ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

1462.

شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ

تو میخوای بری

و من

همینطور که لباسهاتو تنت میکنم

اشک می ریزم!!

و به این فکر میکنم

که یه روزی

تصور گریه های امروزم

برام خنده دار خواهد بود..

اما نمیدونم چرا

هرکار میکنم

الان

خنده م نمیگیره...



+و الله خیر حافظاً.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۰۷
لوسی می

نظرات  (۸)

۰۷ آذر ۹۴ ، ۰۹:۵۶ کوثر متقی
یکی از نزدیکان من مثل شما بود یعنی بچه ش خیلی می خواست بره پیش پدر بزرگ و مادر بزرگ و عمه هاش که مجرد بودن
و ازون جایی که خیلی خیلی تربیتشون متفاوت بوده اوشونم خیلی خودشون اذیت میکرده که بچه زیاد نره
اما الان میگه می بینم فایده نداشته اذیت شدن هام ؛آخرش ژن اون ها بوده در وجود بچه ی من و آخرش پدرش دست پرورده ی همون خانواده بوده ...

و الله خیر حافظاً


پاسخ:
آره دقیقا همینه.. دقیقا.. :(
فکر نمیکنم بعده ها هم بخندی، شاید افسوس بخوری که بیهوده بوده، ولی خنده، گمان نکنم
سخت نگیییییییییییر
لایکلف الله نفسا الا وسعها
پاسخ:
آره درست میگی.. احتمالا هیچوقت خنده م نمیاد :(
۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۷ مامان محمدمهدی
برام خیلی عجیبه که حریف یه فسقل بچه نمیشی
شاید دلیلشو قبلا گفته باشی بهم ولی الان یادم نمیاد
ولی حرف اول و آخر من همینه که بی خیال بی خیال
مطمئن باش هرچی حساس تر باشی و برخوردات سختگیرانه تر ، بدتر میشه اوضاع و گل پسر حریص تر 
ولش کن بسپارش به خدا
پاسخ:
آره واقعا برای خودمم عجیبه.
ببین من کلا دارم کم میارم تو زندگیم!
دلیلش هم یه چیزه! همونی که شماا گفتی
وابستگی خوش بودنم به مستر!
از امروز صبح که با اشک راهیش کردم
دیگه بی خیالم! دلخور هم نیستم اصلا.
تصمیم گرفتم بی خیال باشم این چهار پنج ماه هم میگذره بالاخره.
و الان که ساعت دوی ظهره
هنوزتشریف نیووردن ایشون! :|

تو خط اخرم سپردمش به خدا دیگه! :)
چرا یه روزی باید خنده اتون بگیره؟!
پاسخ:
معمولا اینو میگن دیگه!
میگن یه روزی به گریه های امروزت میخندی!
بعد میگن کلا خوش باش نذار چیزی اشکتو در بیاره!
کی:/چرا گریه؟!
پاسخ:
پسرکم..
چی بگم والا! به قول مامان محمدمهدی یا افسردگی گرفتم یا در شرفشم! :((
۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۴:۵۴ دختر مهربون
سلام
من شنیدم بچه های سه ساله خیلی لجاجتشون زیاد میشه،فک کنم علت رفتار های پسرک همین باشه.بعد شما چرا خودتو ناراحت میکنی اگه واقعا رفتنشو به ضررش میدونید و هیچ راه مسالمت آمیزی هم پیدا نمی کنید  با تحکم و اقتدار نذارید بره یا اگه بازم شدنی نیست بی خیال شید در هر صورت جلو بچه اشک نریزید و اقتدارتون رو حفظ کنید.
پاسخ:
بله دقیقا همینطوره. مثلا میدونه که من مخالف پفکم امروز با پدربزرگش رفته خورده و به محض ورود به خونه میگه من پفک خوردم! :|
آره باید بی خیال شم.
البته من جلوی بچه گریه نمیکنما! مثل این کره ای ها گریه میکنم! که یهو یه قطره اشک میریزه پایین! معلوم نمیشه دارم گریه میکنم! ههههه!
البته گریه ی کولی بازانه هم بلدما! گفته باشم! :دی
۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۶:۴۶ ملکه بانو
منم به این نتیجه رسیدم در مواردی که مربوط به خانواده همسره و همسرم پشتم نیست، بی خیالی طی کنم. هر چند کار سختیه، خیلی سخت
پاسخ:
خیلی سخته..
خدا کمک کنه ان شاء الله.
آهان متوجه شدم :)
پاسخ:
:)