3392.
يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ب.ظ
شب مستر با یک کیک کوچولو اومد
و پسرک از ذوق سر از پا نمیشناخت.
هی گفت کادوم کو؟!
منم از قبل ناراحت بودم که نشد چیزی براش بخریم
با این حرفش بیشتر از خودم دلگیر شدم.
گفت باید کادو باشه حتما.
بعد رفت تو اتاقش که مامان بیاین یکی از ماشینهامو برام کادو کنین.
بعدم نظرش عوض شد
رفت یه تیکه از ام دی اف هایی که داشتیم و مربعی بود آورد
گفت مامان بیا اینو کادو کن!
این کادوش قشنگ میشه!
من باز میکنم!
+عزیزممم با اینکه همه ی اینها رو با ذوق میگفت اما خیلی شرمنده ش شدم که چیزی نخریده بودم.
ان شالله فردا برات جبران کنم.
۹۵/۰۸/۰۹
بچه ها واقعا فوق العاده هستن نه از چیزی ناراحت میشن، نه انتظار دارن، نه کینه، نه...