1473.
دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ق.ظ
دخترک زیر آسمان بی ابر بهار، می دوید و شادمانه می چرخید. پروانه ها در معیتش می رقصیدند.. خنکای بهار و نم باران به صورت دختر سیلی می زد اما او دلش گرم بود به نگاه پسرکی که با لبخندی محو بر چهره، او را که کم کم دور و دورتر می شد، مهربانانه تماشا می کرد..، برای او لبخند پسرک عمیق ترین شادی دنیا بود؛ برگشت. به پسرک نگاه کرد که اکنون روی زمین نشسته و زانوها را در آغوش گرفته بود آنچنان گویی در رویایی نزدیک محو شده است..دست پسرک را گرفت و او را به رقصی دو نفره در معیت پروانه ها برروی چمنهای خیس دعوت کرد..
۹۴/۰۹/۰۹