3162.
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۵ ق.ظ
امروز افطار به صورت خیلی خانوادگی
مهمون سازمان مستر بودیم؛
دست مستر هم درد نکنه
که تو راه بازگشت برام میوه ی دوست داشتنیِ تمام اعصار زندگیم رو خرید
و من تا سر حد زنده شدن، عقده هامو رفع کردم!
:دی
+خیلی بامزه ظرفش رو دادم دست پسرک که ایشونم بخوره.
وسط خوردن هاش بدون اینکه کسی حرفی بزنه یا چیزی ازش بپرسه
یهو با دهنِ پر گفت: خعلی خوشمزه ست.. :)
۹۵/۰۴/۱۴