیلی دوست دارم صندلی راک به جاش بذارم)
و یه قالیچه و چند تا گلدون و یه آباژور به کنج دنجِ مطالعه تبدیل کردم.
احساس میکنم خونه مون سه خوابه شده و پذیرایی مون ده متر بزرگتر! :)))
+امروز نیمی از کف خونه رو تمیز کردم و این کنج دنج رو ساختم.
#قدم_به_قدم_با_خانه_تکانی_لوسی_می! :دی
از تمیزکردن دیوارهای اتاق بچه ها فارغ شدم.
همه ی دیوارها پر از نقاشی(شما بخونین خط خطی!) بود!
#قدم_به_قدم_با_خانه_تکانی_لوسی_می! :دی
امروز رسماً خونه تکونی عید رو شروع کردم.
از آشپزخونه!
:)
#قدم_به_قدم_با_خانه_تکانی_لوسی_می! :دی
پریشب یک فیلم انگلیسی زبانِ چهل دقیقه ای بدون زیرنویس تماشا کردم،
و نود درصد دیالوگهاشو فهمیدم.
:)
+به خودم تبریک میگم :)
البته فیلمش کلا سخت نبود!
اما نکته ش اینه که من اوایل حتی ام و ایز و آرها رو تو کلماتشون متوجه نمیشدم!
بدون زیرنویس انگلیسی اصلا نمیفهمیدم چی میگه! :|
دیشب حسابی خودمو خجالت دادم!
خیلی شیک و مجلسی،
تنهایی، ساعت هفت شب، با خودروی شخصی،
رفتم به یکی از فروشگاه های کالای حجاب،
و عالی ترین (شما بخونید گرون ترین!)
چادر ممکن رو برای خودم خریدم!
:دی
+میخواستم برای تنوع چادر ایرانی یا دانشجویی بخرم،
اما هرچه نگاه کردم هیچ کدوم در حجاب و پوشش مثل جلابیب نیست!
دوباره جلابیب خریدم :)