من تو شانزده هفده سالگی خیلی برونگرا بودم اما الان آدم درونگرایی محسوب می شم. نمی دونم چرا. شاید واکنش دیگران نسبت به درددل ها یا کلا حرف هام باعث شد که سعی کنم درباره خودم کمتر با کسی حتا پدر و مادرم حرف بزنم. ما ایرانی ها اصولا بلد نیستیم با هم حرف بزنیم، نمی تونیم یا نمی خوایم هم رو درک کنیم، مشکلات هم رو بفهمیم و... شاید اگر سعی کنید پسراتون رو درک کنید در موقعیت های مختلف، درون گرا نشن. بازم می گم شاید.
پاسخ:
منم تغییرات زیادی کردم. البته علاوه بر شرایط بیرونی شرایط درونی آدمها هم خیلی موثره. خب با افزایش سن غالبا آدم ترجیح میده دیگه کم کم خودش باشه و خودش. بله ممنونم.
تا تعریفتون از درونگرا چی باشه.مثلا من عموما زیاد آدم حرف بزنی نیستم و نمیخوام باشم ولی افسرده و منزوی هم نیستم زیاد.یعنی سعی میکنم تاحدودی روابطمو کنترل کنم.و خب راضی ام از شخصیتم
پاسخ:
درونگرا به معنی افسرده و منزوی نیست به معنی کسیه که احساسات و عواطفش رو با کسی به اشتراک نمیذاره. مثلا محبتش تو درونشه، بروز خاصی نمیده. خشمش همچنین. البته این به معنای بد بودن درونگرایی نیست. اما خب یک مادر ترجیح میده با احساسات بچه هاش آشنا باشه تا اینکه اونها خودشون با عواطفشون کنار بیان و بقیه اصلا نفهمن تو وجود اونها چی میگذره..