ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

1772.

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ق.ظ

نمیتونم بخوابم...

این اولین شبیه که پسرک پیش ما نیست..

وای خدا مستر چطور گرفته خوابیده؟؟!

:((



+در چهل ماهگی تو...

+البته مستر به نبودن در کنار خانواده عادت کرده گویا!!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۰۸
لوسی می

نظرات  (۱۰)

هعی..
مادرا چقد سختی میکشن واسه بچه هاشون..
پاسخ:
و خیلی جالبه که برای بچه ها اصلا اهمیتی نداره.. :)
گاهی فکرمیکنم این خودخوری و  عدم توانایی در خوابیدن یک نوع دیوانگیه! نه عشق مادری!!
پسرک هیچوقت نخواهد فهمید من چقدر الان دلخور و غمگینم..
گاهی فکر میکنم برم بالا در بزنم برم تو و پسرک رو بغل کنم بیارم پایین...
:|
مگه کجا خوابیده؟؟؟
پاسخ:
طبقه بالا خونه پدربزرگش :((
من کاملا حس شما رو درک میکنم چون وقتایی که میرم خونه مامانم تا پسری نیاد پیشم نمیتونم بخوابم ... همش هم یه کاری میکنم که منصرف بشه از خوابیدن پیش اونا ):

پاسخ:
ینی شما هردو تو یه خونه باشین و پیش شما نباشه؟
پسرک من مستقل از من میخوابه و ما اکثراً کنار هم نمیخوابیم اما تا به حال نشده بود که تو خونه پیشمون نباشه.
حتی روز زایمانم که من از غصه داشتم دق میکردم که مبادا پسرک مجبور بشه یک شب بدون ما بخوابه خدا رو شکر برگشتیم خونه..
اما الان... خودش خواسته که پیش ما نباشه :((
میدونم مسخره ست اما برای من سخته...
البته شما درک کردین.. برای شما هم مسخره نیست خدا رو شکر :)
آره شاید تا یه زمانی بی اهمیت باشه.. خب پسرک شما نمیدونه مامانش نگرانه..

نه به نظر من همون عشق مادریه..
هرچی بیشتر میگذره و روز به روز بزرگتر میشم بیشتر اینو درک میکنم..
من فقط تصورش کردم که ممکنه در چنین مواقعی چکار کنم؟
دقیقا مثل شما میشدم!
بچه ت که همیشه کنارت بوده و تو از حسِ اینکه الان تو خونه ست،
جاش راحته، چیزیش نیست و حتی همون حضورش بهت دلگرمی میداده،
حالا جای دیگه ست..
واقعا به نظرم سخته..

نمیتونین الان همینطوری تو خواب بیارینش پیشتون؟ :|
البته فکر نکنم چون خوابن..
پاسخ:
چی بگم والا! من انتظار داشتم مستر این کار رو بکنه اما خب مستر هم اصلا حاضر نیست پدر و مادرش رو بیدار کنه و بره پسرک رو بیاره.
مشکل خواب بودن بقیه س، البته اگه به من بود میرفتم میووردمش! :|
ولی به من نیست خواهر جان!
من فکر کردم طبقه ی بالا خونه ی همسایه تونه..
باز خونه ی پدربزرگش بهتره..
البته چندان هم تفاوتی نداره :/
پاسخ:
نه دیگه اونطوری که مررررررررررررده بودم!! :|
هرچند به قول شما هم تفاوت خاصی نمیکنه.. ولی باز پدربزرگ متفاوته قبول کن!
خب من قمم و مامانم تو یه شهر دیگه زندگی میکنه
واسه همین خیلی به همسر و بچه هام وابسته م وقتی میریم خونه ی مامانم اصلا نمیتونم تحمل کنم بچه ها ازم دور بشن حتی به اندازه ی یه اتاق
پاسخ:
درست میگین.
منم تو خونه ی مامان یا دیگران هیچوقت از بچه ها دور نبودم حتی یک اتاق.. البته هیچوقت هم پسرک نخواسته که پیش من نخوابه!!
اما تو خونه ی خودمون جای خوابش کاملا جداست.
اما الان... اغراق نکردم اگر بگم چنگ زدن چیزی روی قلبم رو هر لحظه دارم احساس میکنم و احساس عجز سرتاسر وجودمو گرفته..
شاید درست نباشه بگم درکت می کنم
اما میتونم حدس بزنم حالت رو
پاسخ:
چرا درست نباشه؟؟!
درک کردن که چیز خوبیه!
ممنونمم ازت
عززززززززززززیزم، چقدر خوب احساست رو درک میکنم، اسمش هم برام مهم نیست
هرچی که اسمش باشه به نظرم نتیجه مهمه
حس میکنم پسرکت خیلی اهل حرف زدن نیست، اگر هست، باهاش حرف بزن، و قانعش کن که دیگه این کار رو نکنه، چون به نظرم نتیجه مثبتی براش نداره، ولی اگه حس میکنی داره، سخت نگیر
از یه طرف خوبه که پیش کس دیگه ای احساس راحتی تا این حد داشته باشه، که اگر یه موقعی اضطراری پیش اومد، نگرانش نباشی، از طرفی هم..
بچه ما حتی حاضر نیست با باباش بخوابه، از اون طرف بوم افتادیم مااااااااا!!!!!!!!!!!!!
پاسخ:
:((
خیلی ممنونم.. نمیدونم پسرک الان خیلی تو سن لجبازی هاش غرق شده!!
میترسم بگم و کار بدتر بشه.
آره این که درسته که دیگه نگرانش نیستم.. اتفاقا دیروز وسط همه ی غرهام و اعصاب خردی هام به مستر میگفتم یه جنبه ش هم اینه که خیالم راحته دیگه!
من اگر بیفتم بمیرم می تونم اصلا نگران پسرک نباشم!
فقط خدا لطف کنه دو سال دیگه هم منو تحمل کنه که گل پسر هم به اون استقلال برسه...:((

