ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

1775.

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۶ ب.ظ

اگر دیدی که یه خانمی

حوصله ی زندگی کردن نداره

و حتی حال نداره بلند شه خونه رو جمع و جور کنه

بدون ظرفیت روانیش در حال تکمیله

و یه چیزی از درون داره آزارش میده...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۰۸
لوسی می

نظرات  (۶)

۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۱۳ مامان محمدمهدی
چه حرفا:))

پاسخ:
والا!
۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۲۷ آبجی خانوم
شایدم میخواد سر مستر بنده خدا داد بزنه :/

من امروز خونه تون نمیام ://
پاسخ:
:)))))
نه بابا! ما کی باشیم سر مسترمان داد بزنیم؟!
ای بابا! خدا نیاره اون روزو خواهر!
بیگ لایک
فقط مشکل اینه مخاطب خاص اینو نمی خونه:(
پاسخ:
:))

:( 

چی داره آزارت میده دوستم؟!!؟!!؟؟ 

پاسخ:
:(
همون ماجرای دیشب دیگه! :(

فکر نمی کنی داری سخت می گیری؟

البته فکرکنم از دیدن چنین جمله ای بخوای سرتو بکوبی دیوار!!!

ولی خب به نظر منی که مادر نشدم خو سخت می گیری:))

و فکر می کنم حرف اون مشاور هم مال وقتی باشه که شما پسرکت رو بگذاری پیش اونها چندساعت و بری بیرون از خونه مثلا و این باعث بشه پسرکت امنیت لازم رو احساس نکنه.

فکرمی کنم الان پسرکت چون احساس امنیت روانی داره از اینکه به محض اینکه اراده کنه پیشته و خیلی بهش نزدیکی پس مشکلی براش ایجاد نمی شه و اینقدر نگران نباش!!

پدربزرگ مادربزرگ ها هم محبت خاص خودشون رو به نوه دارن هرچند متفاوت با محبت مادر و اون هم برای بچه نیازه به نظر من! باورت می شه من الان در سن 20واندی سالگی احساس می کنم محبت پدربزرگی کم داشتم تو زندگیم؟!!! یکی از پدربزرگهام بسیار کوچیک بودم که فوت شدن و اون یکی هم به خاطر مشغله هاشون کمتر با نوه ها وقت می گذروندن و صمیمی بودن قبلاها! به حدی که الان واقعا دلم می گیره وقتایی که مادربزرگم بدون پدربزرگم میاد خونه مامانم! دلم می خواد حتی بیاد بشینه و فقط نگاهش کنم که داره مطالعه می کنه و حظ ببرم از حضورش! راستش ذوق مرگ و سراپا گوش می شم اگر گه گداری شروع کنه داستانی حکایتی خاطره ای چیزی برامون تعریف کنه:))

پسرکت رو بسپر به خدا و به همسرجانت اعتماد کن و اینقدر نگران نباش:) بزار به تفریح سالمی که علاقه داره بپردازه و به نظر من که شیرینی این تفریح ها در آینده هم در کامش خواهند موند!

یادمه یه زمانی یک عالمه پست می زاشتی که پسرک اعصابت رو چقدر خورد می کنه و تحت فشار بودی به خاطر شیطنت هاش! حالا می تونی توی این زمانی که می ره بالا یه کمی برای خودت وقت بزاری یه کم رفرش بشی یه کم محبت هایی که شاید موقع بودن پسرک نتونی به گل پسر بکنی بهش بکنی:)

پاسخ:
ببین شاید موندن یک شبه ی یک بچه خونه ی پدربزرگش چنان ماجرای قمر در عقربی به حساب نیاد و فاجعه نباشه اما همین نیست که فقط!
من برای کامنت مامان محمدمهدی نسبتاً مفصل توضیح دادم که روند یه جوریه که نگران کننده ست. بعد یه چیز دیگه هم که رو اعصابمه اینه که پدربزرگش اصلا براش مهم نیست و داره به این موضوع دامن میزنه که پسرک کاملا خونه ی اونها وو خودمون رو یکی بدونه، اجازه ی من و پدرش رو بی اهمیت بدونه، ناراحتی ما براش نگران کننده نشه، اینها چیزاییه که نشونه ش همین بالا موندنشه!
اینهاست که نگرانم میکنه.
اینکه میگی به مستر اعتماد کنم خب درسته اتفاقا مستر این دفعه خودش واقعا شاکی شده بود.. حالا هرچند که نه به اندازه ی من، اما خودش هم دیگه داره احساس خطر میکنه و دیروز رفت بالا و مفصل صحبت کرد! مخصوصا اینکه یک بار به پسرک گفت که فلان کار کار بدیه! و پسرک جوابشو داد که من دلم میخواد کار بد بکنم و بعد برم خونه ی حاجی بابا و باهاش برم خرید!!!
دیگه مستر کم اورد رسما! :)) و بعد رفت با پدر و مادرش صحبت کرد که به روحیه ی استقلال طلب پسرک دامن نزنند.
آره خب منم وقتی پسرک نیست به همین کار مشغول میشم ولی این باعث نمیشه که خودمو راضی کنم که از پسرک غافل شم..
وااااااااااااااااااااای کلی نوشته بودم پرید :((((((((((((((((((((((((((
پاسخ:
:(((
می فهممت! :((