1259.
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ
من باب آماده کردن پسرک برای تولد سنجد
و روزهای احتمالی غیبتم
بهش گفتم: نی نی تو شکم مامان خیلی بزرگ شده
کم کم میخواد به دنیا بیاد.
بعد که پسرک کلی ذوق از خودش نشون داد
گفتم یه روزی مامان میره پیش خانم دکتر
که کمک کنه نی نی به دنیا بیاد..
حالا دیروز:
پسرک: مامان نی نی بزرگ شده، کم کم میخواد بیاد پیشمون،
ولی تو نری پیش خانم دکتر که درش بیاره خودش در میاد!
میگم: نرم نی نی رو بیارم؟
میگه: نه دیگه! خودش در میاد، تازه تو بری من گریه میکنم!
با یه عالمه ذوق میگم خب من زود برمیگردم با نی نی موووووووووون.
سعی میکنه ذوقم رو کور نکنه
با ذوق میگه آرهههههههه.
و بعد خیلی ریلکس و بی تفاوت میشه
و میگه: خب پس تو برو منم گریه میکنم!
میگم برای چی گریه کنی؟
میگه آخه دوستت دارم
:|
+فکر میکنم به جای اینکه آماده ش کنم مضطربش کردم! :(
و روزهای احتمالی غیبتم
بهش گفتم: نی نی تو شکم مامان خیلی بزرگ شده
کم کم میخواد به دنیا بیاد.
بعد که پسرک کلی ذوق از خودش نشون داد
گفتم یه روزی مامان میره پیش خانم دکتر
که کمک کنه نی نی به دنیا بیاد..
حالا دیروز:
پسرک: مامان نی نی بزرگ شده، کم کم میخواد بیاد پیشمون،
ولی تو نری پیش خانم دکتر که درش بیاره خودش در میاد!
میگم: نرم نی نی رو بیارم؟
میگه: نه دیگه! خودش در میاد، تازه تو بری من گریه میکنم!
با یه عالمه ذوق میگم خب من زود برمیگردم با نی نی موووووووووون.
سعی میکنه ذوقم رو کور نکنه
با ذوق میگه آرهههههههه.
و بعد خیلی ریلکس و بی تفاوت میشه
و میگه: خب پس تو برو منم گریه میکنم!
میگم برای چی گریه کنی؟
میگه آخه دوستت دارم
:|
+فکر میکنم به جای اینکه آماده ش کنم مضطربش کردم! :(
۹۴/۰۵/۲۰