3389. (پست پیوست!)
من اصلا فکر نمیکردم که حسی که از ابیات پست قبل گرفتم به کسی منتقل نشه.
البته نمیدونم چرا فکر کردم منتقل میشه! :|
من داشتم با خانم همسایه صحبت میکردم،
یهو وسط حرف حواسم به تی وی جمع شد،
نمیدونم در اون لحظه تصویر تلویزیون اِلِمان خاصی داشت،
یا ضمیر ناخودآگاه من خیلی تو حس بود،
که وقتی این ابیات
رو شنیدم اول یاد زیارت کربلا و حضور در بارگاه حضرت سیدالشهدا افتادم،
و بعد خیلی زود احساس کردم حتما مخاطبش حضرت امام زمانه.
و برای خودم تأسف خوردم که اصلا به لحظه ی دیدار فکر نمیکنم حتی!
چه برسه به مهیا کردن چیزی، و هدیه ای یا انجام کار خاصی برای اون لحظه ی به غایت خاص!
که بعد دوباره صحبت با خانم همسایه رو ادامه دادیم
و باز یه جا که حواسم به تی وی جمع شد یه چیزی گفت که فهمیدم برداشتم از مخاطب خاص این شعر درست بوده.
و منظورش امام زمانه.
یه چیزی تو مایه های "هرکس تنهاست نامه بنویسه برای "آقا"."
فکرمیکردم شماها این ترانه رو شنیده باشین.
یا نمیدونم چه فکری کردم که همینطوری این ابیات رو گذاشتم.
الان که این پست رو میخونم به همه ی کسانی که حس من رو نگرفتند حق میدم!
چون ذره ای اشاره به مفهومی که من مد نظرم بود نداشت.
:))
+دیگه ببخشید بار معنوی پست کلا ضایع شد رفت!
لحظه ی دیدار، ملاقات با هرکسی میتونه باشه.
ملاقات با امام زمان.. زیارت کربلا، زیارت مشهد..
حالا برای اینکه اون حس منتقل بشه و مثلا قدری برین تو فکر، ازتون می پرسم،
شما برای لحظه ی دیدار چه چیزی آماده کردین؟!