3247.
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۰۷ ب.ظ
داشتم به توانایی های پسرک فکر میکردم
و احساسِ همیشگیِ کم گذاشتن به سراغم اومد.
بعد فکر کردم به خاطر خودش هم که شده
امسال می فرستمش مهد..
باورم نمیشه وقتی که تبلیغی که تو پارکینگ افتاده بود رو برداشتم
و به صورت جدی، مثل یک مشتری براندازش کردم،
احساس میکردم نزدیکه که قلبم از تصور رفتنِ پسرک به مهد،
از جا کنده بشه..
:((
+هیچوقت فکر نمیکردم تا این حد به پسرک وابسته باشم. :(
۹۵/۰۶/۱۵
وال لا