+معلومه که چقدر روم فشار بوده، نه؟!
۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۱۳ مامان محمدمهدی
دلتو گنده کن خواهر
چون دیگه یاد گرفته بره و بعد از این بیشتر تر خواهد رفت

پاسخ:
آره دیشب همه ش به همین فکر میکردم که یک روزی دیگه برای همیشه از خونه ی ما خواهد رفت..
و اومدن به خونه ی ما براش نقش میهمانی رو خواهد داشت..
ولی باور کن اصلا با اون قابل قیاس نیست..
من دیشب احساس عجز و اعصاب خرد و غم نبودن پسرک و بی خیالی مستر رو همزمان حس میکردم
علاوه بر اون، یه چیزی که خیلی آزارم میده اینه که من هربار از مشاور پرسیدم که آیا اشکالی داره که بره خونه ی پدربزرگش چند ساعت بمونه
یه جوری جوابم رو داده انگار که پیش مادر بودن یک نیاز اساسی و غیر قابل خدشه است و من نباید بذارم که پسرم از من دور باشه چون بهش ظلم میکنم!!
هرچی هم میگم خودش دوست داره بره، باز یه جوری جواب میده انگار که محاله!!
اما می بینم که پسرک هیچ نیاز این مدلی ای به بودن با من ندارهههههه!! نمیدونم آیا من جایی کم گذاشتم؟ همیناش رو اعصابمه، اگر میدونستم که اشکالی نداره و طبیعیه اینقدر حرص نمیخوردم... میدونی جدا شدن پسرک از ما خیلی پله پله اتفاق افتاد.. یه روزگاری من حتی اجازه نمیدادم بالا وعده ی غذای اصلی رو بمونه، بعد مستر خواست که بیخیال باشم، بعد اجازه نمیدادم بالا دستشویی بره، مستر خواست که بی خیال باشم، بعد اجازه نمیدادم که ظهر بالا بخوابه، باز مستر خواست که بی خیال باشم، بعد میذاشتم بره اما بعد از چند ساعت دیگه صداش میکردم که برگرده و مستر خواست که حتی صداش نکنم و الان.... شب هم بالا می مونه و مستر میخواد بیخیال باشمممممممممممممممم!!!!
همین هم خیلی دلخورم میکنه.. مسئله رفتنش نیست چون من از اونهایی نیستم که پسرم رو بغل کنم و بخوابم و تا در آغوشش نباشم خوابم نبره!!
مسئله فکر کردن به همه ی این چیزهاست..
۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۲۷ مامان محمدمهدی
چه مشاوره ای داده؟ نه بابا بچه ها معمولا راحت میخوابن البته نوع پسرش فکر کنم البته خونه مادربزرگ پدر بزرگشونا
من همین الان چندین مورد سراغ دارم تو فامیل نزدیک که بچ هها خیلی راحت درو از والدینشون میخوابن و خیلی هم راحتن و اتفاقا هم والدینشون بمراتب در تربیت بچه هاشون وقت صرف میکنن و موفقن بنظرم و ....
منم با نظر همسرتون موافقم فقط بی خیال باش چون با خیالیت اوضاع رو بدتر و پسرک رو لجباز تر میکنه
پاسخ:
چی بگم والا..