1912.
درسته که همچنان سختیهای ناشی از تقبل این اختلاف سنی کم ادامه داره
و ما هنوز به ثبات روانی نرسیدیم
اما هر روز که میگذره
از اینکه بچه هام کمتر از سه سال اختلاف سنی دارند
بیشتر احساس رضایت میکنم.
+شاید به این فکر میکنم که هشت ماهش گذشت..
و اگر قرار بود تازه به بچه ی دوم فکر کنیم هنوز اول این راه سخت بودیم!
شاید به این فکر میکنم که پسرک تو سن و سال خوبیه،
و الان به راحتی به بازی با گل پسر امید داره و فقط کمی دیگه مونده که همبازی هم بشند،
یا شاید به این فکر میکنم که کنار اومدن با رفتارهای احتمالی الان پسرک در قبال عضو جدید
سخت تر از کنار اومدن با رفتارهای پارسالشه!
یا شاید اینکه، اگر الان عضوی جدید به ما اضافه می شد، یقینا پسرک تغییرات ایجاد شده رو در خاطراتش بایگانی می کرد،
اما الان از تولد گل پسر موضوع تلخی به خاطر نمیاره، و هرچه بگذره بیشتر فراموش خواهد کرد کم بودن های من رو..
یا شاید لذتی که الان از بعضی صحنه های برادرانه می برم، همه ی سختیهامو برام شیرین می کنه،
و البته هنوز خودم رو به پسرک مدیون می بینم حسی که هنوز از دلم بیرون نرفته..
نمیدونم به چی فکر میکنم! اما در هر حال راضی ام و الحمدلله علی کل حال.