1462.
شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ
تو میخوای بری
و من
همینطور که لباسهاتو تنت میکنم
اشک می ریزم!!
و به این فکر میکنم
که یه روزی
تصور گریه های امروزم
برام خنده دار خواهد بود..
اما نمیدونم چرا
هرکار میکنم
الان
خنده م نمیگیره...
+و الله خیر حافظاً.
۹۴/۰۹/۰۷
و ازون جایی که خیلی خیلی تربیتشون متفاوت بوده اوشونم خیلی خودشون اذیت میکرده که بچه زیاد نره
اما الان میگه می بینم فایده نداشته اذیت شدن هام ؛آخرش ژن اون ها بوده در وجود بچه ی من و آخرش پدرش دست پرورده ی همون خانواده بوده ...
و الله خیر حافظاً